هدایت شده از محبین
امشب ساعت ۰۰:۰۰ با وضو کانال باشید
محفل امشب مختصِ خواهرانِ کاناله!
برادرا اگه دوست داشتید حضور داشته باشید...
خواهرای مذهبی تون رو به محفل امشب
حتما و حتما وحتما دعوت کنید . . .
@ir_mohebin
#سلام_امام_زمانم💚
در آرزوی تو هستم ای همیشه نورانی
اسیر زلف توهستم نگفته میدانی
شمیم عطر تو در باغ لاله میپیچد
عزیز گمشده در کوچه های ظلمانی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
-اسرا-🇵🇸
کتاب"سه دقیقه در قیامت" خوندنش بر هر مسلمانی واجبه!! #سه_دقیقه_در_قیامت
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
🔹بازگشت
از دیدن چهره باطنی آنها وحشت کردم!
کمتر از لحظه ای دیدم روی تخت بیمارستان خوابیده ام و تیم پزشکی مشغول زدن شوک برقی به من هستند. دستگاه شوک را چند بار به بدن من وصل کردند و به قول خودشان؛ بیمار احیا شد.
روح به جسم برگشته بود، حالت خاصی داشتم. هم خوشحال بودم که دوباره مهلت یافته ام و هم ناراحت بودم که از آن وادی نور، دوباره به این دنیای فانی برگشته ام.
دقایقی بعد، دو خانم پرستار وارد سالن شدند تا مرا به بخش منتقل کنند. آنها می خواستند تخت چرخدار مرا با آسانسور منتقل کنند.
همین که از دور آمدند، از مشاهده چهره ی یکی از آنان واقعا وحشت کردم. من او را مانند یک گرگ می دیدم که به من نزدیک میشد!
مرا به بخش منتقل کردند. برادر و برخی از دوستانم بالای سرم بودند. یکی دو نفر از آشنایان به دیدنم آمده بودند. یکباره از دیدن چهره باطنی آنها وحشت کردم. بدنم لرزید. به یکی از همراهانم گفتم: بگو فلانی و فلانی بر گردند. تحمل هیچکس را ندارم.
احساس می کردم که باطن بیشتر افراد برایم نمایان است. باطن اعمال و رفتار و...
به غذایی که برایم می آوردند نگاه نمی کردم. می ترسیدم باطن غذا را ببینم. اما از زور گرسنگی مجبور بودم بخورم.
دوست نداشتم هیچ کس را نگاه کنم. برخی از دوستان و بستگان آمده بودند تا من تنها نباشم، اما نمی دانستند که وجود آنها مرا بیشتر تنها می کرد!
بعداز ظهر تلاش کردم تا روی خودم را به سمت دیوار برگردانم. میخواستم هیچ کس را نبینم. اما يكباره رنگی از چهره ام پرید! من صدای تسبیح خدا را از در و دیوار میشنیدم.
#سه_دقیقه_در_قیامت
گمنامی برای شهرت پرستها دردآور است اگرنه، همه اجرها در گمنامی است...🌿
#بیا_گمنام_بمانیم