🕊بسم رب الشهداء و الصدیقین🕊
🤍توسل به شهید آقا ابراهیم هادی🤍
🌼مفاد ختم چله:👈 ۱ بار سوره مبارکه یس + ۱ بار دعای فرج + ۵بار صلوات خاصه حضرت مادر(س)
🌼به نیابت از شهید والا مقام آقا ابراهیم هادی
🌼 و هدیه به حضرت مادر(س)
🌼برای پیروزی جبهه حق وحزب الله ونابودی اسراییل خبیث
🌼و سلامتی و تعجیل در فرج امام زمان عج 🙏
ختم 40 روز
هر روز یه مرتبه سوره یس
5 تا صلوات خانوم حضرت فاطمه
و دعای فرج
تا 40 روز میخونیم
اجرتون با امام زمان عج و سیدالشهدا و شهید هادی🙏
به آیدی زیر پیام بدین برای ختم
@mohammadalinia
✋🏻#سلام_بر_شهـــــداء💚✨♥️
🌹شادی روح تمام شهــدا ، امام شهدا و اموات کانال و سلامتی و تعجیل در فرج مولا صاحب الزمان (عج)
#5صلـــوات🍃♥️
❤️اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل
فرجهم❤️
🌷شهیــــــــــــــــــــدانہ🕊
@ibrahim_hadi
💚عـاشقانامـامزمـان(عج)💚
🕊بسم رب الشهداء و الصدیقین🕊 🤍توسل به شهید آقا ابراهیم هادی🤍 🌼مفاد ختم چله:👈 ۱ بار سوره مبارکه یس +
💚اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَة وَ اَبیها وَ بَعْلِها وَ بَنیها وَ سِرِّ الْمُسْتَوْدَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحَاطَ بِهِ عِلْمُکَ 💚
❣اَللّهُـمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّـکَ الفَــرَج❣
❤️اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم❤️
@ibrahim_hadi
خوشا به حال اونهایی که کارهاشون رو به امام زمان میسپارن
رفیق
هر جا گیر کردی
هر جا درمونده شدی
هر جا کار برات سخت شد
امام زمان رو صدا کن
و از حضرت حجت عج بخواه که بهت کمک کنه
اونموقع متوجه میشی که چطور یهویی مشکلاتت یکی پس از دیگری حل میشه
♥️🦋♥️
@Ashghaneemamezaman313
در مبارزه با اسرائیل چه نقشی ایفا کردیم؟؟؟
شعبه های نوشابه کوکاکولا در آلمان در حال ورشکستگی و تعطیل شدن هستن چون مردم آلمان این کالا را تحریم کردن ✌️
اما ایران
هنوز نوشابه کوکاکولا جزء پر فروشترین نوشیدنیهاست چون
در تحریم کالاهای اسرائیلی کوتاهی میکنیم!!
بدون سلاح هم میتوان با اسرائیل مبارزه کرد اگر واقعا قصد نابودی این رژیم منحوس را داریم...
♥️🦋♥️
@Ashghaneemamezaman313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینجا جایی است که سد حسن نصرالله آن بیانیهها و خطبههای آتشین خود را میخواند. بزرگی در شخصیت این مرد بود و .... متاسفانه هنوز نمیتوانم در مورد سد حسن بنویسم.
#سید_حسن_نصرالله
♥️🦋♥️
@Ashghaneemamezaman313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥#کلیپ_مهدوی
🎙استاد شجاعی
✖️غربالهای تند و سنگینِ آخرالزمانی!
بسیارشنیدنی👌
♥️🦋♥️
@Ashghaneemamezaman313
♨️راه زیارت #امام_زمان عجل الله فرجه
🔸آیت الله بهجت در پاسخ به اینکه راه های دستیابی به زیارت حضرت امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف چه می باشد گفت:
✔️ زیاد #صلوات بفرستید و به وجود مقدس آن حضرت علیه السلام اهدا کنید.
✔️ دعا برای تعجیل فرج آن حضرت نمایید.
✔️ زیاد به مسجد جمکران مشرف شوید و نماز مخصوص آن جا را بخوانید.
📚 چراغ راه سالکان ص ۴۴
♥️🦋♥️
@Ashghaneemamezaman313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🟢این انقلاب دیر یا زود به دست امام زمان عجل الله فرجه میرسد..
"علامه حسن زاده آملی"
#استاد_عالی🎙
✋نشر دهیم
#به_عشق_امامزمان
#به_نیت_فرج
♥️🦋♥️
@Ashghaneemamezaman313
❤️زیارت امام #حسن_عسكرى(عليه السّلام) در روز #پنجشنبه:❤️
❣﷽❣
💚السَّلامُ عَلَيْكَ يَا وَلِيَّ اللَّهِ
السَّلامُ عَلَيْكَ يَا حُجَّةَ اللَّهِ وَ خَالِصَتَهُ
السَّلامُ عَلَيْكَ يَا إِمَامَ الْمُؤْمِنِينَ وَ وَارِثَ الْمُرْسَلِينَ وَ حُجَّةَ رَبِّ الْعَالَمِينَ
صَلَّى اللَّهُ عَلَيْكَ وَ عَلَى آلِ بَيْتِكَ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ
🔆يَا مَوْلايَ يَا أَبَا مُحَمَّدٍ الْحَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ، أَنَا مَوْلًى لَكَ وَ لِآلِ بَيْتِكَ، وَ هَذَا يَوْمُكَ وَ هُوَ يَوْمُ #الْخَمِيسِ، وَ أَنَا ضَيْفُكَ فِيهِ وَ مُسْتَجِيرٌ بِكَ فِيهِ، فَأَحْسِنْ ضِيَافَتِي وَ إِجَارَتِي بِحَقِّ آلِ بَيْتِكَ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ💚
❤️اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم❤️
♥️🦋♥️@Ashghaneemamezaman313
📕رمان #سپر_سرخ
🔻قسمت پنجاه و چهارم
▫️لحنش بهقدری با محبت بود که بیاختیار به سمتش چرخیدم؛ شاید برای دلخوش کردن من به زحمت لبخندی زد و با مهربانی نجوا کرد: «خوشبختی حق شماست. نذارید این حق رو هیچکس ازتون بگیره، حتی بهخاطر زینب، این حق رو از خودتون نگیرید!»
▪️سپس از کنارم بلند شد، با متانت چند قدم زد، دوباره روبرویم ایستاد و احساسش را بیریا عیان کرد: «بدون در نظر گرفتن زینب، ببینید میتونید من رو قبول کنید؟»
▫️از نگاه سرگردانم اوج پریشانیام را حس کرد و فهمیده بود نمیتوانم به همراهیاش اطمینان کنم که با حالتی مصمم ضمانت داد: «میدونم شما تو زندگی قبلیتون تجربۀ تلخی داشتید اما من قول میدم نذارم تو زندگی با من اذیت بشید.»
▪️برای نخستین بار هر دو در چشمان همدیگر خیره مانده و من میدیدم برای گفتن هر کلمه چه عذابی میکشد که تلاش میکرد لبخند بزند و روی چشمانش را پردهای از اشک گرفته بود.
▫️مرتب پلک میزد تا دربرابر هجوم گریه مقاومت کند و عوضِ اشک، عشق فاطمه از آسمان چشمانش بیدریغ میبارید.
▪️میفهمیدم تنها به خاطر زینب میخواهد عشقش را قربانی کند و برای راضی کردن دل من ناشیانه تقلا میکرد که کلافه از جا بلند شدم.
▪️نه محتاج محبتش بودم نه وجدانم قبول میکرد این دختر معصوم را رها کنم که قاطعانه تکلیفش را مشخص کردم: «شما هر وقت بخواید میتونید زینب رو بیارید پیش من، هر چند روز دلش بخواد میتونه اینجا بمونه اما من نمیتونم با شما ازدواج کنم.»
▫️دیگر منتظر پاسخش نماندم و زینب هم با من از جا بلند شده بود که دستش را گرفتم، سمت پلهها به راه افتادم و کلام بلند مهدی جانم را به آتش کشید: «گفتم فقط منو ببین! بازم که میگی زینب!»
▪️با عصبانیت به سمتش چرخیدم؛ در برابر آیینه دلشکستۀ چشمانش نشد صبوری کنم و غم مانده روی قلبم را با نفسهایی خسته نشانش دادم: «من فقط تو رو میبینم که هیچ احساسی به من نداری!»
▫️نگاه زینب به من بود که شاید تا این لحظه ناراحتیام را ندیده بود و مهدی برای دخترش حاضر بود به هر آب و آتشی بزند که قدمی به سمتم آمد و مردانه تمنا کرد: «اگه خودم رو قبول داری، برای احساسم به من فرصت بده!»
▪️در تاریکی حیاط و نور ملایم مهتابی، چشمانش شبیه دریا شده و صداقت در کلماتش موج میزد: «انتظار نداشته باش انقدر زود بتونم با شرایط جدید کنار بیام ولی قول میدم یه کاری کنم که همیشه آرامش داشته باشی!»
▫️در برابر نجابت نگاه و حرارت لحن گرمش، برای گفتن هر حرفی کلمه کم آورده بودم و او برایم سنگ تمام میگذاشت: «من مرتب مأموریت میام عراق، بعضیوقتا هم میرم سوریه و لبنان اما بیشتر عراق هستم. برای اینکه شما راحت باشید منم میام همینجا زندگی میکنم، اینجوری خودم هم بیشتر پیش زینب هستم. تو بغداد خونه میگیریم که خیلی از پدر و مادرتون دور نباشید.»
▪️او میگفت و هر کلامش شبیه قطرات باران، زمین خشک قلبم را نرم میکرد و باز پای دلم میلنگید و میترسیدم هرگز نتواند عاشقم شود.
▫️سفرشان برای زیارت عتبات، چند روز طول کشید و در تمام این مدت، او با زینب هر روز برای دیدارم تا فلوجه میآمد.
▫️ساعتها صحبت میکرد تا شخصیتش را بهتر بشناسم و میدیدم چه زجری میکشد تا داغ مصیبت فاطمه را پشت لبخندهایی نیمهجان پنهان کند مبادا باز پشیمان شوم و خبر نداشت من هر بار که چشمانش را میبینم، عشق قدیمی در قلبم تازهتر میشود.
▪️شب نیمۀ شعبان دیگر دست خالی به دیدارم نیامد و از بازار کربلا، چادر حریر سفیدی سوغات آورده بود و سرانجام من با همین چادر تبرک، پای سفرۀ عقدش در حرم کاظمین نشستم.
▫️از آن روزی که عقدم با عامر به هم خورد، هر بار وارد حرم میشدم خاطرات تلخ عامر، حال خوش زیارتم را به هم میزد و حالا مهدی با صورت جذاب و چشمان مهربان و نگاه نجیبش کنارم نشسته بود تا زیباترین تصویر زندگیام در همین حرم جان بگیرد.
▪️ساعتی به اذان مغرب ۲۵ ماه شعبان، خطبۀ عقد ما در صحن باصفای کاظمین قرائت شد و تنها خدا میداند در دلم چه غوغایی بود که میان خطبه یک لحظه نگاهم در چشمان مهدی نشست و دیدم نگاهش جایی دور از من، گم شده و گرهِ گریه، تار و پود مژگانش را به هم بافته است.
▫️میدانستم حسرت حضور فاطمه، جانش را به آتش کشیده و او نمیخواست دل من بشکند که به رویم خندید و چه خندهای که همزمان قطره اشکی از گوشه چشمانش چکید.
▪️صوت صلوات که در فضا پیچید، باور کردم مَحرم مهدی شدم و هنوز برای لمس احساسش آماده نبودم که دستم را میان انگشتان گرمش گرفت تا حلقه ازدواجمان را دستم کند.
▫️نگاه مهربانش به چشمانم بود و میخواست فقط شریک شادیهایش باشم که از بین هزار غم نهفته در نفسهایش، با کلام شیرینش کام دلم را طعم عسل کرد: «ممنونم که قبول کردی، انشاءالله شرمندت نشم.»...
📖 ادامه دارد...