سلام 😊
🍃 روزتون منور به جمال #حضرت_حجة عجل الله تعالی فرجه
#عیدتون مبااااااااارک 🎉🎊🎉
💫🎉🌺🍃✨
چقققققدر خوبه عیدی همه مون #ظهور مولامون ،جونم بفداش باشه😃
@asmaolhosnaa
🎉🎈🎈🎉🎈🎈🎉
⚪️🎈عیدتون مبااااارک...
🎈⚪️🎈 عید قربانه🐏
🎉🎈🎈🎉🎉🎈🎈🎉
حضرت ابراهیم نفس خودشو #قربانی🔥🌸 کرد و به حرف خدا گوش کرد
تا پسرش #اسماعیل و قربانی کنه
و خدا هم چون دید ابراهیم حاضر شد این کار و انجام بده
به ابراهیم گفت نیازی نیست،قبوله ✨🌟
آره ابراهیم نفس خودشو قربانی کرد و حاضر بود جان پسر خودشو هم بده
ما چی؟
ما حاضریم قربانی کنیم؟💥🌺
ما حاضریم یه جاهایی کوتاه بیایم تو زندگی؟😊
ما حاضریم #اخلاق بد و قربانی کنیم؟💌
ما حاضریم اگه کسی تحویلمون نگرفت ،تحویلش بگیریم بگیم عیب نداره💌
سلام نکرد،ما #سلام کنیم💌
بی ادبی کرد ،ما #ادب کنیم💌
⚪️💌⚪️💌⚪️💌⚪️💌⚪️
اگه کسی بتونه هر روز یه اشتباه از زندگی خودش کم کنه🎈
یه رفتار بد و کنار بذاره🎈
این #نفس خود خواهی که فکر میکنه خیلی بزرگه و دنبال خود نمایی و خودستایی رو #آرومش کنه🌺
یه جاهایی سکوت کنه 😌
و هی برا اینکه دل خودش خنک بشه جنگ و دعوا راه نندازه😡❌
اون وقت میشه گفت هر روز عید قربانه
🎊🎉♥️
@asmaolhosnaa
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨
سلام امروز براتون یه داستان آوردم 😚 اونم چه داستانی 🤩
#مجموعه_داستان_های :گلم؟🌸🌺🌸🌺🌸
#قسمت_ششم:صبور باش گلم🌸
یه روز گلنار و گلناز به همراه دختر همسایشون 🧕 داشتن توی حیاط لی لی بازی می کردن🙂 صدای آواز خواندن گنجشک ها شنیده می شد 🌈💗🌈 گلناز دستش رو توی حوض پر از آب می زد و دوباره به بازی بر می گشت💦 پروانه زیبایی روی گل های زیبای باغچه نشسته بود🦋💚
گلنار دوست داشت همیشه برنده باشه و هر وقت هم که برنده نمی شد قهر می کرد و می رفت😔
گلناز و دختر همسایه که اسمش زهره بود باهم فکر کردند که چیکار کنیم گلنار دیگه قهر نکنه❌
گلناز گفت: آهان فهمیدم😄 مامان بزرگ همیشه بهمون کمک میکنه 💫 مطمئنم که این دفعه هم بهمون کمک می کنه تا راه حلی پیدا کنیم.😇
گلناز با مامان به خانه ی مادربزرگ که در ده بالا بود رفت🏘 و به مادر بزرگ ماجرا رو گفت😌 و مادر بزرگ هم گفت : کمی صبر کن گلم، ☺️🌸 همه چیز درست میشه.❤️
گلناز که تعجب کرده بود به خانه برگشت 🏠 و صبر کرد فردا دوباره رفتن برای بازی و شروع کردن به بازی هفت سنگ ...
وقتی نوبت به گلنار رسید 😬 ناگهان خیلی نزدیک بود گلنار ببره که صدای چکش زدن پدر بلند شد و گلنار حواسش پرت شد و باخت😓 گلنار عصبانی و پریشان از اونجا رفت ...
گلناز و زهره به هم نگاه کردند😕
صدای گنجشک ها نمی آمد و از پروانه هم خبری نبود😞
کمی صبر کردند
گلنار گوشه ای از حیاط نشسته بود وغصه می خورد 😣
گلناز به زهره گفت بیا به بازی ادامه دهیم و چشمک زد.😉 اون ها به بازی ادامه دادن کمی که گذشت 〰 گلنار حوصله اش سر رفت،کلافه شد😖 و بلند شد رو کرد به بچه ها و گفت : حوصله ام سر رفت .
زهره گفت : خب چرا نمیای بازی ؟
گلنار ناله کنان گفت : خب همش می بازم. 🙁
گلناز گفت : گلم ☺️🌸 چرا انقدر سخت می گیری ؟ تو خیلی بازیت خوبه ! فقط گاهی اوقات ممکنه برنده نشی ، من و زهره هم گاهی نمی بریم 😌 اما دلیل نمیشه بزاریم و بریم ❌ .
گلنار که با سر حرف گلناز رو تایید کرد با پشیمانی گفت: من خیلی فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که به قول مامان بزرگ:بهتره نیمه پر لیوان رو ببینم 😊 من چند بار بازی رو بردم اما دفعه چهارم برنده نشدم 😕 ولی مهم اینه که سه بار پشت سر هم بردم✌️حالا هم بیاین بریم بازی کنیم من دیگه قهر نمی کنم.😄
مادر بزرگ وقتی با خبر شد گلناز و گلنار یعنی گلهای مهربون دوباره یه مشکل رو حل کردن 🌟 خیلی خوشحال شد🍀🌸🍀☺️
تا داستان های بعدی «گلم» خدانگهدار🎈
🍀💚دخترونه اسماءالحسنی💚🍀
🍀@asmaolhosnaa🍀
چه زیبا گفت 💌
استاد شهید مرتضی مطهری💕 :
اگر بی حجابی تمدن است ، پس حیوانات🐭🐴🐷🐮...
متمدن ترند ...
#چادر_حجاب_برتر
#پروفایل
👛دخترونه اسماءالحسنی👛
@asmaolhosnaa