10.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺گفتا شیخا من آنچه گفتی، هستم
🔺آیا تو آنچه مینمایی هستی؟؟
🌸دل متعلق به این جبهه است ،رَدِش کنیم؟؟
🌸دختــرونهاسماءالحسنے💕
🦋https://eitaa.com/joinchat/2919104556Cdc5d47421e
دخترونه اسماءالحسنى
🌕✨🌙✨ #داستان #صورتی🌸 خاکستری 🌈 قسمت ششم(۱): دنیای رنگینکمانی بیرون مدرسه منتظر ایستاده بود. وحید
🌕⭐️🌙💜🌕✨✨
⭐️✨✨
✨
#داستان_شب
#صورتی🌸 خاکستری
🌈 #قسمتششم(۲): دنیای رنگینکمانی
هنوز سلام و احوالپرسیشان تمام نشده بود که تلفن وحید زنگ خورد و مشغول صحبت شد. سارا دوباره عینک زیر مقنعهاش را لمس کرد. بعد تصمیم گرفت برای اولین بار بدون نگاه دختر و پسری، خواهر و برادری، وحید را ببیند. عینک قهرمان و غیر قهرمانش را گذاشت روی چشمش و به برادرش نگاه کرد که داشت قول و قرار انجام چند کار فوری را به رئیس شرکتش میداد. حالا که نزدیک فارغالتحصیلیاش بود کارش را تماموقت کرده بود تا بتواند پساندازی کنار بگذارد. هنوز سربازی نرفته بود و میدانست همه دغدغه این روزهایش سربازی، کارشناسی ارشد و کسبوکار است. از وقتی وارد دانشگاه شده بود روی پای خودش ایستاده بود و همزمان هم درس میخواند و هم کار میکرد. حالا که نگاه میکرد شاید، با اغماض کسی درون سارا غر زد: فقط اگه یکم اخلاقشو بهتر کنه...!
تا وارد خانه شدند مامان از توی آشپزخانه پاکت نامه را نشانش داد. چشمهای سارا دوباره بیشتر از حد معمول گشاد شدند: بازم نامه؟
مامان خندید و وحید با حالت سؤالی سر تکان داد. مامان هم که انگار از این بازی خوشش آمده بود بهجای اینکه توضیحی بدهد چشمکی زد و نامه را داد دست سارا. برای اذیت کردن وحید هم که شده نامه را با ذوق و شوق گرفت و در اتاق را پشت سرش بست. توی دلش اما غوغا بود. مگر امروز خانم هادوی نیامده بود او را ببیند. پس چرا باز نامه فرستاده بود؟ درست وقتی فکر میکرد بازی دیگر تمام شده، غافلگیر شده بود. کیف مدرسهاش را رها کرد و نشست روی تخت. پاکت نامه را نگاه کرد. این دفعه درباره چه نوشته بود؟ مگر دل نوشته چند خطیاش چقدر جواب داشت که تمام نمیشد؟ یعنی این دفعه هم هدیه فرستاده بود؟ چهره خانم هادوی را در ذهنش تصور کرد و سعی کرد حدس بزند چه هدیهای فرستاده. هدیههای دفعههای قبل آنقدر عجیبوغریب بودند که برای هدیه سوم هیچ ایدهای نداشت. شاید گوشواره فرستاده بود یا ساعت یا دفترچه شاید هم یک کتاب.
پاکت را باز کرد و قبل از اینکه نامه را دربیاورد دستش را کرد توی پاکت تا ببیند سورپرایز این دفعه چیست. جسم نرم پارچهای را باعجله بیرون کشید. با تعجب توی دستش گرفت و نگاه کرد. اشتباه نمیدید. خودش بود: یک جفت جوراب.
رنگ صورتی جوراب قبل از هر چیز صورتش را مچاله کرد. منصفانه نبود اگر قلبهای خاکستریاش را نادیده میگرفت. دقیقترش میشد یک جفت جوراب صورتی پر از قلبهای ریز خاکستری. زیر لب زمزمه کرد: باشه. به خاطر قلبها تحملت میکنم.😉
ادامه دارد....
🌕⭐️🌙💜✨✨
✨دختــرونهاسماءالحسنے✨
💜
https://eitaa.com/joinchat/2919104556Cdc5d47421e
🌸سلام امام مهربانم🌸
🔅السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْوَلِيُّ النَّاصِحُ...
🌱سلام بر تو ای مولایی که یک لحظه ما را فراموش نمیکنی و دستان مهربانت همیشه پشت و پناه ماست...
🌸دختــرونهاسماءالحسنے💕
🦋https://eitaa.com/joinchat/2919104556Cdc5d47421e
15.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
☀️امام زمان❤️ رو دوست داری؟☀️
#سخنرانی🎙
🌸دختــرونهاسماءالحسنے💕
🦋https://eitaa.com/joinchat/2919104556Cdc5d47421e
#آشپزى👩🍳
#لواش_خانگی 🍞 😋
▫️آرد 2 پيمانه
▫️آب ولرم 3/4 پيمانه
▫️روغن 4 ق غ
▫️بيكينگ پودر 1 ق چ
▫️نمك نوك ق چ
در ابتدا آرد الك شده، بيكينگ پودر و نمك را در ظرفى ريخته و مخلوط ميكنيم، سپس روغن رو اضافه ميكنيم و با دست مخلوط ميكنيم و در آخر آب ولرم رو كم كم اضافه ميكنيم تا حدى كه خمير لطيفى به دست بياد ممكنه همه آب هم نياز نشه بستگى به آرد داره وقتى خمير لطيفى به دست اومد ديگه آب اضافه نكنيد.
روى خمير رو با پارچه بپوشونيد و يك ساعت استراحت بديد، بعد از يك ساعت خميرو به شكل گلوله هايى به اندازه نارنگى باز ميكنيم، روى سطح كار كمى آرد ميپاشيم و خميرو باز ميكنيم.
تابه تفلون رو با قلمو چرب ميكنيم و ميزاريم رو شعله ملايم و خمير نون هارو دونه دونه تو تابه داغ شده ميزاريم وقتى يك طرف نون حباباى قهوه اى ايجاد شد برميگردونيم تا طرف ديگه هم بپزه، وقتى نون آماده شد روشو با كيسه فريزر بپوشونيد تا خشك نشه و بقيه نون هارو هم درست كنيد.
🌸دختــرونهاسماءالحسنے💕
🦋https://eitaa.com/joinchat/2919104556Cdc5d47421e