eitaa logo
💚‌عـاشقان‌امـام‌زمـان‌(عج)💚
1.8هزار دنبال‌کننده
20هزار عکس
11.6هزار ویدیو
125 فایل
بسم رب الذی خلق المهدی❤ 🔹ارتباط‌بامرڪزپاسخگویےومشاوره‌‌رایگان‌حوزه‌ علمیہ‌قم‌درزمینہ‌هاےدینے،اعتقادے،خانوادگےو احکام و تربیت کودک و. @pasokhgo313 کپی باذکرصلوات برای تعجیل فرج ❤ همسایهامون @golljin// @ibrahim_hadi
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پروفایلاتون تواین پنج روززیباکنید
💎 ظهور! وظيفه‌ی ما چيست؟ وظيفه‌ی ما انتظار ظهور است! انتظار نه به معناي آن كه اين‌جا بنشينم، هركاري كه مي‌‏شود بگويم: ان‌شاءالله امام ‏زمان مي‌‏آيد و درست مي‌‏كند و بنده هيچ كار نكنم! اين معنای انتظار نيست، اين تنبلي و مهملي است، اين لاابالي شدن است. معناي انتظار آن است كه جميع آن چه را كه در نصرت آن حضرت لازم است، من در خودم موجود كنم. مطالب مشابه 🔍: ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ♥️🦋♥️ @Ashghaneemamezaman313
💠 آیت الله بهجت رحمة الله علیه: اگر در راه باشیم چنانچه به ما ناسزا هم بگویند نباید ناراحت شویم بلکه همچنان باید در آن راه حق و حقیقت ثابت قدم و استوار بوده و در ناملایمات صبر و استقامت داشته باشیم. ♥️🦋♥️ @Ashghaneemamezaman313
5.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ای‌ باوفاتر از پدرم! یابن‌ فاطمه ... ✋نشر دهیم عجل الله تعالی فرجه الشریف ♥️🦋♥️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @Ashghaneemamezaman313
8.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 🎙حجت الاسلام شیخ جعفر ناصری 🔸به یاد مهدی فاطمه باشیم!! 👌کوتاه و شنیدنی 👈حتما ببینید و نشر دهید. ♥️🦋♥️ @Ashghaneemamezaman313
♨️اهمیت دعا برای تعجیل فرج 🔸در آخرالزمان همه هلاک می شوند، مگر کسانی که برای تعجیل در فرج امام زمان عجل‌الله‌تعالی‌فرجه دعا کنند. در روایتی حضرت امام حسن عسکری (السلام) میفرمایند: «کسی در آخرالزّمان از هلاکت و نابودی نجات پیدا نمی کند، مگر این که خداوند او را به دعا برای تعجیل فرج و ظهور موفق بگرداند.» 📚بحار الانوار، ج۱۰۲، ص۱۱۲ 💠آیت‌الله بهجت می فرمودند: « بهترین کار برای به هلاکت نیفتادن در آخرالزمان، دعای فرج امام زمان(عجل‌الله) است؛ البته دعایی که در همه اعمال ما اثر بگذارد. قطعا اگر کسانی در دعا جدی و راستگو باشند، مبصراتی (دیدنی هایی) خواهند داشت. باید دعا را با شرایط آن خواند و توبه از گناهان از جمله شرایط دعا است.» 👌بیایید با خود قرار بگذاریم که بعد از هر نماز ، دعای "اللهم کن لولیک حجت بن الحسن." و دعای " اللهم عجل لولیک الفرج و العافیه و النصر و اجعلنا من انصاره و اعوانه "(خدایا در تعجیل در فرج مقرر کن و عافیت و نصرت به حضرت عنایت کن و ما را از یاری کنندگان او قرار ده) را با حضور ذهن و توجه به معنی و مفهوم آن، از عمق وجودمان از خدا درخواست کنیم. ♥️🦋♥️ @Ashghaneemamezaman313
♨️زندگی بشر هم از آن جا به بعد است! 💠مقام معظم رهبری مدظله‌العالی؛ 🔸دنیای سرشار از عدالت و پاکی و راستی و معرفت و محبت، دنیای دوران است که زندگی بشر هم از آن جا به بعد است. 🔸زندگی حقیقی انسان در این عالم، مربوط به دوران امام زمان است که خدا می داند بشر در آن جا به چه عظمت هایی نایل خواهد شد. 📚خطبه های نماز جمعه ی تهران ۱۳۷۹/۰۱/۲۶ ♥️🦋♥️ @Ashghaneemamezaman313
12.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚫️آماده سازی پیکر شهدای حمله رژیم صهیونیستی به ضاحیه 🖤 دبیرکل شهید آیت الله سید حسن نصرالله ⚫️سردار شهید حاج سمیر توفیق دیب «حاج جهاد» ⚫️ رهبر شهید حاج علی کرکی «حاج ابوالفضل» ⚫️ شهید حاج محمد حبیب خیرالدین «حاج حسن» ♥️🦋♥️ @Ashghaneemamezaman313
📕رمان 🔻قسمت چهل و سوم ▫️شاید از نگاه خیره‌ام، خیالم به خاطرش آمده بود و فقط می‌خواست از حال همسرش باخبر شود که این‌بار با زبان عربی و لهجۀ عراقی لحنش لرزید: «مادرش کجاس؟» ▪️باورم نمیشد کودکی که ساعتی است در میان دستانم پناه گرفته و زنی که همینجا غریبانه به شهادت رسیده بود، همسر و فرزند او باشند. ▫️نورالهدی کنارم رسیده بود و حالا او هم مهدی را شناخته بود که به جای جان به لب رسیدۀ من، به لکنت افتاد: «همین الان... با آمبولانس رفت...» ▪️باور نمی‌کرد همسرش، دختر خردسالش را رها کرده باشد که نگاهش پریشان بین چشمان من و نورالهدی می‌چرخید و نفسش به زحمت به گلو می‌رسید: «زخمی شده بود؟ به‌هوش بود؟ تونستید باهاش حرف بزنید؟» ▫️نبض نفس‌هایش به تندی می‌زد و می‌دیدم مردمک چشمانش می‌لرزد و از همین لرزش و تپش، می‌فهمیدم عشق همسرش با دل او چه کرده و نمی‌توانستم تصور کنم با غم از دست دادن او چه می‌کند. ▪️نمی‌فهمیدم نورالهدی با کلماتی دست و پا شکسته چه می‌گوید و او دیگر طاقت اینهمه دلنگرانی را نداشت که دستش را پیش آورد تا بچه را از من بگیرد و همزمان با دلواپسی پرسید: «کجا بردنش؟» ▫️از امیدی که به زنده بودن عشقش داشت، جگرم آتش گرفته و نمی‌دانستم با این نفس سوخته چه بگویم و مثل همیشه نورالهدی پیش قدم شد: «من الان میرم از این مأمورها می‌پرسم!» ▪️نور الهدی به سختی فارسی صحبت می‌کرد و می‌خواستیم تا رسیدن به بیمارستان، کمی زمان بخریم که با عجله به سمت نیروهای امنیتی رفت و دستان او برای گرفتن دخترش همچنان دراز بود. ▫️تلاش می‌کردم زینب را به آغوشش بسپارم و دخترک حاضر نبود یک لحظه از چادرم جدا شود. ▪️پدرش از پشت سر موهایش را نوازش می‌کرد و شاید از لمس موهای او، دلتنگی همسرش بیشتر آتشش می‌زد که دستش را پس کشید، چند قدم از من فاصله گرفت تا اشک‌هایش را نبینم و دیدم شانه‌هایش از گریه می‌لرزد. ▫️از گریه‌های مردانه‌اش به خاطرم آمده بود آن شب در شادگان تمنا می‌کرد برای شفای همین دختر دعا کنم و می‌گفت مادرش بی‌قرار است؛ حالا آن نوزاد بیمار یک ماهه شفا گرفته و چهارساله شده بود اما دیگر مادری در میان نبود. ▪️در دلم دریای غم موج می‌زد و مقاومت می‌کردم یک قطره از چشمانم جاری نشود مبادا مهدی بفهمد که همین ندیدن همسرش برای کشتن دلش کافی بود و می‌ترسیدم از لحظه‌ای که بدن غرق خون محبوبش را ببیند. ▫️نورالهدی برگشت و نفس‌زنان خبر داد آمبولانس‌ها به سمت بیمارستان شهید باهنر کرمان رفته‌اند و زینب از من جدا نمی‌شد که همگی با ماشین مهدی به سمت بیمارستان رفتیم. ▪️من و نورالهدی عقب نشسته و مهدی با دلی که برایش نمانده بود، خیابان‌ها را به سرعت طی می‌کرد تا زودتر خبری از همسرش بگیرد و دل ما در قفس سینه بال‌بال می‌زد. ▫️حالش به‌قدری به هم ریخته بود که در سرمای زمستان، شیشه را پایین کشیده بود و می‌شنیدم زیر لب نام همسرش را عاشقانه نجوا می‌کند: «فاطمه جان! کجایی عزیزم؟» ▪️در تمام طول مسیر زینب را نوازش می‌کردم تا دقایقی مانده به بیمارستان در آغوشم خوابش برد و تازه دیدم خیابان منتهی به بیمارستان غوغا شده است. ▫️مردمِ بی‌تابی که در انتظار خبری از عزیزان‌شان مقابل بیمارستان جمع شده و یکی از نیروهای امنیتی میان جمعیت صدا بلند کرد: «شهدا رو اینجا نیاوردن، برید پزشکی قانونی!» ▪️همهمۀ حاضران بلندتر شده بود و او فریاد می‌زد تا صدایش به همه برسد: «فقط خانوادۀ مجروحین اینجا بمونن! شهدا رو بردن پزشکی قانونی!» ▫️مهدی ماشین را متوقف کرد و به سرعت از ماشین پایین پرید و همین که از ما فاصله گرفت، بغض نورالهدی شکست: «چجوری بهش بگیم آمال؟» ▪️مطمئن بودم توان شکستن قلبش را ندارم و نورالهدی داغ از دست دادن همسر را چشیده بود که بی‌وقفه اشک از چشمانش می‌چکید. ▫️حالم از بی‌قراری مردم زیر و رو شده و چشم‌انتظار مهدی بودم که دیدم شبیه یک جنازه به سمت ما می‌آید. ▪️انگار با هر قدم عذاب می‌کشید و نمی‌دانستیم چه خبری شنیده که پای ماشین ایستاد و مستأصل اطراف را نگاه می‌کرد. ▫️هیچکدام جرأت نمی‌کردیم چیزی بپرسیم و او با رنگی پریده و دستی لرزان در ماشین را باز کرد و سوار شد. ▪️از اینهمه درماندگی‌اش قلبم به درد آمده بود و او با ناامیدی نفس می‌زد: «اینجا نبود...» ▪️دلم می‌خواست از این برزخ بی‌خبری نجاتش دهم و مگر میشد با اینهمه عشقی که به همسرش داشت، حرفی بزنم؟ ▫️هر دو دستش روی فرمان بود، سرش را روی دستانش قرار داد و شنیدم بی‌صدا ناله می‌زند: «بهم گفتن برو پزشکی قانونی!» ▪️شاید از سکوت دردناک ما فهمیده بود از سرنوشت فاطمه خبر داریم و حرفی نمی‌زنیم که دوباره سرش را بلند کرد و مثل کسی که تسلیم شده باشد، استارت زد و بی‌هیچ حرفی به راه افتاد... 📖 ادامه دارد...