هدایت شده از دخترونه اسماءالحسنى
آیتالله بهجت :
نماز مانند لیمو شیرین است🍋
هرچه از اول وقت دورتر شود
تلخ تر میشود😖
#نماز
#نماز_اول_وقت
@asmaolhosnaa
🌸🍃﷽🍃🌸
دیدم #حجابِ مناسبی نداره..😔
به عنوانِ امر به معروف گفتم: «خانم ببخشید، حجابتون رو درست کنید».🙁
گفت: «شوهرم راضیه که #بیحجاب باشم».😳
گفتم: «شوهرت راضیه. خدایِ شوهرت چطور...⁉️»
👇👇
«وَاللّهُ وَ رَسُولُهُ أَحَقُّ أَن یُرْضُوهُ، إِن کَانُوا مُؤْمِنِینَ»
(توبه/۶۲)
🌸 سزاوارتر این است که #خدا و پیامبرش را راضی کنند، البته اگر #ایمان دارند. 🌸
@asmaolhosnaa
#تلنـــــگر⚠️
اینا توجیهات شیطونه:👇🏻
‼️مگه فایدهای هم داره؟!
‼دیگه باید خود امامزمان بیاد درستش ڪنه؟!
‼من الان نمیتونم! چیزی بلدنیستم!
‼الان ڪارای واجبتر دارم!
‼اونا اصلا به حرف ماگوش نمیدن!
‼مگه من چقدر موثر هستم!
@asmaolhosnaa
💧قطرهایبرابردریا 🌊
#پروفایل_حدیثی💌
#امربهمعروف
💦دختـــــــ💧ـــــــــرونه اسماءالحسنی💦
💎@asmaolhosnaa💎
#من_میترا_نیستم 🎊
#قسمت_سی_و_چهارم
خانواده حمید مثل ما جنگ زده بودند و حال ما را میفهمیدند آنها خیلی به ما محبت می کردند وما خیلی خجالت میکشیدم
دلم نمی خواست سر سیاه زمستان و سرما مزاحم دیگران بشوم. مزاحم کسانی که مثل خود ما امکانات کمی داشتند که فقط برای خودشان بس بود.
اما چارهای نداشتیم بیشتر از یک هفته مهمان مادر حمید بودیم با اینکه ما هیچ نسبت فامیلی نداشتیم ولی واقعا به ما احترام می گذاشتند و محبت کردند.
شهلا و زینب در خانه حمید یوسفیان رویِ غذا خوردن نداشتند ما در خانه خودمان سَر سفره با نامحرم نمی نشستیم.
زینب و شهلا سر سفره خودشان را جمع می کردند و رودرواسی داشتند مدتی بعد به خانه جدید مان رفتیم و بعد از چند سال دوباره گرفتار مستاجری شدیم.
در اصفهان مثل سال های اول زندگی دوباره باید کنار صاحبخانه زندگی میکردیم در زمین های اطراف محله دستگرد خیار و گوجه و بادمجان کاشته بودند و دور تا دور زمین ها درخت های بلند توت بود.
حیاط خانه اجارهای ما پوشیده از سنگ و ریگ بود فقط یک شیر آب داخل حوض کوچکی در وسط حیاط قرار داشت که ما در همان حوض ظرفهایمان رامی شستیم.
خانه، آشپزخانه و حمام نداشت داخل پارکینگ آشپزی میکردم و بچهها را هفته ای یکی دو بار به حمام عمومی شهر می بردم.
چند روز به آخر سال و عید نوروز مانده بود زینب میگفت: ما عید نداریم شهرمان در محاصره عراقی ها است این همه شهید دادیم خیلی از مردم عزادارند حتی خواهر و برادرمان هم در جبهه اند.
بعد از جاگیر شدن در خانه جدید زینب و شهلا شهرام را در مدرسه ثبت نام کردم دوست نداشتم بچهها از درس و مشق عقب بمانند.
البته شش ماه از سال گذشته بود ولی نمی توانستیم دست روی دست بگذاریم و سه ماه آخر سال را از دست بدهیم بچه ها باید همه تلاش خودشان را می کردند که در چندماه، کارِ یک سال را انجام دهند و قبول شوند.
از طرفی می دانستم که با رفتن آنها به مدرسه شرایط جدید برایشان عادی می شود و کم کم به زندگی جدید عادت می کنند 🌸
دخترونــ🎈ــــــه اسمــــــاء الحسنی
@asmaolhosnaa