👩 حکم #شرعی هاشور ابرو 👀
💠 برای #هاشور ابرو که نوعی خراشید و مخلوط کردن رنگ بر زخمهای #ابروهاست لازم است برای ثابت ماندن رنگ آن تا سه روز آب 💦 به ابروها نرسد 🚱؛ حکم وضو و غسل در این حالت چیست؟
✅ پاسخ:
😟 #هاشور کردن #ابرو مجوز شرعی برای #وضوی جبیره یا تیمم حساب نمی شود.👸 خانم ها می توانند در ایام عادت ماهیانه 😐 که نماز به آنها واجب نیست این کار را انجام دهند.
🔰 در ضمن اگر با #هاشور کردن جرمی روی #پوست قرار می گیرد بر این اساس وضو با وجود آن جرم باطل ❌ است و اگر هاشور در زیر #پوست باشد ضرری به صحت وضو و غسل نمی زند.✅
❤️@Ashooraieanamontazer❤️
SolheEmamHasan_5974524844195187618.mp3
4.38M
▪️ روضه تلخ صلح امام حسن (علیه السلام) از زبان استاد رحیم پور ازغدی
♦️محموله های پول رو معاویه فرستاد پشت جبهه امام حسن (علیه السلام)
♦️به عده ای گفت چقدر جهاد و مبارزه، نمیخواین صفا کنید؟!
@Ashooraieanamontazer
༼﷽༽
❣یــه نــڪــتــه اساسی❣
💠 اتومبیل جلویی خیلی آهسته پیش میرفت و با اینکه مدام بوق میزدم، به من راه نمیداد. داشتم خونسردیام را از دست میدادم که ناگهان چشمم به نوشته کوچکی روی شیشه عقبش افتاد:
👈"راننده ناشنواست، لطفا صبور باشید!"👉
💠 مشاهدهی این نوشته همه چیز را تغییر داد! بلافاصله آرام گرفتم، سرعتم را کم کرده و چند دقیقه با تأخیر به خانه رسیدم.
💠 ناگهان با خودم زمزمه کردم: آیا اگر آن نوشته پشت شیشه نبود، من صبوری به خرج میدادم؟
💠 راستی چرا برای بردباری در برابر مردم به یک نوشته نیاز داریم!؟ اگر مردم، نوشتههایی به پیشانی خود بچسبانند، با آنها صبورتر و مهربان خواهیم بود؟ نوشتههایی همچون:
🔸"کارم را از دست دادهام"
🔸" صبح تا حالا خیلی خیلی خسته شدم"
🔸"در حال مبارزه با سرطان هستم"
🔸"در مراحل طلاق، گیر افتادهام"
🔸"عزیزی را از دست دادهام"
🔸"احساس بی ارزشی و حقارت میکنم"
🔸"در شرایط بد مالی و ورشکستگی قرار دارم"
🔸“بعد از سالها درس خواندن، هنوز بیکارم”
🔸“در خانه مریض دارم”
🔸و صدها نوشتهی دیگر شبیه اینها.
💠 همه درگیر مشکلاتی هستند که ما از آنها بیخبریم.
🌹با مهربانی به یکدیگر احترام بگذاریم چون همه چیز را نمیشود فریاد زد!
💕@Ashooraieanamontazer💕
〰〰〰🖍
〰〰🖍
📚 کشف مانع در اعضای وضو پس از نماز☝️
------------------------------
╭═⊰🍂🌺🌸🍂⊱━╮
@Ashooraieanamontazer
╰═⊰🍂🌺🌸🍂⊱━╯
🌺فرزندپروری حرفه ای.....🌸
❗️هیچ وقت کودکان خودتان را شرطی دوست نداشته باشید !!
❗️نگین بچه خوبی باشی دوستت دارم
نمره خوبی بیاری دوستت دارم
❗️این نوع رفتار والدین باعث میشود کودکان احساس کنن خودشان به تنهایی دوست داشتنی نیستند
❗️این باعث آسیب جدی برای سلامت روان کودک شما میشود و ایجاد حس طرد شدگی به آنها میدهد
❤️کودکان خودتان را بی واسطه به خاطر وجود خودشان دوستشان داشته باشید
@Ashooraieanamontazer
14.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
☘نماز توسل به امام جواد علیه السلام برای حاجت روز چهار شنبه رو فراموش نکنید ،
بسیار راحت و مجربه🤲🏻
✅@Ashooraieanamontazer
#پیام_سلامتی
🔺️صبحانه نخوردن باعث حمله قلبی میشود !
💗جالبه بدونید صبحانه نخوردن خطر حمله قلبی را تا 27 درصد افزایش میدهد،
✅ اگه عجله دارید حداقل 1 لیوان آبمیوه طبیعی رو به عنوان صبحانه بخورید
✅@Ashooraieanamontazer
13.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مادر ❤️
صحنه ای بی بدیل و خارق العاده که در طبیعت ایران رقم خورد و تاکنون هیچکس در هیچ کجای دنیا نظیر آن را ندیده است!
گورخر ماده که فرزندش مرده به دنیا می آید، اینگونه باعث حیرت محیط بانان شد و تا خودتان تا انتها نبینید، متوجه این شگفتی و عشق بیکران نمی شوید..!
✅@Ashooraieanamontazer
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
نگاه خدا💗
#قسمت_چهلوهفت
-من مریضم ،نمیتونم باهات ازدواج کنم.
-یعنی چی؟
-من بیماری قلبی دارم سارا.
پاهایم سست شد نشستم روی زمین.
-من حتی نمیتونم بچه دار بشم ، مادرم همیشه غصه میخورد که پسرش هیچ وقت نمیتونه ازدواج کنه.
شما وقتی پیشنهاد همچین کاری و دادین گفتم پس تا یه مدت میتونم مادرمو خوشحال نگه دارم .بعد از یه مدت یه چیزی و بهونه میکنم و ازتون جدا میشم
فکرشو نمیکردم به اینجا برسه.
نشستم و شروع کردم به گریه کردن.
"یعنی من حتی واسه ادامه زندگیم هم باید زجر کشیدن کسی و که دوستش دارم نگاه کنم ،یاد مادرم افتادم ،گریه هام بلند شد."
-سارا جان من معذرت میخوام.
نگاهش کردم.
- یعنی فقط مشکلت همینه ؟
این مشکل کوچیکی نیست سارا
- دوستم داری؟
چیزی نگفت ، صدایم را بلند کردم و دوباره گفتم.
-پرسیدم دوستم داری امیر؟
من همون روز تو ترکیه دیدمت...
- سارا جان تو الان حالت خوب نیست بعدا صبحت میکنیم.
امیر را به خانهاش رساندم و به خانه برگشتم.
-سارا چیزی شده؟ با امیر حرفت شده؟
- نه فقط یه کم حالم بد.ه
رفتم به اتاقم و دراز کشیدم روی تخت. با دیدن عکس مامان گریهام گرفت. آنقد بلند که مریم امد به اتاقم.
-سارا جون به لب شدم.
بگو چی شده؟
مریم را بغل کردم گریه و هق هق کنان همهی ماجرا را برایش گفتم.
-عزیزم اروم باش ، با گریه کردن که چیزی درست نمیشه ،به نظرم با پدرت صحبت کن. کمکت میکنه.
ترس از سرزنش بابا رضا، مثل خوره من را میخورد و از درون تهی میکرد.
صدای در اتاق بابا را شنیدم.
دیگه نمیتوانستم تحمل کنم.
رفتم به اتاقش.
- بابا رضا میشه صحبت کنیم باهم.
( بابا رضا با دیدن قیافهام آمد سمتم.
چی شده سارا؟
اصلا حالم خوب نبود تعادل ایستادن نداشتم.
روی زمین نشستم.
بابا رضا بین حرفهایم چیزی نگفت.
وقتی حرفهایم تمام شد، شروع کردم به گریه کردن.
بابا رضا بغلم کرد.
- بابا جان تو الان واسه چی داری گریه میکنی،واسه اینکه نمیتونه بچه دار بشه؟
- نه بابا جون اصلا بچه برام مهم نیست.
-پس واسه چی ناراحتی؟
- قلبش بابا
اگه زبونم لال یه طوریش بشه من چیکار کنم؟
- دخترم عمر دست خداست ،تو باید از لحظه لحظه زندگیت لذت ببری.
بابا با حرفهایش آرامم کرد.
- بابا جون از دستم ناراحت نیستین؟
- چرا اولش بودم ولی وقتی همه ماجرا رو گفتی میبخشمت.
بابا رضا را بغل کردم و بوسیدمش.
تو بهترین بابای دنیایی.
تا صبح نخوابیدم و داشتم فکر میکردم. صبح که آفتاب درامد لباسم را پوشیدم و رفتم پایین.
- سارا جان کجا میری؟
- سلام مریم جون دارم میرم خونه امیر اینا
-صبحانه نمیخوری؟
- نه میریم اونجا با امیر صبحانه میخورم
مریم با لبخند گفت: برو عزیزم.
در راه یک شاخه گل مریم گرفتم.
زنگ در را زدم. ناهید جون در را باز کرد.
- سلام ناهید جون.
-سلام مادر اتفاقی افتاده؟
- نه با امیر کارداشتم خونه است؟
-اره ولی دیشب حالش خوب نبود دم صبح خوابید.
"الهی بمیرم براش."
در اتاقش باز شد.
گل را گرفتم جلوم : تقدیم باعشق.
امیر لبخندی زد.
-سلام تو اینجا چیکار میکنی؟
- خوب اینجا خونمه.
-چه طوری از خوابت زدی اومدی حالا؟
ادامه دارد...
🏴 @Ashooraieanamontazer