eitaa logo
کانــال رسمــــــی اندیشـــــکـده اسمــــــا
1.8هزار دنبال‌کننده
10.6هزار عکس
10.4هزار ویدیو
92 فایل
اندیشکده اسما @asmaandishkade ارتباط با آدمین @AK00TA
مشاهده در ایتا
دانلود
حرف خاص (15).mp3
17.62M
2️⃣ قسمت دوم : ✘ من برای امام زمانم دقیقاً باید چکار کنم؟ دائماً از غربت امام زمان علیه‌السلام حرف میزنید و مشارکت در ظهور، ※ الان وظیفه‌ی من، دقیقا چیه؟ @asmaandishkade
امام خامنه ای مدظله العالی : در منظومه‌ی فکری و ارزشیِ انقلاب اسلامی، انقلابیگری شاخص‌های مشخصی دارد که «[عبارتند از]: شاخص اوّل؛ پایبندی به مبانی و ارزشهای اساسی انقلاب؛ شاخص دوّم؛ هدف‌گیری آرمانهای انقلاب و همّت بلند برای رسیدن به آنها که آرمانهای انقلاب و اهداف بلند انقلاب را در نظر بگیریم و همّت برای رسیدن به آنها داشته باشیم؛ شاخص سوّم؛ پایبندی به استقلال همه‌جانبه‌ی کشور، استقلال سیاسی، استقلال اقتصادی، استقلال فرهنگی -که مهم‌تر از همه است- و استقلال امنیّتی؛ شاخص چهارم؛ حسّاسیّت در برابر دشمن و کار دشمن و نقشه‌ی دشمن و عدم تبعیّت از او، که البتّه باید دشمن را شناخت، نقشه‌ی او را فهمید و از تبعیّت دشمن سر باز زد... شاخص پنجم؛ تقوای دینی و سیاسی که این بسیار مهم است. @asmaandishkade
🍂 🔻 مردی که خواب نمی‌دید/ ۳۱ خاطرات مهندس اسداله خالدی نوشته داود بختیاری ┄┅┅┅┅❀🧿❀┅┅┅┅┄ 🔹 بی اختیار چهار چنگولی چسبیدم به گردن مجسمه انگار می‌خواستم به تنهایی جلو سقوطش را بگیرم. یکهو سیم بکسل کشیده شد مجسمه تکانی تند خورد و دوباره سرجایش ایستاد. دهان باز کردم فریاد بکشم، گلویم خشک شده بود. زبانم را دور لب‌های قاچ خورده ام چرخاندم و به زور آبی تو دهانم جمع کردم و قورتش دادم. با خیس شدن گلویم با تمام وجود هوار کشیدم چنان بلند که نزدیک بود تارهای صوتی ام تکه پاره شوند، آهاااای ی ی ... آهاااای ی ی .... نکشید ... من هنوز این بالا هستم.... نکشید ... نکشید... - خاک تو سر ترسوات! کجا رفته آن همه دل و جرات؟ مثل گربه از در و دیوار و بالای درخت با یک خیز رو زمین بودی. خوب بچه های محله این جا نیستند؛ و گرنه پاک آبرویت رفته بود. - د بیا پایین ... داری چی با خودت بلغور می‌کنی ... زود باش . - آمدم ... همین الان ... آمدم ... چه به من گذشت خدا عالم است. آرام و با احتیاط راهی را که رفته بودم برگشتم. ترسم ریخته بود و دوباره دل و جرات پیدا کرده بودم. جلوتر از همه سر سیم بکسل را گرفته بودم، چنان محکم که انگار می‌خواستند از دستم ..بقاپند. جمعیت چسبیده به هم تو یک صف دراز آماده کشیدن سیم بکسل شدند. کسی فریاد کشید - با یک دو سه سیم بکسل را بکشید. انگار که کسی مردم را رهبری کند هماهنگ فریاد کشیدند یک، دو، سه ... پیروز باد ملت لحظه ای بعد رضا شاه کبیر با سر مبارک رو پایه سنگی کوبیده شد. صدای خرد شدن سر سنگی مجسمه به صدای خردشدن جمجمه آدم زنده ای می‌ماند. جمعیت به آن سقوط راضی نبودند. با یک حرکت دیگر مجسمه را با تمام هیکل رو چمن کوبیدیم. - باید مجسمه را تو خیابان بکشانیم. این را یک نفر با صدای نخراشیده اش گفت. جمعیت با فریاد حرف مرد را تأیید کردند. با همان قدرت مجسمه روی زمین کشیده شد. ناگهان چشمم به نرده های آهنی دور تا دور میدان افتاد. لحظه ای سرجایم میخکوب شدم. نگاهی به سر مجسمه که با شکم من مماس بود انداختم. می‌دانستم به محض رسیدن به نرده ها دل و روده ام بیرون خواهد ریخت. سعی کردم سیم بکسل را رها کنم و از میان جمعیت فشرده خودم را بیرون بکشم .نتوانستم. هراسان به دور و برم نگاه کردم. دیواری از دست و پا و هیکل‌های بلند و کوتاه بود؛ که با خشم در حرکت بودند. مانده بودم چگونه می‌شود آن همه پا را از حرکت انداخت. ناگهان در آخرین لحظه داد زدم - آهااااییی ... من الان له می‌شوم ... یکی به دادم برسد. جمعیت از حرکت ایستاد. کسی دست انداخت و من را کنار کشید. نفس عمیقی کشیدم و به دنبال جمعیت دویدم. نمی‌دانم چه طور شد که مردم مجسمه را رو نرده‌ها کله معلق رها کردند و به طرف خیابان دویدند. همراه دسته تظاهرات کننده تو خیابان آیزنهاور به راه افتادم. از این که در آن اعتراض سهمی داشتم در پوست خود نمی گنجیدم. غرور و مردانگی وجودم را در بر گرفته بود. احساس سربازی را می کردم که به طرف جبهه و جنگ در حرکت است. مردم همان طور پیش می‌رفتند. جلو هر مغازه ای می ایستادند و عکس رضا شاه و پسرش محمدرضا شاه را از رو دیوار پایین می‌کشیدند و زیر پا می‌انداختند. از پنجره بعضی از خانه ها نیز عکسها بیرون انداخته می‌شد. حتی از خانه‌های اعیان و شاه دوست. ما انقلاب کرده بودیم. این برای من هیجان انگیز بود. من مجسمه رضاخان را پایین کشیده بودم. من داش اسدالله .. •┈••✾○✾••┈• ادامه دارد 🍂 @asmaandishkade
🍂 🔻 مردی که خواب نمی‌دید/ ۳۲ خاطرات مهندس اسداله خالدی نوشته داود بختیاری ┄┅┅┅┅❀🧿❀┅┅┅┅┄ 🔹 نه شهر "گیسن" شبیه "تهران" بود و نه محله "لیبیک اشتراس" شماره ۳۹ به محله "شاپور" کوچه نمره سه می‌ماند. من هم دیگر آن داش اسدالله کوچه بن بست ایرج نبودم. با آن پالتو بلند سرمه‌ای خوش دوخت و کفش‌های چرمی ساق کوتاه غروب بود که به ایستگاه قطار گیسن رسیدم. گیج و خسته و کوفته مثل آدمی که از خواب بیدارش کرده باشند پشت سر هم پلک می‌زدم. گاهی تصویر ایستگاه تی بی‌تی، خیابان ایرانشهر که از آن جا راهی شده بودم جلو چشمم ظاهر می‌شد. - چه خبرت است؟ هنوز هیچی نشده دلت برای ایران تنگ شد؟ - نه بابا مانده ام آدم چه موجودی است ... در چند ساعت جا عوض می‌کند ... ایران کجا و آلمان کجا طول و عرض ایستگاه را با چشم زیر و رو کردم. تک و توک مسافری دیده می‌شد. همه آنهایی که با من سوار قطار شده بودند رفته بودند. یکهو تو دلم خالی شد. نکند داداش قاسم روز ورودم را اشتباه کرده باشد؟ جوابی به خودم ندادم. انگار می‌ترسیدم جواب مثبت باشد. رو نیمکتی نشستم. سرما از لباس‌هایم گذشت و تا استخوانم رسید. از جا کنده شدم و چمدان به دست طول ایستگاه را قدم زدم. چشم‌هایم همه جا را نگاه می‌کرد. حتی پشت سر را. از کنار پلیسی که بر اثر سرما شق ورق مانده بود گذشتم. نگاهش چنان بود که که انگار به دنبال یهودیای به جا مانده از جنگ می‌گشت. با همان کت چرمی و کلاه آهنی و چکمه ساق بلند. افرادی که پرسه بزنند مورد سوء ظن قرار می‌گیرند. این حرف را در ایران شنیده بودم. با قدم‌های محکم و مصمم به راه افتادم. نگاه‌های پلیس همچنان روی شانه‌هایم سنگینی می‌کرد. به سرم زد از او کمک بگیرم. با یک حرکت تند برگشتم. پلیس سرجایش ..نبود مثل مجسمه ای که دزدیده باشندش نیست شده بود. با صدای دنگ دنگ بلندگوی ایستگاه، قطاری از راه رسید و دورتر از من سرجایش میخکوب شد. تا نزدیکی درها جلو رفتم. با بازشدن درها جمعیت بیرون ریخت. بعد هر کس بی توجه به دیگری راه خودش را گرفت و رفت. اینها دیگر چه جور جماعتی هستند. انگار با هم قهرند. فکر کردم شاید داداش قاسم با آن قطار به پیشبازم آمده باشد. تا جایی که می‌شد صورت تمام مردها را نگاه کردم. بیشترشان بور بودند. با رفتن قطار قلبم به شدت زد نمی‌ترسیدم اما خیلی ناراحت بودم. برگشتم و رو نیمکت نشستم. دیگر سرما را احساس نمی‌کردم. این بار گرسنگی و تشنگی آزارم می‌داد. اگر در خانه خودمان بودم؛ فخری یا صدیقه یک لیوان آب دستم می‌دادند. یاد سماور خانم خانما که از صبح تا شب قل میزد افتادم. چای قند پهلوی داغ و دبش، با طعم هل و دارچین؛ همیشه به راه بود. چمدان دو قفله ام را رو نیمکت گذاشتم و شروع کردم به قدم زدن. مثل جنتلمنی که از سر بی‌کاری و بی‌عاری از خانه زده باشد بیرون. •┈••✾○✾••┈• ادامه دارد 🍂 @asmaandishkade
10.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ۵ خبر خوب از پیشرفت در حوزه علم و فناوری 🔹از توافق‌نامه ۵۰۰ میلیون یورویی برای شرکت‌های دانش‌بنیان در حوزه نفت و گاز تا ساخت سامانه شبیه‌ساز ناوبری شناورهای نظامی با یک سوم قیمت نمونه خارجی. |@asmaandishkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رسما انسان رو تبدیل به یه حیوون وحشی کردن ❌ چندسال قبل از یک تارمو و شلوارک شروع شد؛ خوددانید. @asmaandishkade
افزایش ۲۰ درصدی مبلغ یارانه ۳ دهک اول از امروز وزیر تعاون، کار و رفاه اجتماعی: از ۱۳خرداد‌ماه و به‌منظور حمایت از خانوارهای کم‌درآمد اعتبار یارانه مددجویان کمیته امداد امام‌ خمینی(ره) و سازمان بهزیستی در صورت خرید اعتباری بیش از ۷۰ درصد مبلغ یارانه، ۲۰درصد افزایش می‌یابد. @asmaandishkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴برخلاف آنچه که می‌خواهند حاج قاسم را طرفدار شل حجابی در جامعه نشان بدهند، این گوشزد‌های ایشان درمورد سیاسی بازی در امر اداره جامعه و شل حجابی رو ببینید 🔹بله دوستان، اونجایی که حاج قاسم میگه دختر کم حجاب هم دختر منه، منظورش تاکید بر کم حجابی و بد حجابی و شل حجابی نیست، دال مرکزی اونجاست که شما اون دختر رو هم مثل دختر خودتون هدایت و ارشاد کنید و دست از اون برندارید و اون رو به دامن دشمن نندازید، نه اینکه جامعه رو در اعوجاجات رها کنید @asmaandishkade
1_1060154224.mp3
1.39M
اذان شهید باکری.. به افق دلهای بیقرار دلتون شکست التماس دعا🤲🤲🌾🌾 حی علی الصلاه التماس دعا🌹 🌴💎💢💎🌴 @asmaandishkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا