11.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ابن ابی الدنیا از اسماعیل بن یسار نقل می کند:
فرزدق ،امام حسین (ع) را در منزل صفاح دید. امام حسین ( ع) فرمان داد تا چهارصد دینار به او بدهند.
به امام حسین ( ع) گفتند: به شاعری دروغ باف ،چهارصد دینار می بخشی؟
فرمود: از بهترین دارایی هایت، آن است که آبرویت را بدان محفوظ می داری.
مکارم الاخلاق ص۲۷۵حدیث ۴۳۲
المناقب ابن شهرآشوب ج۴ص۶۵
@ashoora_61
تاریخچه حرم در قرن ۱۳ ق قسمت آخر:
طی سال های ۱۲۷۰ق تا ۱۲۸۶ق شیخ عبدالحسین تهرانی از علمای برجسته وقت تعمیرات مفصلی در حرم امام حسین (ع) انجام داد. که از سوی ناصرالدین شاه کمک های مالی ارسال می گردید( ناسخ التواریخ ج۳ص۱۳۴۲) برخی براین عقیده هستند که بخشی از هزینه ها از ثلث مال امیرکبیر تامین می شده است( الکرام البرره ج۲ص۷۱۳) دو نفر یعنی ادیب الملک در سال ۱۲۷۳ق و سیف الدوله در سال ۱۲۸۷ق در سفرنامه های خود توصیف جامعی از تعمیرات حرم ارائه داده اند.
@ashoora_61
مسلم بن عقیل( ع) را وارد قصر کوفه کردند در حالی که زخمی و تشنه بود ، هنگامی که مسلم(ع) بر ابن زیاد وارد شد، سلام نکرد ؛ نگهبان قصر به مسلم گفت : به امیر سلام نمی کنی ؟ مسلم بن عقیل(ع) در جواب گفت : ساکت باش، بی مادر! تو را چه به سخن گفتن ، به خدا سوگند که او امیر من نیست تا بر او سلام کنم و اگر قصد این دارد که مرا بکشد ، سلام من بر او سودی ندارد و اگر قصد کشتن مرا ندارد ، بسیار بر او سلام خواهم کرد، عبید الله بن زیاد گفت: چه سلام بکنی و چه سلام نکنی کشته خواهی شد ، مسلم بن عقیل(ع) در جواب گفت : اگر مرا بکشی ، براستی که بدتر از تو ، بهتر از مرا کشته است ، عبیدالله بن زیاد به مسلم گفت: ای پسر عقیل ! نزد مردمی که اتحاد داشتند وهم سخن بودند آمدی و تفرقه ایجاد کردی و وحدت آنها را بر هم زدی و برخی را بر ضد گروه دیگر شوراندی ؛ مسلم بن عقیل(ع) گفت : هرگز من برای این منظور به کوفه نیامده ام ، مردم این شهر نامه نوشتند که پدرت خوبانشان را کشته و خون هایشان را ریخته و رفتار کسرا و قیصر را با آنها داشته است، ما آمدیم تا با عدل فرمان دهیم و به حکم کتاب فرابخوانیم و امر به معروف ونهی از منکر کنیم، بذر فتنه را تو پاشیدی ، تو و پدرت زیاد بن علاج از طایفه بنی ثقیف ، من امیدوارم که خداوند ، شهادت را به دست بدترین بندگانش روزی ام کند ، به خدا سوگند ، من نه مخالفت کرده ام و نه کافر شده ام و نه آیینم را تغیر داده ام ، همانا من فرمانبردار حسین بن علی هستم و ما خاندان به خلافت سزاوارتریم از معاویه و فرزندش و خاندان زیاد ؛ عبیدالله بن زیاد گفت : ای فاسق، هنگامی که تو در مدینه می گساری می کردی ، ما با مردم چنین رفتاری می کردیم ، مسلم گفت : من می گساری می کردم ؟ به خدا سوگند دروغ می گویی ، سزاوارتر از من به می گساری کسی است که خون مسلمانان را می خورد و بی گناه را که جانش محترم است می کشد و بیرون از قصاص، آدم می کشد و به حرام، خون می ریزد و بر پایه ی خشم ، دشمنی و بدبینی آدم می کشد و با این حال به لهو و لعب مشغول است و گویا که کاری نکرده است ، ابن زیاد گفت : ای فاسق ،نفست چیزی را آرزو کرد که خدا از تو دریغ داشته و تو را شایسته آن ندید ؛ مسلم گفت : پس چه کسی شایسته آن است؟ ابن زیاد گفت : امیرمومنان ، یزید، مسلم بن عقیل(ع) گفت : ستایش مخصوص خدا است و اوست که میان ما و شما داوری می کند ، ابن زیاد گفت : تو گمان می کنی که در حکومت سهمی داری ؟ مسلم بن عقیل(ع) گفت : بخدا سوگند ، گمان که نه ،بلکه یقین دارم،ابن زیاد گفت : خدا مرا بکشد ،اگر تو را نکشم به گونه ای که پیش از این در اسلام کسی آن گونه کشته نشده باشد ، مسلم بن عقیل(ع) گفت : تو سزاوار آنی که در اسلام ، بدعت گذاری، به راستی که تو بدترین کشتن ، زشت ترین مثله کردن و بد سرشتی را رها نخواهی کرد و کسی سزاوارتر از تو بدین کارها نیست ، بخدا اگر ده نفر مورد اعتماد با من همراه بود و شربتی آب می نوشیدم ، طولی نمی کشید که مرا در قصر می دیدی، ابن زیاد گفت : ساکت باش ای پسر حلیه؛ و به علی بن ابیطالب (ع)و حسن بن علی(ع) و حسین بن علی (ع) دشنام داد ،مسلم بن عقیل(ع) گفت : تو وپدرت به این دشنام ها سزاوارترید ، هرچه می خواهی انجام بده ، ما خاندانی هستیم که بلا و سختی بر ما حتمی شده است ، و حلیه از سمیه، بهتر و عفیف تر بود ، عبیدالله بن زیاد گفت : او را به بالای قصر ببرید و گردنش را بزنید و بدنش را به سرش ملحق سازید ، مسلم بن عقیل(ع) گفت : ای پسر زیاد اگر تو. از قریش بودی ، یا میان من و تو ، خویشاوندی بود ، مرا نمی کشتی ، ولی تو پسر پدرت هستی ،حال که می خواهی مرا بکشی پس بگذار تا به بعضی از خویشانم وصیت کنم ؛ آنگاه به افراد حاضر در قصر نگاه انداخت و در میان آنها عمربن سعد را دید.....
@ashoora_61
مسلم بن عقیل (ع) به ابن سعد گفت : ای عمر، میان من و تو خویشاوندی وجود دارد ؛ وصیتی پنهانی به تو دارم که می خواهم آن را انجام دهی اما عمر بن سعد اجازه نداد که مسلم وصیت هایش را مطرح کند ، عبیدالله بن زیاد گفت : از شنیدن وصیت پسر عمویت امتناع مکن ، پس عمر بن سعد برخاست و در گوشه ای نشست به گونه ای که ابن زیاد او را می دید ، مسلم بن عقیل(ع) به عمرو بن سعد گفت : هنگام ورود به کوفه ، هفتصد درهم قرض گرفته ام آن را از جانبم اداکن تا اینکه از محصولاتم در مدینه برایت بیاورند ، جنازه ام را از ابن زیاد تحویل بگیر و آن را بخاک بسپار ، و اینکه قاصدی را نزد حسین بن علی (ع) روانه کن ، و او را از احوال من و از نیرنگ این قوم آگاه کن و به وی بگو که هیجده هزار نفری که با من بیعت کرده بودند ، بیعتشان را شکستند تا فریفته کوفیان نشود ، عمر بن سعد به مسلم (ع)گفت : همه اینها بر عهده من است و من عهده دار انجام دادن آنها هستم ، پس نزد ابن زیاد رفت و تمام وصیت های مسلم بن عقیل(ع) را برای او بازگو نمود ، ابن زیاد به او گفت : کار خوبی نکردی که اسرارش را افشا کردی ، امین خیانت نمی کند هر چند گاهی خیانتکار ، امین می گردد ، و در ادامه گفت : مال تو ، در اختیار تو است و ما جلوی آنرا نمی گیریم ، جنازه اش نیز وقتی او را کشتیم ، دیگر برای ما مهم نیست که با آن چه می کنی وحسین نیز اگر کاری به کار ما نداشته باشد ، ما هم با او کاری نداریم ، بعد از شهادت مسلم بن عقیل(ع) ، عمر بن سعد بدهی مسلم بن عقیل(ع) را پرداخت نمود ، و جنازه اش را گرفت و به خاک سپرد و قاصدی را سوار بر شتر و به همراه توشه به سوی امام حسین(ع) فرستاد و دستور داد آنچه را که مسلم به اوگفته بود را به امام حسین (ع) ابلاغ نماید ، قاصد در منزل چهارم از سمت مکه به سوی کوفه با امام حسین(ع) ملاقات نمود و به ایشان گزارش داد .
تاریخ طبری ج۵ص۳۷۶
مقاتل الطالبین ص۱۰۸
الارشاد ج۲ص۶۱
انساب الاشراف ج۲ص۳۳۹
الطبقات الکبری ج۱صف۶۱
العقدالفرید ج۳ص۳۶۵
اخبارالطوال ص۲۴۰
@ashoora_61
حلیه
نام مادر مسلم بن عقیل (ع)به گونه های دیگر چون حلبه ، حبله، جبله، نیز گزارش شده است اما ابن قتیبه مادر وی را از نبطیه از آل فرزندا دانسته است(المعارف ص۲۰۴) وی از اسیران شام بود که عقیل او را خریداری کرد ، بنابر این مادرش کنیز و ام ولد بوده است. (ام ولد به معنای کنیزی که بعد از بچه دار شدن از ارباب خود ، آزاد می شود)
@ashoora_61
سمیه ،کنیز دهقانی به نام ((زند ورد )) از اهالی کسکر بود ، وچون حارث بن کلده مالک او طبیب بود و توانسته بود ((زند ورد)) را از بیماری نجات دهد ، آن دهقان به رسم سپاس ، سمیه را به او بخشید ، سمیه برای حارث بن کلده در خانه اش دو فرزند به نام های نافع و نفیع به دنیا آورد، اما حارث هیچکدام را به فرزندی قبول نکرد( الکامل فی التاریخ ج۴ص۳۰۸) بعد از این واقعه حارث بن کلده ، سمیه را به غلام رومی خود عبید تزویج کرد( انساب الاشراف ج۵ص۱۸۷)سمیه که به ناپاکی مشهور بوده است، بنابر گزارش مسعودی ، در زمان جاهلیت با ابوسفیان نیز به واسطه ابو مریم سلولی شراب فروش ارتباط داشته است( مروج الذهب ج۳ص۷) با این حال سمیه مادر زیاد بوده و مادر عبیدالله بن زیاد ، مرجانه است ، چرا مسلم در کنایه خود به ابن زیاد ، نام مادر مستقیم او رابه زبان نیاورد، بلکه از سمیه که مادر بزرگ عبیدالله بوده ، نام می برد ؟ پاسخ این پرسش در این نکته نهفته است که سمیه به افراد مختلفی زنا می داد و زیاد را در سال اول هجری به دنیا آورد ، بعدها به زیاد، زیاد بن ابیه می گفتند، تا اینکه معاویه در سال 44ق با قراردادن شاهدانی چون ابو مریم سلولی ، زید بن اسماء حرمازی مالک بن ربیعه سلولی و منذربن زبیر زیاد را فرزند ابوسفیان دانست( الاصابه ج۲شماره ۲۹۸۳/ اسدالغابه ج۲شماره ۱۸۰۰/ الطبقات الکبری ج۷ص۹۹) این ملحق کردن هیچ گاه مورد اتفاق میان مسلمانان واقع نشد ، همچنین نام پدر زیاد در هاله ای از ابهام قرار داشت ، بنابر این می بینیم که مسلم بن عقیل(ع) در فرازی از سخنانش به عبیدالله بن زیاد می گوید :اگر ارتباط خویشاوندی میان ما برقرار بود ، تو مرا نمی کشتی، ولی تو پسر پدرت هستی، یعنی اینکه تو تبار قریشی نداری و تبارت نامعلوم است همانگونه که پدرت زیاد ، معلوم نبود که نسبش چگونه بوده است .
@ashoora_61