.
روزهای آخر آقا رسولالله بود
حضرت به نزدیکانشون فرمودند:
دستان من رو بگیرید و من رو به مسجد ببرید
با بیماری با سختی وارد مسجد شدند
.
.
و مردم در مسجد نشسته بودند و منتظر بودند که توی این وقت روز
آقا رسولالله چه کاری با اونها داره
و چه حرفی هست که می خواد به اونها
بگه ،چون نه وقت نماز بود نه وقت
خطبه یا سخنرانی
مردم متعجب بودند و منتظر...
.
.
حضرترسول به سختی از پلههای
منبر بالا رفتند و یه صحبت عجیبی
با مردم کردند
این شبها، شبهای قدرِ اگر میخواییم
سرنوشتمون بهترین سرنوشتی باشه
که برامون رقم بخوره، به این داستان
خییییلی با دقت گوش بدید
.
.
حضرت رسول به مردم فرمودند:
مردم روزهای آخر عمر من هست
من دارم از بین شما میرم
اما چون من پیامبرخدا و فرستادهی خدا هستم دعای مستجابی دارم که
هر دعای بکنم خدا حتما اون دعا رو
مستجاب میکنه
.
.
و من الان دعای مستجاب خودم رو به
امتم اختصاص دادم
مردم شما دعا کنید من آمین میگم
و به واسطه آمین من دعای همهی
شما مستجاب میشه😍
.
.
بچهها الان ما خودمون رو بزاریم
جای مردم زمان آقا رسولالله
اگر پیامبر به ما بگه شما توی دلتون
دعا کنید من آمین میگم هر دعای
میخوایید بکنید
بهترین دعای که می تونیم رو بکنیم
برای خودمون
برای عزیزان مون
برای کسایی که خیلی دوستشون داریم
.
.
مردم خییییلی خوشحال شدن😍🥳
هرکس توی دلش شروع کرد به دعا کردن و وقتی دعای مردم تموم شد
پیامبر یک آهی کشیدند و
گفتند الهی آمین
با اه یک آمین گفتند و پلههای منبر
آمدند پایین
و در این حین یک جمله رو ۳بار تکرار کردند
.
.
ایکاش اویس اینجا بود
ای کاش اویس اینجا بود
ای کاش اویس اینجا بود
.
.
مردم نفهمیدن پیامبر چی میگه
فقط خوشحال بودند که
قرار هست دعاهاشون مستجاب بشه
خلاصه چند روزی گذشت و
پیامبر از دنیا رفت
بعد مدتی اویس قرنی که خیلی دوست داشت پیامبر رو ببینه
رسید شهر مدینه و سراغ پیامبر رو گرفت
مردم گفتند:تو کی هستی
من اویسم
اویس کجایی، که پیامبر روزهای آخر
عمرشون اسم تو رو گفت و از تو حرف زد
.
.
چرا؟ مگه چه اتفاقی افتاده بود؟
مردم ماجرا رو برای اویس تعریف کردند
که پیامبر امدند مسجد
و گفتند روزهای آخر عمرشون هست
دعای مستجاب دارند
به گفتند دعا کنید من آمین میگم و
بخاطر امین من دعا و ارزوهای شما براورده میشه ما دعا کردیم و پیامبر از مسجد خارج شد فرمود ای کاش تو اینجا بود
تا مردم این رو گفتند
اویس تو دستهاش رو مشت کرد و
زد تو سر خودش
مردم راست میگید؟
پیامبر به شما گفت روزهای آخرشونِ؟
گفت هر دعای کنید مستجاب میشه؟
بله اویس
.
.
اویس با تعجب پرسید
خب شما چه دعای کردید؟
مردم خندیدند و گفتند
حل مشکلات زندگی
خونه نداشتیم، خونه می خواستیم
جوان زندانی داشتیم
فرزند مریض
مرکب
زمین کشاورزی
اویس اهی کشید و گفت:
.
.
وقتی پیامبر گفت روزهای آخر عمرم منه
اگر شما دعا می کردید پیامبر زنده بمونه و عمر طولانی داشته باشه
با دعای شما پیامبر زنده می موند
و با وجود پیامبر شما به همهی آرزوهای دنیوی و اخروی تون می رسیدید
. 🔔