eitaa logo
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
4.5هزار دنبال‌کننده
15.1هزار عکس
4.3هزار ویدیو
131 فایل
🔺️کمک‌تون می‌کنم از زندگی لذت ببرید💞 🌷#کبری فرجام‌پور هستم، نویسنده و مشاور تخصصی 👇 💞همسرداری و زناشویی 👼تربیت فرزند 🥰اصلاح مزاج ارتباط با ما👇 @asheqemola #فوروارد_وکپی_ممنوع⛔ لینک کانال 👇 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاهده در ایتا
دانلود
و 101 🔶🔷✅🌺 21 🔶ریشه ی تقریبا همه ی مشکلات اجتماعی ما، راحت طلبی هست. 🌹اگه ما میخوایم یه جامعه ی سالم و متعالی داشته باشیم باید ریشه ی راحت طلبی رو در جامعه ی خودمون بکنیم. 🔶معمولا وقتی از افراد مختلف میپرسیم که به نظر شما مشکل اصلی جامعه ی ما چیه؟ عمدتا میگن فقر و فساد و اختلاس و دزدی و بیکاری و... 🔴ببینید اینا هست. اما ریشه ی این مشکلات چیه؟ ❓دقیقا چطور حل میشه؟ ⁉️اگه بهترین مسئولان انتخاب بشن همه ی مشکلات حل میشه؟! خیر.☺️ ⁉️اگه همه ی دزد ها رو دستگیر کنن مشکلات تموم میشه؟! خیر. ⁉️اگه بیکاری از بین بره مشکلات حل میشه؟ خیر. 📛 اگر روح "راحت طلبی" در یک جامعه وجود داشته باشه 🔵اگه بهترین آدم ها هم حکومت کنن، مشکلات همچنان ادامه پیدا خواهد کرد. 🔶اگه میخواید مشکلات جامعه کاهش پیدا کنه، فرهنگ مبارزه با راحت طلبی رو گسترش بدید. ⚠️مراقب باشید کسی آدرس غلط بهتون نده. 🌱✅➖➖💖 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
و 102 🔶🌺✅🌺⛔️🔴 22 علت اصلی طلاق 🔸حاج آقا چیکار کنیم که طلاق کمتر بشه؟ 🔴علت اصلی طلاق اختلافات فکری و مالی و علمی و... زوجین نیست. ⚠️علت اصلی طلاق، راحت طلبی هست. 📛به میزانی که فرهنگ کثیف راحت طلبی در جامعه ی ما گسترش پیدا کنه طلاق ها بیشتر خواهد شد. اگه هزاران جلسه مشاوره تشکیل بشه اما فکری برای راحت طلبی نکنن هیچ فایده ای نداره. 🔶خانمه گفت میخوام طلاق بگیرم! گفتم چرا؟ گفت از شوهرم ناراحتم!😪 گفتم چی هستی؟ "نا راحت؟؟؟ " 🔴خب چرا انقدر "راحت طلبی" که تا یه مقدار مشکل پیش اومد "ناراحت" میشی؟؟؟! ⁉️تو چرا بنای زندگیت رو بر راحتی گذاشتی؟ ⁉️مگه راحتی در دنیا وجود داره؟! ⁉️کی این دروغ رو بهت گفته؟! تلویزیون؟! 😒 مشاوران و روانشناسان غربزده؟! سیاستمداران دروغگو؟ 😒 🔶راحتی توی دنیا خلق نشده. چرا انقدر دنبالشی؟! ⁉️راحتی میخوای؟ بهشت...💞💗🌺 حاج آقا ما دیدیم که خیلی ها راحت زندگی میکنن. صبر کن ببینم. تاحالا پای حرف دلشون نشستی؟! 🔷اونا هم مشکلات عجیب و غریبی دارن که آدم باورش نمیشه. مگه میشه آدم توی دنیا زندگی کنه و همش راحت باشه؟ نمیشه.... .... 🌱✅➖➖💖 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام عزیزان این مطالب بسیار مهمه قران می فرماید خطوات یعنی گام های شیطان شیطان گام به گام پیش میاد و تا به هلاکت نرسونه رها نمی کنه
💞لطفا سعی کنید نیازهای عاطفی تون را در کنار همسرتون رفع کنید و محبت کنید تا محبت ببینید❤️
💞عشق بدید تا عشق بگیرید. صبور و سازگار باشید و تمام سعی تان را کنید تا با همسری که خداوند در تقدیرتان قرار داده بهترین و عاشقانه ترین زندگی را بسازید💞
🔸توکل به خدا و 🔸توسل به اهل بیت هر روز داشته باشید. برنامه معنوی، تغذیه ای و رفتاری صحیح برای خودتان داشته باشید تا قوی و پر انرژی باشید💪 و به راحتی با کوچک ترین سختی نشکنید و نا امید نشید.
یادتان باشه خداوند می فرماید، علیکم انفسکممواظب خودتان باشید👌 مواظب ایمان‌تان باشید👌
لطفا لطفا مواظب خودتان باشید و برای همدیگر دعا کنیم✅ خدایا به حق حضرت مادر همه ما و اولاد ما را از وسوسه های شیطان حفظ بگردان🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بعد از ساعتی با اجازه دکتر و سفارش های پیاپیش بابت مواظبت از فشارهای روحی و دعوتش به آرامش، با کمک محسن از بیمارستان خارج شد. هوا تاریک شده بود. با تعجب پرسید:"مگه چند ساعته اینجام؟" محسن لبخند زد و گفت:" فکرش را هم نکن، هر چی بود به خیر گذشت:" آهی کشید و به ناچار به همراه محسن راه افتاد. سوارِ اتومبیل امید شدند و محسن گفت:"ببخش مهندس، وقتی رسیدم و توی اون حال دیدمت نتونستم صبر کنم. سوئیچ را برداشتم و با ماشین خودت آوردمت." امید لبخندی زد و گفت:" ممنونم! کار خوبی کردی" محسن پشتِ فرمون نشست و راه افتاد. رو به امید کردکه سرش را به پشتی صندلی تکیه داده بود و چشمانش را بسته بود. به راحتی می توانست، غمِ نشسته روی چهره اش را ببیند. "واقعا دردِ او چیست؟ با این وضع مالی خوب؛ چرا باید فشار عصبی داشته باشد؟" با صدایی آرام پرسید:" کجا بریم مهندس؟" امید سرش را بلند کرد و چشمانش را باز کرد و گفت:" نمی دونم" محسن گفت:" یعنی نریم خونه؟" امید نگاهی به ساعتش کرد وگفت:" نه الان زوده:" بریم یه جای دیگه. اصلا بریم دفترِ استاد تهرانی:" محسن گفت:"نه الان دیره.:" می برمت یه جای توپ:" امید نفس عمیقی کشید و سرش را به صندلی تکیه داد و چشمانش را بست. با خیالی آسوده سرنوشتش را به محسن سپرد. 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
آرام و با احتیاط رانندگی کرد. بالاخره پا روی ترمز گذاشت و ایستاد. امید چشمانش را باز کرد. به اطراف نگاه کرد. جایی ناآشنا بود. کمربندش را باز کرد و پیاده شد. محسن هم پیاده شد و کیسه ای را از صندلی عقب برداشت. در را بست و به سمت ِ امید آمد. دستش را دراز کرد تا دستِ او را بگیرد. پرسید :"خوبی؟" امید لبخندی زد و گفت:"خوبم خیالت راحت.اینجا کجاست؟" محسن لبخند زد و گفت:"اینجا خونه چند تا از دوستامه. می خوام با اونا آشنا بشی. خیلی با حالند." با خودش گفت:"یعنی محسن هم اهلِ حاله؟" خیلی عجیب بود شنیدنِ این حرفا از محسن. صدای شُر شُر آب به گوش می رسید وکمی جلوتر، امامزاده ای مشخص بود. با تعجب به اطرافش نگاه کرد و به دنبالِ محسن راه افتاد. صدای آوازِ جیر جیرک ها فضا پر کرده بود. کمی که جلوتر رفتند، صدای نوایی دلنواز به گوشش رسید. چه می گفت؟ مشخص نبود. ولی هر چه بود، دل را نوازش می داد. نفس عمیقی کشید. هر چه نزدیک تر می شدند، صدا واضح تر می شد. بالاخره محسن ایستاد و گفت:"رسیدیم" به اطراف نگاه کرد. جز چند قبر که برفرازشان، شمع و چراغ روشن بود، چیزی ندید. با تعجب به محسن نگاه کرد. محسن لبخند زد و گفت:"اینا رفقای من هستند. خیلی با حالند. هر وقت دلم می گیره میام اینجا. با هاشون دردِ دل می کنم. کلی سبک می شم. امتحانش ضرر نداره رفیق. بشین و باهاشون صحبت کن." بعد هم پاشد و رفت. امید با تعجب به سنگ قبر ها نگاه کرد. روی هر سه تا قبر با رنگ قرمز نوشته شده بود "شهیدِ مدافع حرم" 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سوالهاتون را می تونید برای ادمین بفرستید👇 @asheqemola یا ناشناس 👇 لطفا، سوالات، نظرات و پیشنهاداتتون را برام ناشناس بفرستید✅ لینک ناشناس👇👇👇 https://harfeto.timefriend.net/16819268027013
┄┅─✵💝✵─┅┄ چه زيباست صبح، وقتی روی لب‌هايمان ذكر مهربانی به شكوفه می‌نشيند ❤️و با عشق، روزمان آغاز میشود 🏳خدايا... روز‌‌مان را سرشار از آرامش عشق و محبت کن🌸 سلام امام زمانم🌺 سلاااام الهی به امیدتو صبحتون بخیر💖 ‌‌‌‌‌‌‌┄✦۞✦‌‌✺‌﷽‌‌‌✺✦۞✦┄ ✨حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها فرمودند: بعد از جریان غصب فدك و احتجاج حضرت، بعضى از زنان مهاجر و انصار به منزل حضرت آمدند و احوال وى را جویا شدند، حضرت در پاسخ فرمود: به خداوند سوگند، دنیا را آزاد كردم و هیچ علاقه اى به آن ندارم، همچنین دشمن و مخالف مردان شما خواهم بود.✨ @asraredarun ┄┅─✵💝✵─┅┄
💪 ❣خدا چیز‌هایی رو در شما میبینه که خودتون نمی‌تونید ببینید... برنامه خدا برای زندگی‌تون بزرگ‌تر از برنامه‌ خودتونه! اراده‌ی خداوند در زمان خاصش رخ میده، پس اطمینان داشته باش به زمانبندی فوق‌العاده خداوند. به خدا اعتماد كن🍃🍃🍃🍃 الهی به امید خودت🌺 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کنجکاوانه و با دقت بیشتر روی قبر ها نگاه کرد. آرام نشست. نگاه به تاریخ تولد و شهادت هر کدام انداخت. فاصله تولد تا شهادتشان، کمتر از 30 سال بود. دستش را روی دهانش گذاشت:"وای چقدر جوان بودند. چرا رفتند؟ مگه اینا عقل نداشتند. چرا دنیا را رها کردند؟ برای کی؟ آخه ارزشش را داره، آدم به خاطر دیگران خودش را به کشتن بده؟" کلافه از جا پاشد. کمی دورتر محسن را دید. به طرفش رفت. با اشاره محسن به نزدیک امامزاده رفتند.نوای دلنشین هنوز در فضا پیچیده بود. نزدیک امامزاده شدند و محسن زیر اندازی را انداخت و به امید تعارف کرد. هر دو نشستند. محسن پاکت را باز کرد. چند لقمه نان و بطری آب را بیرون آورد و گفت:" ببخشید یه کم درویشانه است. ولی اینجا که میام، جلوی این شهدا، شرمم میاد غذای لذیذ بخورم و به لذات دنیا فکر کنم." امید هنوز متعجب نگاهش می کرد. محسن لبخند زدو گفت:" من هر شب جمعه اینجا میام. دعای کمیل می خونم و با این رفقا حال می کنم." کلمه دعا که برایش غریبه نبود. وقتی مادر بزرگ از دعا و سفره ی دعا صحبت می کرد. وقتی که زهرا با دوستانش در دانشگاه مراسم دعا بر پا می کرد. وقتی که احمد آقا برای دعا به مسجد می رفت. اینها را شنیده بود. ولی فقط شنیده بود. هیچ وقت ندیده بود. چرا بین مادرش و خاله زری این همه تفاوت بود؟ چرا مادرش شبیه مادر بزرگ نبود؟ صدای دعا خواندنِ محسن اورا به خود آورد. چقدر صدایش دلنشین بود. زمزمه می کرد ولی چه زیبا. عجب به روحش آرامش می داد." یعنی محسن با این دعاها آرامش می گیرد؟ امکان ندارد. اینها همه بیهوده است." به اطراف نگاه کرد. دور و برشان افرادی با فاصله نشسته بودند. بعضی ها خانوادگی آمده بودند. بچه ها در زیر نورِ چراغِ ها بازی می کردند. زوجِ جوانی کنارِ هم نشسته بودند وکتاب دردست باهم دعا می خواندند. حجب و حیای نو عروس، چهره محجوبِ زهرا را به خاطرش آورد. درست مثلِ زهرا حجاب و چادر داشت. سر به زیر انداخت و چشمانش را بست. اجازه داد نوای دلنوازِ دعای کمیل جان و روحش را جلا دهد. هیچ راه گریزی نداشت. تک تک سلول های بدنش، این نوا را طلب می کرد. 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
زانوانش را در آغوش گرفت. سرش را روی آن ها گذاشت. نفس عمیقی کشید. بی اختیار همه گوش شد و عقل به فرمانِ دلش شد. هر چه بود، بد نبود. زمزمه های عاشقانه عبدی با مولای خویش. صدای"یاربِ یاربِ یارب" در فضا پیچید. چه دلنشین بود. "ولی نه! این حرفا معنا نداره. دارن خودشون را گول می زنن. کاش اصلا اینجا نمی اومدیم." دلش می خواست از آنجا برود. ولی کجا؟ رراه فراری نداشت. هر چه قصد داشت انکار کند و گوش ندهد، نمی شد. باز صدای جمعیت بلند شد"الهی و ربی، من لی غیرک" و مداح با ناله سر داد"خدای من! جز تو هیچ کس را ندارم. این دلِ شب، اومدم فقط بگم، خدا بی کسم و بیچاره و درمانده. هیچ جایی را ندارم. همه درها به روم بسته شده. امیدم به در خونه خودته. خدااااااااا ردم نکن." صدای ناله همه بلند شد و محسن، های های گریه کرد. امید به خودش فکر کرد."منم واقعا کسی را ندارم. هیچ کس. پدرم با اون رفتارهاش، مادرم که با این پنهان کاری هاش. دلم نمی خواد دیگه خونه برم. منم خونه ندارم. راست می گه این مداح، منم بی کسم" بی اختیار اشک از چشمانش سرازیر شد. و روی لباسش چکید. 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
┄┅─✵💝✵─┅┄ با نام و یاد خدا میتوان بهترین روز را برای خود رقم زد... پس با عشق وایمان قلبی بگویی خدایا به امید تو💚 ❌نه به امیدخلق تو سلام امام زمانم🌺 سلام صبحتون پر نور🌺 ‌‌‌‌‌‌‌┄✦۞✦‌‌✺‌﷽‌‌‌✺✦۞✦┄ ✨حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها فرمودند: اگر آنچه را كه ما اهل بیت دستور داده ایم عمل كنى و از آنچه نهى كرده ایم خوددارى نمائى، تو از شیعیان ما هستى وگرنه، خیر.✨ @asraredarun ┄┅─✵💝✵─┅┄
💪 بی‌خیالِ حرفِ این و آن باش وقتی خودت از زندگی‌اَت لذت ببری 😍 دیگر نگرانِ قضاوت‌هایِ دیگران نخواهی بود و این یعنی خودِ زندگی...😎👌 شاد باش و از زندگی لذت ببر🌺 تا خدا هست، غصه چرا⁉️ خدایا به امید خودت http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490