eitaa logo
-اسرا-🇵🇸
897 دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
853 ویدیو
10 فایل
"إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعِیداً وَنَرَاهُ قَرِیباً...💔 -دیگران ظهورش را دور می بینند و ما نزدیک می بینیم! "ما برای همه می نویسیم تا یک نفر بخواند!" https://harfeto.timefriend.net/16821984241385 برای شنیدن حرفاتون:) کپی آزاد🌿 اللهم عجل لولیک الفرج🌱
مشاهده در ایتا
دانلود
از آن دم که عاشقت شدم گریه کار هر دمم شده چه کنم که ارمغان عاشقی فراق توست...؟🥲
میشه؟:)
-اسرا-🇵🇸
قشنگ اگه فیلم بود...🥲💔 #هناس #شهید_داریوش_رضایی_نژاد
عشق فقط تو دوستت دارم خلاصه نمیشه... یه موقع هایی کلمه های معمولی مثل دمت گرم، یادت باشه، حواست باشه، مواظب خودت باش، و... میتونن از صد تا دوستت دارم عمیق تر باشن! منتها اون شخصی که این حرف و میزنه مهمه:)
اللهم عجل لولیک الفرج🌱💚
بِسمِ اللّه
خیلی گشته بودیم، نه پلاکی، نه کارتی، چیزی همراهش نبود. لباس فرم سپاه به تنش بود . چیزی شبیه دکمه پیراهن در جیبش نظرم را جلب کرد. خوب که دقت کردم ، دیدم یک نگین عقیق است که انگار روش جمله ای حک شده. خاک و گل ها رو پاک کردم …. دیگر نیازی نبود دنبال پلاکش بگردیم … روی عقیق نوشته بود : “به یاد شهدای گمنام”
🕶بله!
به جوانی شان بر میخورد!
من از این دنیا تو را کنارم می خواهم و بس...!
معنای عشق را هنگامی فهمیدم که شب با یاد تو به خواب رفتم...
آرامش من یاد توست در تمام لحظات زندگی ام...🥲
عشق به تو تنها دارایی با ارزش من است!
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم❤️🌹
شهید مصطفی صدر زاده میگفت: از در انداختنت بیرون از پنجره بیا تو بجنگ واسه خواسته هات ناامید نشو! خدا ببینه سفت و سخت چسبیدی به خواستت بهت میده خواستت رو...:)))
همسر فرعون تصمیم گرفت که عوض بشه و شد یکی از زنان والای بهشتی...! پسر نوح تصمیمی برای عوض شدن نداشت غرق شد و شد درس عبرتی برای آیندگان... اولی همسر یک طغیانگر بود و دومی پسر یک پیامبر! برای عوض شدن هیچ بهانه ای قبول نیست!! این خودت هستی که تصمیم میگیری عوض بشی یا نشی...
میگفت سختی ها رو به جون می خرم اگه اون آسونی بعدش تو باشی...!🥲💔
در ایام عقد موقت بودیم. با حمید رفته بودیم حلقه بخریم. موقع برگشت سر حرف که باز شد گفت: «یه چیزی می گم لوس نشیا. یک هفته قبل از اینکه برای بار دوم بیایم خونه شما رفتم حرم حضرت معصومه (س). به خانم گفتم: یا حضرت معصومه (س) آیا می شود من را به اونی که دوستش دارم و دلم پیشش مانده برسانی؟ من تو رو از حضرت معصومه گرفتم»
هدایت شده از مدافعان حرم 🇮🇷
🏵️خاطره ای از زندگی شهید حسینعلی اکبری: بوی عطر عجیبی داشت😍 نام عطر رو که می‌پرسیدیم جواب سربالا می داد.. شهید که شد توی وصیت نامه اش نوشته بود: به خدا قسم هیچ وقت به خودم عطر نزدم هروقت میخواستم معطر بشم از ته دل میگفتم: السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین @Modafeaneharaam
هدایت شده از کانال حسین دارابی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💬 نامه خصوصی به آقا نامه و هدیه عطیه عزیزی به حضرت آقا که آقای ابوالقاسمی قول رساندن آن به آقا را دادند... نامه خصوصی بود ولی عمومی شد... حس خوبی داشت😍 لینک روبینوی این مطلب حسین‌دارابی 👈 عضوشوید @hosein_darabi
نماز‌دونفره” ﺷﺎﻳﺪ ﺑﻬﺘﺮﻳﻦ لحظه هایی ﻛﻪ با ﻫﻢ ﺩﺍﺷﺘﻴﻢ نمازای دو نفره مون بود. ﺍﻳﻦ ﻛﻪ ﻧﻤﺎﺯاﻣﻮ ﺑﻬﺶ ﺍﻗﺘﺪﺍ ﻣﻴﻜﺮﺩﻡ. ﺍﮔﻪ ﺩﻭﺗﺎیی کنار ﻫﻢ ﺑﻮﺩﻳﻢ ﺍﻣﻜﺎﻥ ﻧﺪﺍﺷﺖ ﻧﻤﺎﺯﺍﻣﻮنو ﺟﺪﺍ ﺑﺨﻮﻧﻴﻢ. چقد ﺣﺲ ﺧﻮﺑﻴﻪ ﻛﻪ ﺩو نفر ﺍﻳﻨﻘﺪه همو ﻗﺒﻮﻝ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻦ. منطقه که میرفت تحمل خونه بدون حمید واسم سخت بود. “وقتی تو نباشی چه امیدی به بقایم؟ این خانه ی بی نام و نشان سهم کلنگ است” میرﻓﺘﻢ ﺧﻮﺍﺑﮕﺎﻩ ﭘﻴﺶ ﺩﺧﺘﺮﺍ، ﻳﺎ ﭘﻴﺶ ﺧﻮﺍﻫﺮ ﺣﻤﻴﺪ ﻳﺎ ﺧﻮﻧﻪ ﻣﺎﺩﺭﻡ. ﺑﻌﺪ ﻣﺪتی که برمی‌گشت واسه پیدا کردنم، همه جا زنگ میزد. میگفتن: “بازم حمید، ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺭﻭ ﮔﻢ ﻛﺮﺩﻩ..” ﺯﻭﺩ ﭘﻴﺪﺍم میکرﺩ. ظرف ﺩﻭ،، ﺳﻪ ﺳﺎﻋﺖ.” ولی من ﺑﻴﺴﺖ ﻭ ﭘﻨﺞ ﺳﺎله که گلی گم کرده ام می‌جویم او را” ﺍﮔﻪ ﺑﻬﻢ ﺑﮕﻦ ﭼﻪ قشنگی ای ﺗﻮ ﺍﻳﻦ ﺩﻧﻴﺎست ﻛﻪ خیییلیی ﺑﻬﻤﻮﻥ ﺳﺨﺖ ﮔﺬﺷﺖ ﻣﻴﮕﻢ:” …عشق…” “عجیب درد عشق و عاشقی مانند افیون است که هرجا لذتی باشد دردن درد مدفون است” ﻭقتی ﺟﻮﻭﻧﺎی الان میگن ﻛﻪ ﻧﻪ ﺍصلا ﺍﺯ ﺍﻳﻦ خبرا نیست. از حرفشون خیلی ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ میشم. ? ﭼﺮﺍ ﻣﻔﻬﻮﻡ عشقو درک نمیکنن…؟! ﺍﻻﻥ ﺍﺭﺗﺒﺎﻃ ﺑﻴﻦ ﺯﻥ ﻭ ﺷﻮﻫﺮو خیییلیﺑﮕﻦ ﺍﻳﺪﻩ ﺁﻟﻪ! تو تقسیم کار خونه ست. ﺗﻮ ﺧﻮﻧﻪ ﻣﺎ ﺍﻳﻨﺠﻮﺭی ﻧﺒﻮﺩ. ﺗﻮ ﺧﻮﻧﻪ ﻣﺎ ﻫﺮ کسی ﺯﺭنگی می‌کرد. ﺗﺎ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﻛﺎﺭ ﻛﻨﻪ ﺗﺎ ﺍﻭﻥ یکی ﺍﺳﺘﺮﺍﺣﺖ ﻛﻨﻪ. این در حالی بود که قبل ازدواج ﺗﻮ خونه بهم میگفتن ﺁﺷﭙﺰﻱ ﻛﻦ میگفتم ﺁﺷﭙﺰ میگیرم. میگفتن ﻛﺎﺭ ﻛﻦ میگفتم ﻛﻠﻔﺖ میگیرم. ﻫﺮ ﻛﺎﺭی میگفتن، ﻳﻪﺟﻮﺍﺏ تو آستینم ﺩﺍﺷﺘﻢ. ﺑﺎ ﺣﻤﻴﺪ که ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻛﺮﺩم ﻧﻤﻴﺪﻭﻧﻢ ﺑﺎﻭﺭﺗﻮﻥ ﻣﻴﺸﻪ ﻳﺎ ﻧﻪ حتی ﺍﺯ ﺷﺴﺘﻦ ﻟﺒﺎسای ﺣﻤﻴﺪ ﻟﺬﺕ میبردم. راوی : همسر‌ 
قهر بودیم در حال نماز خواندن بود… نمازش که تموم شد نشسته بودم و توجهی به همسرم نداشتم … کتاب شعرش را برداشت وبا یک لحن دلنشین شروع کرد به خواندن… ولی من باز باهاش قهر بودم! کتاب را گذاشت کنار… به من نگاه کرد و گفت: “غزل تمام”…نمازش تمام…دنیا مات سکوت بین من و واژه ها سکونت کرد… باز هم بهش نگاه نکردم…. اینبار پرسید:عاشقمی؟؟؟ سکوت کردم…. گفت: عاشقم گرنیستی لطفی بکن نفرت بورز…. بی تفاوت بودنت هرلحظه آبم می کند… دوباره با لبخند پرسید:عاشقمــــــی مگه نه؟؟؟؟؟ گفتم:نـــــــه گفت:”تو نه می گویی و پیداست می گوید دلت آری…” “که این سان دشمنی یعنی که خیلی دوستم داری…” زدم زیر خنده….و روبروش نشستم…. دیگر نتوانستم به ایشان نگویم که وجودش چقدر آرامش بخشه… بهش نگاه کردم و از ته دل گفتم… خداروشکر که هستی…. راوی: همسر