فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥#کلیپ_مناسبتی
🎙استاد شجاعی
❌ قابل توجه کسانی که در دفاع از فلسطین موضع مشخصی نگرفتند!
و حتی میگن ما چه ربطی به فلسطین داریم .
♥️🦋♥️
@Ashghaneemamezaman313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
🌱فرج گشایش کار است و شاهراه نجات...
🌱 برای آمدن صاحب الزمان صلوات...
#امام_زمان
♥️🦋♥️
@Ashghaneemamezaman313
💐روزی یک صفحه از قران برای
#سلامتی_تعجیل_در_فرج_آقا_امام_زمان_عج
و هدیه به چهارده معصوم،
رفع بیماری ،گرفتاری ، به نیت شهدا ،اموات کانال، و حاجات همگی💐 همه عزیزان لطفا تلاوت کنید اجرتون با امام زمان عج
#اللهمعجللولیکالفرج
♥️اللهم صل علی محمد وآل محمدوعجل فرجهم♥️🍃
🌺🍃🌼🍃🌺🍃🌼🍃🌺🍃
♥️🦋♥️
@Ashghaneemamezaman313
🔥 #پیام_فوررررری 🔥
🌸 ذکر عظیم و بابرکت 《 #یاعلی 》را
۱۱۰ مرتبه به نیت سقط شدن #نتانیاهو خبیث می گوییم
به امید پیروزی جبهه مقاومت و به درک واصل شدن شیطان رجیم
این پیام رو حداقل برای یک نفر فوروارد کنید تا اثر این ذکر جهانی بشه
🇮🇷
♥️🦋♥️
@Ashghaneemamezaman313
🕊بسم رب الشهداء و الصدیقین🕊
🤍توسل به شهید آقا ابراهیم هادی🤍
🌼مفاد ختم چله:👈 ۱ بار سوره مبارکه یس + ۱ بار دعای فرج + ۵بار صلوات خاصه حضرت مادر(س)
🌼به نیابت از شهید والا مقام آقا ابراهیم هادی
🌼 و هدیه به حضرت مادر(س)
🌼برای پیروزی جبهه حق وحزب الله ونابودی اسراییل خبیث
🌼و سلامتی و تعجیل در فرج امام زمان عج 🙏
ختم 40 روز
هر روز یه مرتبه سوره یس
5 تا صلوات خانوم حضرت فاطمه
و دعای فرج
تا 40 روز میخونیم
اجرتون با امام زمان عج و سیدالشهدا و شهید هادی🙏
✋🏻#سلام_بر_شهـــــداء💚✨♥️
🌹شادی روح تمام شهــدا ، امام شهدا و اموات کانال و سلامتی و تعجیل در فرج مولا صاحب الزمان (عج)
#5صلـــوات🍃♥️
❤️اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل
فرجهم❤️
🌷شهیــــــــــــــــــــدانہ🕊
@ibrahim_hadi
💚اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَة وَ اَبیها وَ بَعْلِها وَ بَنیها وَ سِرِّ الْمُسْتَوْدَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحَاطَ بِهِ عِلْمُکَ 💚
❣اَللّهُـمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّـکَ الفَــرَج❣
❤️اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم❤️
@ibrahim_hadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ_مهدوی
🎙استاد دولتی
فرق است بین محبت داشتن و ادعای محبت!!
✋نشر دهیم
#به_عشق_امامزمان
#به_نیت_فرج
♥️🦋♥️
@Ashghaneemamezaman313
✍«هواشون» رو داشته باشی، «هواتو» دارند...!
آیت الله سیّد جواد حیدری(ره): این روزها در اغلب خانه ها خستگی از تن اهل خانه بیرون نمی رود و همه عصبی هستند و این بدان روست که مرده ها شما را نفرین می کنند.
اگر مرده ای از وارث خود راضی باشد، دعاهای مرده در حق آنها زود مستجاب می شود.
♥️🦋♥️
@Ashghaneemamezaman313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌌#استوری
✨تو را ندیده ام حتی به لحظه ای اما
دلم برای کسی که ندیدمش تنگ است...
#اللهمعجللولیکالفرج
#امام_زمان
♥️🦋♥️
@Ashghaneemamezaman313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تصاویری دیگر از خانهای که یحیی سنوار در آن شهید شد
🔹صاحب خانه: مایه فخر و مباهات ماست که در منزل ما شهید شدی. خانه ما، جانهای ما و هر چه داریم فدای تو ای ابو ابراهیم.
#یحیی_سنوار
♥️🦋♥️
@Ashghaneemamezaman313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#درساخلاق
🎙 حجتالاسلام فرحزاد
💢 پاداش گره گشایی از کار یک مؤمن؟!
🔸کوتاه و شنیدنی👌
♥️🦋♥️
@Ashghaneemamezaman313
📘#داستانهایبحارالانوار
💠خوبی در مقابل بدی
🔹شیخ عاملی میگوید:
روزی در مجلسی از من سخن به میان آمده بود، شنیدم یکی از معاصرین که ادعای دوستی با من میکرد ولی در این ادعا دروغ میگفت؛ غیبت مرا نموده نسبتهای ناروایی به من داده و این آیه را در نظر نداشت که خداوند میفرماید: «آیا دوست دارید گوشت برادر مرده خود را بخورید، چنانچه دوست نمی دارید، از غیبت نیز پرهیز کنید.»
🔹هنگامی که فهمید من از این جریان مطلع گشتم، نامه ای بلند بالا برایم نوشت، و اظهار پشیمانی نموده و از من درخواست رضایت کرده بود.
🔹در جواب نامه اش نوشتم خداوند تو را پاداش دهد در مقابل آن هدیه ای که برایم فرستاده ای، زیرا هدیه تو باعث سنگینی کفه حسناتم در روز قیامت میشود.
از رسول خدا روایتی به ما رسیده که فرمود:
در روز قیامت بنده ای را در مقام حساب میآورند، کارهای نیک در یک کفه و کارهای بدش را در کفه دیگر میگذارند، کفه گناه سنگین تر میشود در این هنگام ورقه ای بر روی حسناتش قرار میگیرد کارهای نیکش به واسطهی آن کفه از گناهانش افزونتر میگردد، عرض میکند خدایا! این ورقه چه بود، من که هر عملی را در شب و روز انجام داده بودم، در مقابلم یافتم، اما چنین عملی نداشتم؟ خطاب میرسد این، به خاطر آن سخنی است که درباره تو گفته اند و حال آن که از آن نسبت پاک بودی.
این حدیث مرا وا میدارد که سپاسگزار تو باشم، به واسطه خیری که به من رسانیده ای، با اینکه اگر در رو به رویم چنین کار یا بدتر از آن را انجام میدادی، نه تنها با تو مقابله به مثل نمی کردم، بلکه جز عفو، گذشت دوستی و وفا از من نمی دیدی.
📚بحار ج ۱۰۹ ص ۱۱۱
❣#هشــــت_عاشقی...❣
💌 #یه_سلام_دوباره
براے کسایے که
قلبشون کبوتر #حــــرمه 🕊
کسایے که
دلشون با اسم امام مهربون آروم مےگیره ♥️💚💜
🔆 امشب هم،
عاشقانه و با شوق،
زمزمه کن صلوات خاصه امام رضا (ع) رو:☺️😍♥️
سلام وصلوات به نیابت از جمیع شهدا و رفتگان به محضر آقا علی بن موسی الرضا علیه السلام
🦋بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ🦋
♥️اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِىِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا الْمُرْتَضَى الاِْمامِ التَّقِىِّ النَّقِىِّ وَ حُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَْرْضِ وَمَنْ تَحْتَ الثَّرى الصِّدّیقِ الشَّهیدِ صَلوةً کَثیرَةً تآمَّةً زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیآئِکَ♥️
🕊یا جواد الائمه ادرکنی🕊
#الّلهُــمَّ_عَجِّــلْ_لِوَلِیِّکَــــ_الْفَــرَج
#اللهمصلعليمحمدوآلمحمدوعجلفرجهم
#کپی_باذکر_صلوات
♥️🦋♥️
@Ashghaneemamezaman313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴طنز زیبای پایان اسرائیل😂
مجید و امید قادری واقعا دمتون گرم چی ساختید 🙃🙃🙃
ببینید و لذت ببرید😍😍😍
♥️🦋♥️
@Ashghaneemamezaman313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حد رفاقت با امام زمان علیه السلام
🎙حجت الاسلام عالی
♥️🦋♥️
@Ashghaneemamezaman313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☝️اگه آرامش می خواهی این سوره رو زیاد بخون...
#رفیعی
پیشنهادمشاهده☝️☝️
♥️🦋♥️
@Ashghaneemamezaman313
📕رمان #سپر_سرخ
🔻قسمت شصت و دوم
▫️بهقدری با محبت نگاهم میکرد و طوری با احساس سوال کرد که دلم میخواست همه چیز را همینجا برایش بگویم و نمیدانم این حالم چه با دل او کرده بود که با هر دو دستش در آغوشم کشید و هرآنچه امشب در کوچه از دلم دریغ کرده بود، حالا همه را بیدریغ به پایم میریخت که مرا محکم میان دستانش گرفته و لحنش غرق عشق بود: «من بمیرم نبینم تو انقدر ترسیدی عزیزدلم! بگو من چی کار کنم تا آروم بشی، هر کاری بگی انجام میدم، فقط نترس!»
▪️همانطور که سرم روی قلبش بود، موهایم را نوازش میکرد و با آهنگ آرامشبخش صدایش زیر گوشم میخواند: «کسی تو خواب اذیتت میکرد؟ از دست کی فرار میکردی؟ چرا به من نمیگی از چی اینهمه میترسی؟» و سؤال آخرش، دست دلم را رو کرد: «عامر کیه؟ همسر سابقته؟»
▫️تپشهای قلبش درست زیر گوشم بود و نبض احساسم را خوب گرفته بود که عطر ملیح پیراهنش به صورتم میخورد و من میان دریای اشک دلم را رها کردم: «مهدی من خیلی از عامر میترسم، اون خیلی اذیتم میکرد. هر شب مست میومد خونه و تا وقتی جون داشت کتکم میزد. چهار سال تو خونهاش شکنجه شدم و هنوز خیلی شبها خواب میبینم داره کتکم میزنه...»
▪️با هرکلمه انگار جانش آتش میگرفت که حرارت نفسهایش بیشتر میشد و با لحنی غرق بغض گله کرد: «چرا تا حالا به من حرفی نزده بودی؟ من الان باید بفهمم تو انقدر اذیت میشی؟»
▫️خواستم صدایم را بهتر بشنود که از تنش فاصله گرفتم و او دیگر نمیخواست از آغوشش جدا شوم که دوباره سرم را به سینهاش چسباند، قطره اشکش روی پیشانیام چکید و آهسته زمزمه کرد: «بگو عزیزم! هر چی تو دلته برام بگو!»
▪️شاید سالها بود چنین آغوشی برای درددل میخواستم که با اشک چشمانم، زخمهای مانده بر دلم را نشانش دادم و او ناز اشکها و شکایتهایم را با هم میخرید و در آخر فقط یک جمله پرسید: «آخه چرا با همچین آدمی ازدواج کردی؟»
▫️سؤال سادهای پرسید که پاسخش بسیار سخت بود و من چه میتوانستم بگویم؛ عامر مرا به عشق مهدی متهم میکرد و با عکسی شیطانی آزارم میداد و نمیدانستم دوباره از جانم چه میخواهد که باز از گفتن حقیقت طفره رفتم و فقط به نورالهدی اشاره کردم: «برادر همون دوستم بود که با هم اومدیم ایران.»
▪️تا حدودی نورالهدی را میشناخت و باورش نمیشد برادر همسر ابوزینب چنین جانوری باشد که با حالتی عصبی نفس بلندی کشید و همزمان صدای اذان صبح از مأذنههای بغداد بلند شد.
▫️حال خراب من باعث شده بود حتی سحری خوردن فراموشمان شود و خواستم عذرخواهی کنم که سرشانههایم را گرفت و رو به چشمان خیسم خندید: «فدای سرت عزیزم!»
▪️روضۀ روزهای زندگیام در زندان عامر، کاسۀ چشمانش را از گریه لبالب کرده و لبهایش به رویم میخندید تا آرامم کند، با هر دو دستش ردّ پای اشک را از صورتم پاک کرد و خبر نداشت امشب دوباره با تهدیدی وحشتناک به جانم افتاده که با لحنی لبریز متانت، تلاش میکرد آرامم کند: «دیگه از هیچی نترس! هر چی بوده تموم شده، تو دیگه پیش منی، خودم مراقبت هستم و نمیذارم هیچکس اذیتت کنه!»
▫️دلم پَر میزد ماجرای پیامهای امشب را برایش بگویم اما حیا میکردم راز آن تصویر و قصۀ عشق قدیمیام به خودش را فاش بگویم که در سکوتی ساده فقط نگاهش میکردم تا دستم را گرفت و به شوخی گفت: «سحری که از دستمون رفت، تا نماز از دستمون نرفته بریم وضو بگیریم.»
▪️انگار وحشت امشب و حکایت تنهاییام، دل مهدی را که این روزها همیشه دور از من سرگردان بود، هوایی عشقم کرده و قفل قلبش را شکسته بود؛ حالت چشمانش تغییر کرده و عطر عشق در لحنش پیچیده بود اما میترسیدم اینبار من و او با هم قربانی جنون عامر شویم که بعد از نماز صبح، او از خانه رفت و من از ترس تهدید عامر، هر ثانیه هزار فکر بد میکردم.
▫️معمولاً روزها یکبار تماس میگرفت و امروز میخواست برایم سنگ تمام بگذارد؛ مرتب پیام میداد و زنگ میزد تا حالم را بپرسد که پیام آخر را به امید خواندن کلام شیرینش باز کردم و طعنه تلخ عامر حالم را به هم زد: «آقا تشریف بردن سر کار؟ الان تنهایی؟ آدرس بدم میتونی بیای ببینمت؟»
▪️حتی نگاهم از ترس میلرزید؛ فقط در ذهنم دنبال چارهای بودم و از سرِ ناچاری تصمیم گرفتم با نورالهدی تماس بگیرم که پیام بعدیاش امانم نداد: «من آمار تمام رفت و آمدهاتون رو دارم. مهدی دیشب از سوریه برگشته و امروز ساعت ۶:۲۰ از خونه رفت بیرون و تو الان تنهایی. پس بهتره خیلی منو معطل نکنی وگرنه یه کاری میکنم که روزی هزار بار آرزوی مرگ کنی!»
▫️باور نمیکردم اینقدر دیوانه باشد که پس از طلاق و با وجود عشق آن دختر عربِ اسرائیلی، باز دست از سر من برنمیدارد و خبر نداشتم کار دیوانگیهایش به بدتر از اینها کشیده که اینبار دیگر عشقم هدف بود نه خودم!...
📖 ادامه دارد...
📕رمان #سپر_سرخ
🔻قسمت شصت و سوم
▫️نمیخواستم به هیچکدام از پیامهایش جوابی بدهم، نمیتوانستم تلفنم را خاموش کنم مبادا مهدی بیشتر شک کند و فقط باید راه آزار و اذیتش را میبستم که شماره را مسدود کردم و به چند ساعت نرسیده، با شمارهای دیگر پیام داد: «دختر تو دیوونهای! من میگم میدونم اون یارو دیشب از کجا برگشته و دارم میبینم کِی از خونه رفته بیرون، بعد تو منو بلاک میکنی؟ من اگه بخوام همین الان میام تو خونه، پس کاری نکن که عصبی بشم.»
▪️از اینهمه نزدیکیاش به زندگیام، قلبم تندتر از همیشه میزد و میترسیدم وارد خانه شود؛ بلافاصله تمام در و پنجرهها را قفل کردم و یک لحظه از زینب جدا نمیشدم که حاضر بودم هر بلایی سر خودم بیاید اما یک تار مو از سر امانت مهدی کم نشود.
▫️نمیدانستم آدرس ما را از کجا پیدا کرده و دیگر از در و دیوار این خانه ناامن میترسیدم؛ با دهانی خشک از تشنگی و روزهداری فقط زیر لب آیتالکرسی میخواندم و تنها به فکرم رسید با نورالهدی تماس بگیرم.
▪️چند روزی بود به هوای اضطراب سفر مهدی به سوریه و ماجرای حمله به سفارت ایران، با نورالهدی تماس نگرفته بودم که تا صدایم را شنید، خندید و سر به سرم گذاشت: «بَهبَه عروس خانم! بلاخره آقا داماد بهتون وقت داد یه زنگ به من بزنی؟»
▫️اصلاً حوصله شوخی نداشتم و باید هرچه سریعتر جلوی جنون عامر را میگرفتم که بیمقدمه پرسیدم: «تو با عامر ارتباط داری؟»
▪️از اینکه بعد از ماهها و پس از ازدواج با مهدی نام عامر را میبردم، خنده روی لحنش خشک شد و متحیر پرسید: «تو به عامر چیکار داری؟»
▫️شاید ترسیده بود زندگی جدیدم خراب شود و خبر نداشت وحشت برادر دیوانهاش دوباره روی دلم آوار شده که مضطرب توضیح دادم: «از دیشب داره بهم پیام میده و تهدیدم میکنه که برم ببینمش...» کلامم به آخر نرسیده، با تعجب سوال کرد: «مگه برگشته عراق؟»
▪️از آماری که در مورد رفت و آمد مهدی میداد، مطمئن بودم نه تنها برگشته که حتی جایی همین نزدیکیها به کمینم نشسته است: «اون الان تو بغداده. حتی میدونه صبح مهدی چه ساعتی از خونه رفته بیرون. انگار همین اطراف خونه داره میچرخه.»
▫️با هر کلمهای که میگفتم حیرت نورالهدی بیشتر میشد و شاید تنها او میتوانست نجاتم دهد که از پشت تلفن به دست و پایش افتادم: «تو رو خدا بهش زنگ بزن، باهاش حرف بزن، بگو دست از سر من برداره.»
▪️از اضطرارم دل نورالهدی سوخته و کاری از دستش ساخته نبود که مردد جواب داد: «من خیلی وقته از عامر خبر ندارم. بعد از اینکه تو رو دیدم و گفتی ازش جدا شدی، باهاش تماس گرفتم و کلی باهاش دعوا کردم. از اون به بعد دیگه هیچ خبری ازش ندارم.»
▫️اما نمیخواست ناامیدم کند و انگار او هم از دست عامر و بیعقلیهایش خسته بود که نفس بلندی کشید و با مهربانی دلداریام داد: «غصه نخور. همین الان بهش زنگ میزنم، باهاش صحبت میکنم دست از این دیوونهبازیها برداره.»
▪️حالا تنها امیدم به نورالهدی بود تا بتواند شرّ عامر را از سرم کند و به یک ساعت نرسیده، امیدم ناامید شد که تماس گرفت و با ناراحتی خبر داد: «اول زنگ زدم جواب نداد، بعدم گوشی رو خاموش کرد.»
▫️تنها تیری که برای مقابله با عامر در کمان فکرم داشتم، به سنگ خورده بود و نمیخواستم زینب متوجه اضطرابم شود که تمام اسباببازیهایش را میان اتاق ریخته بودم و بیشتر از اینکه او سرگرم شود، انگار خودم میخواستم از اینهمه وحشت خودم فرار کنم.
▪️با زوزه هر بادی که کمی در و پنجرهها را تکان میداد، از خیال عامر که میخواهد وارد خانه شود، وحشتزده از جا میپریدم و با صدای ترمز هر ماشین، قلبم از جا کنده میشد تا دقایقی مانده به افطار که مهدی به خانه برگشت و همین که سلام کرد، طمأنینۀ لحنش، دریای طوفانی دلم را به ساحل آرامش رساند.
▫️حالا حداقل خیالم راحت بود مراقب من و زینب است و کسی نمیتواند به ما صدمه بزند و او بیخبر از همهجا، همچنان میخواست حال دیشبم را جبران کند که برایم هدیهای آورده بود.
▪️بعد از آغاز زندگی مشترکمان، اولین باری بود که با هدیه به خانه آمده و به گمانم خاطرۀ آخرین باری که برای فاطمه هدیه خریده بود، قلبش را آتش میزد که به روی من میخندید و یک قطره اشک، پنهانی گوشۀ چشمانش میغلطید.
▫️زینب را در آغوشش گرفته بود و با مهربانی نگاهم میکرد تا هدیه را باز کنم اما من امروز طوری ترسیده بودم و حالم بهقدری به هم ریخته بود که با تشکری سرد و بیروح، بسته را روی مبل رها کردم و به بهانۀ چیدن سفره افطار به آشپزخانه رفتم.
▪️نمیدانستم بین کابینتها دنبال چه میگردم و در هزارتوی ذهنم، حیران دردِ بیدرمان دیوانگی عامر بودم که دستی از پشت، بازویم را گرفت و همزمان کلامش بامحبتش در گوشم نشست: «عزیزم از دست من دلخوری؟»...
📖 ادامه دارد...
📕رمان #سپر_سرخ
🔻قسمت شصت و چهارم
▫️به سمتش چرخیدم و در مقابل عشق پاشیده در چشمانش دلم از دست رفت؛ سد صبوریام شکست و تصمیم گرفتم همان لحظه همه چیز را برایش بگویم که در برابر غزل پُر احساس نگاهش، دوباره قافیه را باختم.
▪️یک دستش روی بازویم مانده و هدیه را میان دست دیگرش رو به صورتم گرفته بود و با نرمی لحنش نجوا کرد: «من اینو به عشق تو خریدم! نمیخوای ببینی سلیقهام چطوره؟»
▫️زینب را میان اتاق نشیمن مشغول کرده بود تا با من خلوت کند؛ انگار کلماتش پشت لبهایش مردد مانده بود که اشاره کرد همانجا کنج آشپزخانه بنشینم، کنارم به کاشیها تکیه زد و همینکه شانهاش به شانهام خورد، حرف دلش را زد: «من خیلی به تو بدهکارم عزیزم. میفهمم این روزهایی که با رفتارم اذیتت کردم، باعث شدم خاطرات تلخ گذشته بیشتر بیاد سراغت.»
▪️سپس دستش را دور شانهام حلقه کرد و لحنش غرق عشق شد: «یادته بهت گفتم به محض اینکه یه ذره حالم بهتر بشه، احساس منو میبینی؟ دیشب که اونجوری تو بغلم از ترس میلرزیدی، فهمیدم چقدر اذیتت کردم! فهمیدم از وقتی وارد زندگیات شدم، به خاطر کم توجهیهای من، ترس همسر سابقت داره بیشتر عذابت میده و اینا همش تقصیر منه!»
▫️از اینهمه محبت بیمنت و از اینکه حتی گناه نکرده را گردن میگرفت، زبانم بند آمد و قلب عاشق او تازه به حرف آمده بود: «برات جبران میکنم عزیزم! همه چیز، حتی بدرفتاری اون نامرد رو جبران میکنم! کاری میکنم بهترین لحظات زندگیات رو تجربه کنی و همه خاطرات تلخ گذشته فراموشت بشه!»
▪️نگاهش به روبرو بود، همانطور که در حلقۀ دستانش بودم، سرش را به سرم تکیه داد و زیر گوشم زمزمه کرد: «مگه یادم میره برای نجات زندگی من و آرامش بچم از زندگی خودت گذشتی؟ حالا باید خیلی بیمعرفت باشم اگه دنیا رو به پات نریزم!»
▫️از حرارت گوشۀ پیشانیاش روی پیشانیام، حس میکردم تب عشقم به جانش افتاده و خبر نداشت من نه فقط برای زینب، همسریاش را پذیرفتم که سالها پیش عشق او در دلم جوانه زده بود اما نمیتوانستم مثل او بیریا تمام احساسم را عیان کنم که فقط بستۀ هدیه را از دستش گرفتم و او دست و پای دلش را گم کرد: «این هدیه در برابر محبتی که تو به من کردی، هیچه عزیزم!»
▪️وحشت تهدیدهای عامر از دیشب مثل خوره، قلبم را آب کرده و با دلی که برایم نمانده بود به زحمت لبخندی نشانش دادم اما همین لبخند سردم کار دلش را ساخت که ناامید از به دست آوردن قلبم، دیگر حرفی نزد.
▫️آهسته بسته هدیه را گشودم و او در انتظار واکنشی فقط نگاهم میکرد؛ برایم یک شیشه عطر خریده بود و همین که درش را باز کردم، رایحۀ ملیح و شیرینش فضا را پُر کرد.
▪️به سمتش صورت چرخاندم تا به چند کلمه ساده هم که شده از محبتش تشکر کنم اما دیدم شبنم اشک روی چشمانش نَم زده و نمیخواست دلم بشکند که بلافاصله اشکهایش را با سرانگشتانش پاک کرد و حرف دلش را من زدم: «برای فاطمه همیشه عطر میخریدی؟»
▫️از اینکه نام عشقش را برده بودم، قلب چشمانش شکست، عطر خنده از صورتش پرید و نمیخواست دل من دوباره بلرزد که گلویش از فرو خوردن بغضش، بالا و پایین رفت و حرف را به هوایی دیگر برد: «حالا بگو خوش سلیقه هستم یا نه؟»
▪️کمی عطر به لباسم زدم و حقیقتاً عطر عجیبی بود که صادقانه اعترف کردم: «سلیقهات عالیه عزیزم!» و همزمان صدای اذان مغرب خلوتمان را پُر کرد.
▫️از روی خوشی که نشانش داده بودم، خطوط صورتش از خنده پُر شد و مثل اینکه جانی تازه گرفته باشد، با خوشزبانی پیشنهاد داد: «امشب افطار با من، تو برو نماز بخون من خودم همه چی رو آماده میکنم!»
▪️فکر میکردم عاقلانهترین راه این است که همه چیز را به مهدی بگویم اما او امشب تمام دلش را برای من هدیه آورده بود که میترسیدم حرفی بزنم و اینهمه احساسش از دستم برود.
▫️هر چه در چنته داشت خرج کرده بود تا سفرۀ افطار چند رنگی بچیند و تا من و زینب سر سفره نشستیم، سبد نان را هم آورد و دوباره شیرینزبانی کرد: «دیگه سلیقۀ ما مردها همینه! مجبوری خوشت بیاد.»
▪️و ظاهراً شور انتقام ایران در دلش غوغا میکرد که میان خنده با کلماتش سینه سپر کرد:«حالا سلیقۀ ما مردهای ایرانی رو باید تو انتقام جمهوری اسلامی و حمله به اسرائیل ببینی که چه آشی براشون درست کردیم.»
▫️ناباورانه نگاهش کردم و پرسیدم: «واقعاً ایران میخواد حمله کنه؟» لقمهای برای زینب پیچید و همانطور که به دستش میداد، با لحنی محکم گفت: «شک نکن!»
▪️اسرائیل ماهها بود غزه را هر لحظه میکوبید و میترسیدم پاسخ ایران، این سگ هار و وحشی را به جان این کشور هم بیندازد که لحنم لرزید: «خب اگه ایران بزنه، اسرائیل به ایران حمله میکنه.»
▫️لقمۀ بعدی را به دست من داد و با قاطعیتی مردانه تکلیف را مسخص کرد: «هیچ غلطی نمیتونه بکنه!»...
📖 ادامه دارد...
37.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🐕🦺سگ هار 🐕🦺
👌از دست ندید ندید دس به دست کنید!
📌 پشتیبانی ما از مقاومت در فلسطین و لبنان و سوریه، اولاً و بالذات پشتیبانی از ایران خودمان است. چون این سگ هار دورتر از مرزها کنترل نشود، سراغ ما هم می آید.
♥️🦋♥️
@Ashghaneemamezaman313
#مولایمن
🌱کعبه زیباست به شرطی که تو در کعبه درآیی
به حرم تکیه نهی، روی به عالم بنمایی...
🌱خواستم تا که دعایی بکنم بهر ظهورت
چه دعایی بکنم یوسف زهرا، تو دعایی...
#العجلمولایغریبم
تعجیل در فرج مولایمان صلوات
#شبتونمهدوی🌙
#ٵݪݪہم_عجݪ_ݪۅݪێڪ_ٵݪفࢪج
♥️🦋♥️
@Ashghaneemamezaman313
♥️رسم عاشقی و اعمال قبل از خواب😍
♥️هدیه به امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف ♥️
حتماانجام بدید😍
#اعمالقبلازخواب😴
💚حضرت رسول اکرم فرمودند هر شب پیش از خواب :
♥️1. قرآن را ختم کنید 💚😍
(=٣ بار سوره توحید)
♥️2. پیامبران را شفیعخودکنید💜 😍😍
(=۱ بار: اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم، اللهم صل علی جمیع الانبیاء و المرسلین)
♥️ 3. مومنینرا ازخودراضیکنید💛❤️😍
(=۱بار: اللهم اغفر للمومنین و المومنات)میشود
♥️ 4.یکحجویکعمرهانجامدهید❤️🧡😍
( ۱ بار: سبحان الله والحمد لله ولا اله الا الله والله اکبر)
♥️5. اقامه هزار ركعت نماز💖
(=٣ بار: «یَفْعَلُ اللهُ ما یَشاءُ بِقُدْرَتِهِ، وَ یَحْكُمُ ما یُریدُ بِعِزَّتِهِ»
♥️6. سوره ى تكاثر به سفارش امام صادق (ع)،
❣بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم❣
💚أَلْهَاکُمُ التَّکَاثُرُ ﴿١﴾ حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ ﴿٢﴾ کَلا سَوْفَ تَعْلَمُونَ ﴿٣﴾ ثُمَّ کَلا سَوْفَ تَعْلَمُونَ ﴿٤﴾ کَلا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقِینِ ﴿٥﴾ لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ ﴿٦﴾ ثُمَّ لَتَرَوُنَّهَا عَیْنَ الْیَقِینِ ﴿٧﴾ ثُمَّ لَتُسْأَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِیمِ ﴿٨﴾💚
♥️7. تسبیحات حضرت زهرا (سلام الله علیها)
♥️8. قرائت آیة الکرسی خیلی مجرب میباشد✨
🦋 آیت الکرسی🦋
❣✨بسم الله الرحمن الرحیم✨❣
❤️«اللّهُ لاَإِلَهَ إِلاَّهُوَالْحَیُّ الْقَیُّومُ لاَتَأْخُذُهُ
💙سِنَهٌ وَلاَ نَوْمٌ لَّه مَافِی السَّمَاوَاتِ وَمَا
💛فِی الأَرْضِ مَن ذَاالَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ
🧡إِلاَّبِإِذْنِهِ یَعْلَمُ مَابَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَمَاخَلْفَهُمْ
💜وَلاَ یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ مِّنْ عِلْمِه إِلاَّ
💚بِمَاشَاء وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّمَاوَاتِ
❤️وَالأَرْضَ وَلاَ یَۆُودُه حِفْظُهُمَا وَ
💛 هُوَالْعَلِیُّ الْعَظِیمُ. لاَإِکْرَاهَ فِی الدِّینِ
💙قَد تَّبَیَّنَ الرُّشْدُمِنَ الْغَی فَمَنْ یَکْفُرْ
🧡بِالطَّاغُوتِ وَیُۆْمِن بِاللّهِ فَقَد
💜ِاسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَهِ الْوُثْقَی
َ❤️لاَ انفِصَامَ لَهَا وَاللّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ.
💛اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُواْ یُخْرِجُهُم
💚مِّنَ الظُّلُمَات ِإِلَی النُّوُرِوَالَّذِینَ کَفَرُوٱ
🧡أَوْلِیَآۆُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُم
💙أَصْحَابُ النَّارِهُمْ فِیهَا خَالِدُونَ.
💚اللهم عجل لولیک الفرج💚
❤️اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل
فرجهم❤️
👈آیا حیف نیست هرشب به این .سادگی از چنین خیر پربرکتی محروم شویم ؟
🌹 اگه یادامام زمانت بودی قبل اینکه بخوای چشماتو ببندی وبخوابی این چندتاکار رو انجام بده وهدیه کن به مولات.💖💖
👈وضو بگیر قبل از خواب که ثواب شب زنده داری رو داره
وضو فراموش نشه😕🌸
التماس دعا و دعا فرج✨🤲
♥️🦋♥️
@Ashghaneemamezaman313