حلیه
نام مادر مسلم بن عقیل (ع)به گونه های دیگر چون حلبه ، حبله، جبله، نیز گزارش شده است اما ابن قتیبه مادر وی را از نبطیه از آل فرزندا دانسته است(المعارف ص۲۰۴) وی از اسیران شام بود که عقیل او را خریداری کرد ، بنابر این مادرش کنیز و ام ولد بوده است. (ام ولد به معنای کنیزی که بعد از بچه دار شدن از ارباب خود ، آزاد می شود)
@ashoora_61
سمیه ،کنیز دهقانی به نام ((زند ورد )) از اهالی کسکر بود ، وچون حارث بن کلده مالک او طبیب بود و توانسته بود ((زند ورد)) را از بیماری نجات دهد ، آن دهقان به رسم سپاس ، سمیه را به او بخشید ، سمیه برای حارث بن کلده در خانه اش دو فرزند به نام های نافع و نفیع به دنیا آورد، اما حارث هیچکدام را به فرزندی قبول نکرد( الکامل فی التاریخ ج۴ص۳۰۸) بعد از این واقعه حارث بن کلده ، سمیه را به غلام رومی خود عبید تزویج کرد( انساب الاشراف ج۵ص۱۸۷)سمیه که به ناپاکی مشهور بوده است، بنابر گزارش مسعودی ، در زمان جاهلیت با ابوسفیان نیز به واسطه ابو مریم سلولی شراب فروش ارتباط داشته است( مروج الذهب ج۳ص۷) با این حال سمیه مادر زیاد بوده و مادر عبیدالله بن زیاد ، مرجانه است ، چرا مسلم در کنایه خود به ابن زیاد ، نام مادر مستقیم او رابه زبان نیاورد، بلکه از سمیه که مادر بزرگ عبیدالله بوده ، نام می برد ؟ پاسخ این پرسش در این نکته نهفته است که سمیه به افراد مختلفی زنا می داد و زیاد را در سال اول هجری به دنیا آورد ، بعدها به زیاد، زیاد بن ابیه می گفتند، تا اینکه معاویه در سال 44ق با قراردادن شاهدانی چون ابو مریم سلولی ، زید بن اسماء حرمازی مالک بن ربیعه سلولی و منذربن زبیر زیاد را فرزند ابوسفیان دانست( الاصابه ج۲شماره ۲۹۸۳/ اسدالغابه ج۲شماره ۱۸۰۰/ الطبقات الکبری ج۷ص۹۹) این ملحق کردن هیچ گاه مورد اتفاق میان مسلمانان واقع نشد ، همچنین نام پدر زیاد در هاله ای از ابهام قرار داشت ، بنابر این می بینیم که مسلم بن عقیل(ع) در فرازی از سخنانش به عبیدالله بن زیاد می گوید :اگر ارتباط خویشاوندی میان ما برقرار بود ، تو مرا نمی کشتی، ولی تو پسر پدرت هستی، یعنی اینکه تو تبار قریشی نداری و تبارت نامعلوم است همانگونه که پدرت زیاد ، معلوم نبود که نسبش چگونه بوده است .
@ashoora_61
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روضه خوانی حاج محمد نوروزی در شبهای مسلمیه از یادگاری های حاج مرزوق
بعد از سخنان گوناگونی که میان عبیدالله بن زیاد و مسلم بن عقیل مطرح گردید ، عبیدالله بن زیاد دستور داد تا گردن مسلم بن عقیل را بزنند ، برای این کار، بکر بن حمران احمری را که از مسلم بن عقیل ضربه خورده بود انتخاب کرد و به او گفت: بالای قصر برو وگردنش را بزن ، مسلم را بالای قصر بردند ، در حالی که تکبیر می گفت و استغفار می کرد و بر رسول خدا (ص) درود می فرستاد و می گفت : خداوندا ، میان ما و قومی که ما را فریفتند و تکذیب کردند و خوار ساختند داوری فرما ، بکر بن حمران ، مسلم را به خود نزدیک کرد و ضربتی بر او وارد نمود اما اثر نکرد ، ولی در ضربه دوم سر از بدنش جدا شد و پایین قصر افتاد و بدنش نیز از بالای قصر به سرش ملحق گردید ، و جنازه اش رادر محله کناسه به دار آویختند.
الارشاد ج ۲ص۶۲
تاریخ طبری ج۵ص۳۷۸
انساب الاشراف ج۲ص۳۴۰
مقاتل الطالبین ص۱۰۹
اخبارالطوال ص۲۴۱
مروج الذهب ج۳ص۷۰
@ashoora_61
اختلاف منابع در گزارش ۱۸:
۱: شیخ مفید و ابن شهر آشوب گزارش کرده اند که جلاد ، سر مسلم بن عقیل را در بالای محلی که امروزه جایگاه کفشدارها است ، از بدن جدا کرده است( الارشاد ج۲ص۶۲/ المناقب ج۴ص۹۴) اما طبری از سعید بن مدرک بن عماره نقل می کند که این واقعه در بالای محلی که امروز، جایگاه قصاب ها بوده ، واقع شده است ( تاریخ طبری ج۵ص۳۷۸) اما ابن حبان آورده است که در کنار دیوار ، گردن مسلم بن عقیل را زدند ( الثقات ج۲ص۳۰۸)
۲: طبری نقل کرده است که بعد از وارد کردن ضربه اول توسط بکر بن حمران ، مسلم به او گفت : نمی دانی که خدشه ای بر من وارد کردی ، به اندازه خون تو است ، ای برده ؟ بعد از کشتن مسلم ، بکر بن حمران در ضمن گزارش از عملکرد خود ، این سخنان را نیز نقل نمود و ابن زیاد در پاسخ گفت : فخر فروشی به هنگام مرگ؟( تاریخ طبری ج۵ص۳۷۸) مسعودی نیز این گزارش را نقل کرده است( مروج الذهب ج۳ص۶۹)
۳: ابن اعثم کوفی گزارش کرده است که بکر بن حمران شامی نزد عبیدالله آمد ، در حالی که وحشت زده بود ، ابن زیاد به او گفت : چه شده است ؟ او را کشتی ؟! گفت : آری خدا کارهای امیر را سامان بخشد، اما حادثه ای برایم پیش آمد که به خاطر آن بی تابم و ترسیده ام ، ابن زیاد گفت : چه شده است ؟ گفت : هنگامی که او را کشتم، در برابرم مرد بسیار سیاه و زشت را دیدم که انگشتش را به دندان می گرفت ، از این واقعه چنان بی تاب شده ام که تا به حال چنین بی تاب نشده بودم ، ابن زیاد ، لبخند زد و به او گفت : شاید وحشت کرده ای که تا کنون این کار را نکرده ای ( الفتوح ج ۵ص۵۸)
@ashoora_61
تحلیل گزارش ۱۸:
اختلاف در مکان جداشدن سر مسلم بن عقیل علیه السلام:
در دو گزارش ، دو محل گوناگون در میان منابع نقل شده است ، یکی محله کفاشان و دیگری محله قصاب ها؛ احتمال دارد که نقل طبری که با واسطه از ابو مخفف از سعید بن مدک نقل شده است ، مقدم باشد. بدین بیان که مکان وقوع این واقعه تلخ در واقع محله قصاب ها بوده است و بعدها و در دوران شیخ مفید تبدیل به محله کفاشان شده باشد؛ از نکات جالب توجه این است که هانی بن عروه را نیز پس از به شهادت رساندن مسلم بن عقیل علیه السلام به بازار گوسفندفروشان بردند و آنجا سر از بدنش جدا کردند.
@ashoora_61
بعد از شهادت مسلم بن عقیل(ع) ، هانی بن عروه را با دستان بسته به بازار خرید و فروش گوسفند بردند و هانی فریاد می زد ای قبیله مذحج ، امروز برای من، مذحجی نیست، ای قبیله مذحج ، مذحج کجاست ؟ وقتی که دید کسی او را یاری نمی کند ، دستش را از طناب باز نمود و می گفت : آیا عصایی ، کاردی ، سنگی ، استخوانی یافت نمی شود که آدمی بتواند از جان خود دفاع نماید؟ نگهبانان بر او حمله کردند و او را محکم بستند و به او گفتند که گردنت را دراز کن ، هانی گفت : سخاوتمند نیستم که شما را در کشتن خود یاری دهم ، غلام ترکی ابن زیاد به نام رشید، ضربتی به او زد که اثر نکرد ، هانی در چنین حالی می گفت : بازگشت به سوی خداست ، بار خدایا به سوی رحمت و رضوان تو می آیم ، خدایا این روز را کفاره گناهانم قرار ده به راستی که من برای پسر دختر پیامبرت، تعصب به خرج دادم و رشید با ضربه ای دیگر ، هانی را به شهادت رسانید ، مسعودی نقل کرده است که گردن هانی را با زجر از تنش جدا کردند .
مروج الذهب ج۳ص۶۹
تاریخ طبری ج۵ص۳۷۸
الارشاد ج۲ص۶۳
انساب الاشراف ج۲ص۳۴۰
@ashoora_61
از جمله مجازات ها برای مخالفان حکومت ها ، جدا کردن سر از پیکرشان بوده است، که از سوی حاکمان در قرون اولیه اسلام تعیین می شده است ؛ اما چرا باید سر، از میان اعضای دیگر بدن از پیکر جدا می شد؟ و اساسا سر چه خصوصیتی نسبت به دیگر اعضا داشته است؟ برای پاسخ به این دو پرسش باید به سه نکته مهم دقت نمود:
نکته اول: مهمترین کاربرد جدا کردن سر، در واقع برای ارسال نشانه بوده است ؛ در زمان های قدیم هنگامی که افراد در سرزمین های دور، دست به اعتراض و مخالفت می زدند و خلیفه دستور برخورد با آنها را صادر می کرد، حکمرانهای منطقه ای و محلی برای اینکه خاطر خلیفه را از حذف این دشمن آسوده کنند ، با ارسال سر آن مخالف، به خلیفه نشان می دادند که در دستور کوتاهی صورت نگرفته و دشمن او از میان رفته است؛ چرا که اگر می خواستند به نامه نگاری یا فرستادن قاصد به تنهایی اکتفا کنند، احتمال توطئه و همدستی با مخالفان از سوی خلیفه و پادشاه متوجه آنان می گردید.
نکته دوم: سر بالاترین عضو بدن و اشرف اعضاء آن به شمار می آمده است، بنابراین، با قطع آن ، به نوعی نِماد فتح وپیروزی و غلبه بر دشمن را برای مردم ترسیم می کرده است.
نکته سوم : بریدن سر می توانست حرکتی نمادین از بریدن و از بین بردن اندیشه ای باشد که توسط فرد مقتول در جامعه جاری و ساری بوده است؛ در واقع، فاتحان می خواستند با این عمل غلبه فکری و اندیشه ای خود را در عرصه اجتماعی به ظهور برسانند و برتری آموزه های خود را به مردم جامعه گوش زد نمایند؛ لذا دور از انتظار نیست که بنابر تصریح منابع اسلامی اولین سری که در اسلام شهر به شهر گشت سر عمروبن حمق خزاعی از یاران امیرالمومنین (ع) بود، که در زمان خلافت معاویه در سال 50قمری از پیکرش جدا گردید .(استیعاب ج۲شماره ۱۹۱۹) نمادی که به خوبی می توانست قدرت مطلقه حکومت استبدادی معاویه را به رخ مردم بکشد.
@ashoora_61
مکه به دلیل وجود کعبه که محوریت معنوی به مسلمانان می بخشید و همچنین وجود بازارهای موسمی متعدد در آن، از جمله مهمترین شهر های جزیره العرب به شمار می آمد، این شهر تا دوره خلافت عثمان به همراه مدینه دستخوش فراز و فرود های سیاسی بود،اما با انتقال مرکزیت حکومت در دوران زعامت امیر المومنین(ع)از مدینه به کوفه ، این شهر به همراه مدینه به انزوا رفت ، تا اینکه در دوران جدید حاکمیت بنی امیه به سرکردگی معاویه ، فصل جدیدی برای این شهر رقم خورد ، اغلب صحابه معترض در این دو شهر ساکن بودند که این مخالفت ها با مرگ معاویه و بر سرکار آمدن یزید به دوران تازه مبدل گردید ، مکه در سال 60 ق آبستن هر گونه اقدام بود ، امام حسین(ع) که از بیعت با یزید اجتناب کرده بود، در روز 29 رجب سال شصت هجری از مدینه خارج شد و در سوم شعبان همان سال وارد مکه گردید( الارشاد ج۲ص۴۷)مردم مکه اغلب گرایشات حکومتی داشتند و حتی در دوران امامت امامان بعدی نیز این دو شهر، متاثر از گفتمان دینی فقهی اهل بیت (ع) قرار نگرفتند، با این حال، وقتی کاروان امام حسین(ع) به مکه رسید ، حضرت در دعایی فرمودند : پروردگارا ، خیر را برایم مقرر کن و چشمانم را روشن گردان و مرا به راه راست هدایت نما، در بدو ورودش در خیمه ای بزرگ میان دو کوه قعیقعان و ابو قیس اقامت کرد، تا اینکه عبدالله بن عباس به مکه آمد و امام حسین(ع) را به خانه پدر خود عباس در شعب بنی هاشم برد( تاریخ دمشق ج۱۴ص۱۸۲) منزل کردن امام حسین(ع) در خانه عباس امری غریب نبود ، زیرا عقیل بن ابیطالب در هنگامه هجرت رسول خدا(ص) به مدینه ، تمامی خانه های رسول خدا(ص) و نزدیکان آن حضرت را در شعب به فروش رسانده بود( المغازی ج۲ص۸۲۹) ماههای شعبان ، رمضان ، شوال ، ذیعقده و چند روز از ذی الحجه که در مجموع 125روز را تشکیل می دهد، روزهای توقف را برای آن حضرت در مکه رقم زد ، ماه های عمره و حضور حجاج خانه خدا بهترین فرصت برای افشاگری و آگاهی مردم با اهداف حرکت امام حسین(ع) به حساب می آمد ، به گزارش مورخان ، رفت و آمد مردم نزد امام حسین(ع) زیاد بود و در برخی موارد در روز به دو نوبت صبح و عصر می رسید، دراین مجالس، امام حسین(ع) مردم را علیه حکومت بنی امیه تحریک می کرد( اخبارالطوال ص۲۷۶) تا جایی که در گفتگو میان عبدالله بن عمر و امام حسین(ع)، ابن عمر به آن حضرت عرض کرد: در خانه خویشتن به عافیت بنشین و از گفتگو در جهت خلافت و امامت دور باش ، بلکه از همه بلاد دور باش( الفتوح ص۸۳۸)از طرف دیگر عبدالله بن زبیر که از جمله کسانی بود که از بیعت با یزید امتناع ورزیده بود و معاویه در وصیت نامه خود ، یزید را به شدت از او بر حذر می داشت نیز در این روزها در مکه اقامت داشت ، ابن زبیر با سابقه کینه که از اهل بیت(ع) در دل داشت( مروج الذهب ج۳ص۵۹) وجود امام حسین(ع) را در مکه به صلاح خود نمی دانست و بیشتر متمایل بود تا امام زودتر از مکه خارج گردد ، زیرا تا هنگامی که آن حضرت در مکه مقیم بود ، مردم به دلیل جایگاه و موقعیت امام حسین(ع) گرد او جمع نمی شدند ، بنابراین خود را بیشتر به طواف و نماز مشغول می کرد( انساب الاشراف ج۳ص۳۶۸)و نزد آن حضرت در رفت و آمد بود ، همانگونه که ابن عباس در سخنانی به امام حسین(ع) گفت : با رفتن از مکه چشم ابن زبیر را روشن می کنی که او را با حجاز وا می گزاری ، امروز چنان است که با وجود تو ، کسی به او نمی نگرد ، از نزد امام حسین(ع) خارج شد و در راه با ابن زبیر برخورد نمود و به او گفت: ای پسر زبیر چشمت روشن شد( تاریخ طبری ج۷ص۲۹۶۶).
@ashoora_61
عاقبت جنایتکاران کربلا ..... قسمت دوازدهم : حکیم بن طفیل
حکیم بن طفیل طایی سنبسی در سه واقعه در روز عاشورا نقش جدی داشت ، او از جمله افرادی بود که به سوی سیدالشهدا ( ع) تیراندازی کرد و پس از شهادت امام ( ع) جزو ده نفری بود که بر پیکر مطهر ایشان اسب تاخت. و همچنین در به شهادت رساندن قمربنی هاشم ( ع) شرکت داشته و لباس آن بزرگوار را پس از شهادتش به غارت برد( تاریخ طبری ج۶ص۶۲) در جریان حکومت مختار ، حکیم بن طفیل توسط عبدالله بن کامل دستگیر شد اما قوم او نزد عدی بن حاتم رفتند تا از او شفاعت کند.شیعیان که از نقش او در کربلا آگاه بودند به ابن کامل گفتند می ترسیم میانجیگری عدی بن حاتم پذیرفته شود بگذار او را بکشیم . ابن کامل او را در دار العنزیین کوفه به شیعیان سپرد؛ شیعیان او را هدف تیر قرار دادند و به او گفتند: لباس پسر علی را غارت کردی؟ به خدا سوگند لباست را می کنیم در حالی که زنده ای و نگاه می کنی. پس لباسش را کندند .آن گاه به وی گفتند: به حسین تیر انداختی و او را هدف تیرت قرار دادی .ما هم تو را تیرباران می کنیم ،همانگونه که تو تیر انداختی ،آنگاه دسته جمعی به او تیر انداختند که به درک واصل شد.( تاریخ طبری ج۶ص۶۲/ انساب الاشراف ج۶ص۴۰۷)
@ashoora_61
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قاروره چیست؟
یکی از مداحی های استودیویی حاج باسم کربلایی که از روی حدیث معروفی به نام قاروره برداشت شده است
پیامبراکرم (ص)، مقداری از خاک کربلا را به ام سلمه داده بود و او نیز آن را در شیشهای( قاروره) نگهداری میکرد.
حضرت فرموده بود هرگاه دیدی که این خاک، به خون تبدیل شد(دمه الغالی)، بدان که فرزندم امام حسین(ع) به شهادت رسیده است. روزی ام سلمه در خواب، رسول خدا را با چهرهای غمگین و لباسی خاکآلود دید، که حضرت به او فرمود: از کربلا و از دفن شهدا میآیم. ناگهان از خواب برخاست، نگاه به آن شیشه کرد، خاک را خونین یافت، دانست که حسین(ع) شهید شده است. آنگاه شیون و زاری نمود و وقتی همسایهها آمدند، ماجرا را برای آنان بیان کرد.
صدای همسایهها به شیون و غوغا برخاست به طوری که گریه و زاری شهر مدینه را چنان در بر گرفت که تا آن زمان دیده نشده بود.
این ماجرا در روایات، به حدیث قاروره معروف است.
@ashoora_61
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فرا رسیدن سالروز شهادت سفیر الحسین (ع) حضرت مسلم بن عقیل علیه السلام تسلیت باد.🖤🖤🖤🖤
@ashoora_61
اوضاع در شهر های مدینه و مکه به نفع یزید نبود، بنابر این باید کسی را بر این دو شهر منصوب می کرد که در دشمنی با مخالفان ، گوی سبقت را از همه ربوده باشد، و او کسی جز عمروبن سعید اشدق نبود، با عزل یحیی بن حکم از فرمانداری مکه ، عمرو بن سعید عملا زمام مدینه ، مکه ، طایف و سالاری حج را برعهده گرفت،(تاریخ خلیفه بن خیاط ص۱۴۴) از سوی دیگر امام حسین(ع) در این روزها یا در حال مشورت گرفتن با کسانی چون عبدالله بن عباس ، عبدالله بن عمر و عمرو بن عبدالرحمن مخزومی بودو یا در حال مذاکره کردن با ابو سعید خدری، ابو واقد لیثی ، جابر عبدالله انصاری ، عمرو بن عبدالرحمن مخزومی و ابوبکر بن عبدالرحمن و یا در حال نامه نگاری با شهر های کوفه ، بصره و مدینه بودند؛ در این میان، نامه های متعددی از کوفه به محضر امام حسین(ع) می رسید،به گونه ای که تعداد نامه های که قیس بن مسهر و عبدالرحمن بن عبدالله در یک نوبت از کوفه به مکه آوردند را تا صد و پنجاه نامه ذکر کرده اند،(الارشاد ج۲ص۴۹) اوضاع مکه رو به التهاب نهاد ، ابن زبیر در مکه خروج کرد و عمرو بن سعید، برادر او را به نام عمرو بن زبیر را به جنگ عبدالله بن زبیر گسیل کرد، اما امام حسین (ع) به دلیل آنکه زمان را مناسب نمی دانست ، در خانه نشست و در این امور دخالتی ننمود(تاریخ طبری ج۷ص۲۹۱۲) بعد از سرکوب موقتی عبدالله بن زبیر ، طبیعتا مخالفان توسط حکومت تحت مراقبت شدید قرار گرفتند، پیشتر امام حسین (ع) درگفتگویی با عبدالله بن عباس به او فرمود: تا هنگامی در مکه می مانم که مردم آن دوست دار من باشند و مرا یاری نمایند و اگر عقیده دیگری پیدا کردند از مکه خارج خواهم شد(الفتوح ج۵ص۶۷)درحقیقت امام حسین(ع) می دانست که نمی تواند به وفای مردم در مکه اتکا کند ، چرا که خلفا همیشه در آنجا اندیشه غالب را از آن خود داشتند ،برای حذف امام حسین(ع)تنها یک راه باقی مانده بود ، و آن قتل حضرت در مکه بود، توطئه ای که حضرت متوجه آن گردید و در سخنانی فرمودند: به خدا اگر یک وجب بیرون از مسجد کشته شوم بهتر از آن است که یک وجب داخل آن کشته شوم( تاریخ طبری ج۷ص۲۹۶۸)در سخنانی نیز با فرزدق در خارج از مکه نیز به آن تصریح کرده است که اگر عجله نمی کردم (و از مکه خارج نمی شدم)من را می گرفتند و می کشتند( الارشاد ج۲ص۲۰۱) و حتی در نامه ای که بعدها عبدالله بن عباس به یزید بن معاویه نوشت به این نکته اشاره کرده است که تو افرادی را گماشتی تا حسین بن علی را در حرم به قتل برسانند( تاریخ یعقوبی ج۲ص۲۴۸)در منابع متقدم این واقعه بصورت اجمال نقل گردیده، اما در منابع متاخر با تفصیل بیشتری گزارش شده است، به گونه ی که آمده است، عمرو بن سعید سی نفر را اجیر کرد که شمشیر حمل کنند و هر کجا حسین بن علی را یافتند، حتی اگر بر پرده کعبه آویزان بود او را به قتل برسانند، اما اساسا اعتماد به این تفاصیل با اینکه منابع متقدم آن را ذکر نکرده اند و همچنین وجود فاصله زمانی زیاد تا اصل واقعه،پذیرش آن را سخت می نماید.
از جمله آخرین سخنان امام حسین(ع)در مکه مکرمه که نشان دهنده ی منظومه ی فکری این امام است، سخنانی ست که در میان حجر اسماعیل و درب خانه خدا ایراد فرمودند: به جانم سوگند که امام جز آن نیست که به کتاب عمل نماید و انصاف گیرد و مجری حق باشد و خود را برای خدا خالص نماید( انساب الاشراف ج۳ص۳۶۹)
@ashoora_61