eitaa logo
-اسرا-🇵🇸
887 دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
853 ویدیو
10 فایل
"إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعِیداً وَنَرَاهُ قَرِیباً...💔 -دیگران ظهورش را دور می بینند و ما نزدیک می بینیم! "ما برای همه می نویسیم تا یک نفر بخواند!" https://harfeto.timefriend.net/16821984241385 برای شنیدن حرفاتون:) کپی آزاد🌿 اللهم عجل لولیک الفرج🌱
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از محبین
امشب ساعت ۰۰:۰۰ با وضو کانال باشید محفل امشب مختصِ خواهرانِ کاناله! برادرا اگه دوست داشتید حضور داشته باشید... خواهرای مذهبی تون رو به محفل امشب حتما و حتما وحتما دعوت کنید . . . @ir_mohebin
-اسرا-🇵🇸
#زیارت_عاشورا
خوندن زیارت عاشورا فراموشتون نشه:)
اللهم عجل لولیک الفرج:)💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚 در آرزوی تو هستم ای همیشه نورانی اسیر زلف توهستم نگفته میدانی شمیم عطر تو در باغ لاله میپیچد عزیز گمشده در کوچه های ظلمانی
اوست خدایی که پیامبرش را با هدایت و دین حق فرو فرستاد تا آن را بر همه ادیان پیروز گرداند اگرچه ناخوشایند کافران باشد توبه 33
-اسرا-🇵🇸
کتاب"سه دقیقه در قیامت" خوندنش بر هر مسلمانی واجبه!! #سه_دقیقه_در_قیامت
🔹بازگشت از دیدن چهره باطنی آنها وحشت کردم! کمتر از لحظه ای دیدم روی تخت بیمارستان خوابیده ام و تیم پزشکی مشغول زدن شوک برقی به من هستند. دستگاه شوک را چند بار به بدن من وصل کردند و به قول خودشان؛ بیمار احیا شد. روح به جسم برگشته بود، حالت خاصی داشتم. هم خوشحال بودم که دوباره مهلت یافته ام و هم ناراحت بودم که از آن وادی نور، دوباره به این دنیای فانی برگشته ام. دقایقی بعد، دو خانم پرستار وارد سالن شدند تا مرا به بخش منتقل کنند. آنها می خواستند تخت چرخدار مرا با آسانسور منتقل کنند. همین که از دور آمدند، از مشاهده چهره ی یکی از آنان واقعا وحشت کردم. من او را مانند یک گرگ می دیدم که به من نزدیک می‌شد! مرا به بخش منتقل کردند. برادر و برخی از دوستانم بالای سرم بودند. یکی دو نفر از آشنایان به دیدنم آمده بودند. یکباره از دیدن چهره باطنی آنها وحشت کردم. بدنم لرزید. به یکی از همراهانم گفتم: بگو فلانی و فلانی بر گردند. تحمل هیچکس را ندارم. احساس می کردم که باطن بیشتر افراد برایم نمایان است. باطن اعمال و رفتار و... به غذایی که برایم می آوردند نگاه نمی کردم. می ترسیدم باطن غذا را ببینم. اما از زور گرسنگی مجبور بودم بخورم. دوست نداشتم هیچ کس را نگاه کنم. برخی از دوستان و بستگان آمده بودند تا من تنها نباشم، اما نمی دانستند که وجود آنها مرا بیشتر تنها می کرد! بعداز ظهر تلاش کردم تا روی خودم را به سمت دیوار برگردانم. میخواستم هیچ کس را نبینم. اما يكباره رنگی از چهره ام پرید! من صدای تسبیح خدا را از در و دیوار میشنیدم.
هدایت شده از -اسرا-🇵🇸
فلسفه نماز...:)
هر شاهکاری یک کپی بی ارزش دارد!!
گمنامی برای شهرت پرستها دردآور است اگرنه، همه اجرها در گمنامی است...🌿