eitaa logo
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
4.6هزار دنبال‌کننده
15.4هزار عکس
4.5هزار ویدیو
133 فایل
💞کمک‌تون می‌کنم از زندگی لذت بیشتری ببرید💞 🌷#کبری فرجام‌پور هستم، نویسنده و مشاور تخصصی 👇 💞همسرداری و زناشویی 👼تربیت فرزند 🥰اصلاح مزاج ارتباط با ما و تبلیغات👇 @asheqemola #فوروارد_وکپی_ممنوع⛔ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۲۳۳) دست من را در دستش گرفت و لبخندی زد: -اما پدربزرگم نگذاشت بابا زیاد زندان بمونه. باغش رو فروخت و قسمتی از بدهکاری های بابا رو داد. چند ماه طول کشید تا تونستند رضایت طلبکارها رو جلب کنند. پول بعضی ها را کامل دادند. از بعضی ها هم مهلت گرفتند. بدترین روزهای زندگیمون بود. روزهای اول مامان فقط گریه می کرد. اما مادربزرگ و خاله خیلی دلداریش دادند. بالاخره تصمیم‌ گرفت کاری کنه. از همون موقع خیاطی را شروع کرد. قبلش فقط برای خودمون لباس می دوخت. ولی از اون به بعد به طور جدی و حرفه ای شروع کرد به خیاطی کردن. این طوری هم سرش گرم بود هم در آمدی داشت. زیاد طول نکشید که مشتری هاش زیاد شدند و حسابی سرش شلوغ شد. پدربزرگ و دایی هم دنبال کار بابا رو گرفتند. وقتی بابا آزاد شد، دیگه نه کاری داشت و نه پولی. خیلی سخت بود برای همه ما. یادمه که مامانت از اینکه بابا بهش سر نزده و خرجی نمی ده و این حرفا، حسابی شاکی شده بود. ولی باز هم بابا از این مسائل چیزی بهش نگفته بود. وقتی آزاد شد، مامان یه مقدار پول بهش داد و گفت براتون بیاره و عذر خواهی کنه. چون سینا هم کوچیک بود و شیر خواره. ولی تینا جان، باور کن بابا از روی عمد نبود که بهتون سر نمی زد یا خرجی درست و حسابی نمی داد. من شاهد رنج کشیدنش بودم. می دیدم تا صبح خواب نداره. توی خونه پدربزرگ راحت نبود. ولی کاری از دستش نمی اومد. خیلی طول کشید تا بتونه کاری پیدا کنه. کسی حاضر نبود بهش کار بده. حتی یک مدت مجبور شد، توی باغ های مردم کارگری کنه. دلم از این حرف ها گرفت. جلوی اشک هایم را نتوانستم بگیرم. ساحل اشک هایش را پاک کرد. آغوشش را برایم گشود. خودم را به آغوش خواهرانه اش سپردم و اشک ریختم. بوسه ای روی سرم گذاشت. دست نوازشش آرامش بخش دل بیقرارم شد. 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
۲۳۴) ریحانه دستش را روی کمرم گذاشت: -بسه دیگه دختر، فیلم هندی راه انداختی. جیگرمون کباب شد. بلند شدم و اشک و لبخندم از حرف های ریحانه، در هم آمیخت. اشک هایم را با پشت دستم پاک کردم. لبخندی زد: -والا، دلمون خوش بود امشب یه دور همی دخترونه داریم کلی می خندیم. اگه این تینا گذاشت. بسه دیگه. همه میان اشک ریختمان خنیدیدم. خانم محمدی بیرون رفت و با پارچ شربتی برگشت: -به قول مامان مرضیه همگی، شربت گلاب لازم شدیم. دوباره خندیدیم و لیوان ها را یکی یکی پر کرد و دستمان داد. دوباره در سکوت، دلم برای رنج هایی که پدرم کشیده بود و قضاوت های نا به جای مادرم، درد آمد. آهی کشیدم و جرعه جرعه شربت را نوشیدم. ساحل لیوان را در سینی گذاشت و تشکر کرد: -ببخشید امشب، خیلی ناراحتتون کردم. ولی تینا حق داره همه چیز رو بدونه. واقعا دلم برای بابا می سوزه. روزهای سختی رو گذرونده. باور کنید هنوز هم درگیره مسائل مالیه. چون مجبور شد، برای پرداخت بدهی هاش، دوباره قرض بگیره. درآمد خودش و مامان، کفاف بدهی ها رو نمی داد. خدا رو شکر، حمایت های پدربزرگ و دایی، برامون خیلی کارساز بود. بابا حتی نگذاشت خانواده خودش چیزی بفهمند. پدر که نداشت مادرش هم که جز یک خونه، توی شهرستان چیزی نداشت. خواهرهاش هم رابطه خوبی با ما نداشتند. مامانم هم اصلا دلش نمی خواست بابا خودش رو پیش شوهر خواهرهاش کوچیک کنه. بعد از چند سال تونستیم یه خونه کوچیک رهن کنیم. شاید به خاطر همین سختی های زندگی بود که مامان و بابا تصمیم گرفتند دیگه فرزندی نیارن و من تنها موندم. البته تا خونه مادربزرگ بودیم تنهایی رو حس نمی کردم. ولی وقتی ازشون دور شدم، حسابی احساس تنهایی کردم. تلاشم این بود که با درس و مطالعه خودم رو سرگرم کنم. وقت های بی کاری هم کمک مامان می کنم.‌ الان که حسابی سرش شلوغه و از مزون های معروف سفارش داره. تمام اون سال هایی که بابا درگیر کار پیدا کردن و پرداخت بدهی هاش بود، مامان خرج زندگی رو تامین می کرد. الان هم که دیگه خدا را شکر در آمد بابا بهتر شده، باز هم راضی نیست بی کار باشه. می گه، اصلا بی کاری رو دوست ندارم. الان که فکر می کنم می بینم، همین کارکردن بود که توی اون سال های سخت مامان رو سر پا نگه داشت. منم تصمیم گرفتم اصلا بی کار نباشم. الان سنگ دوزی لباس هایی رو که مامان می دوزه انجام می دم. ولی یه چیزی توی این سال ها بیشتر از همه اذیتم می کرد. 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹السلام علیک یا فاطمه الزهرا فرا رسیدن میلاد دخت گرانقدر نبی اکرم(صلی الله علیه و اله) و روز زن و مادر گرامی باد💐💥 به همین مناسبت کلیه خانم فرجام‌پور در زمینه 🔸همسرداری و ازدواج 🔸تربیت فرزند 🔸اصلاح مزاج 🔸اعتقادی و همچنین کلیه های ایشان👇 🔺اسرار زناشویی 🔺ارتباط موفق 🔺انتخاب همسر 🔺تربیت جنسی کودک و نوجوان و 🔺دوره سیاستهای زنانه دارد✅👏 فقط تا پایان روز یکشنبه برای اطلاعات بیشتر به ادمین پیام بدید👇 @asheqemola آموزش های را اینجا دنبال کنید👇 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
لطفا همگی به نذر حضرت مادر این بنر را در گروه ها و کانال هاتون بگذارید👆 تا در ثوابش شریک باشید و البته در عسل شدن زندگی زناشویی دوستانتان موثر باشید😍👏 اجرکم عندالله🌺
┄┅─✵💝✵─┅┄ 🍃بہ نام او ڪه... 🌼رحمان و رحیم است 🍃بہ احسان عادت 🌼وخُلقِ ڪریم است سلام امام زمانم❤️ سلاااام الهی به امیدتو صبحتون بخیر💖 ━═━⊰🍃✺‌﷽‌‌‌✺🍃⊱━═━ 💚 امام علی علیه‌السلام فرمودند:💚 تقواپيشگان نشانه هايى دارند كه با آنها شناخته مى شوند: راستگويى، امانتدارى، وفاى به عهد و... . http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 ┄┅─✵💝✵─┅┄
💪 شروع کن؛ اجازه نده پتانسیلت هدر بره، فقط به این دلیل که فکر میکنی‌ هنوز به اندازه کافی اعتماد به نفس یا آمادگی لازم رو نداری . 👈افراد زیادی هستن که با کمتر از نصف پتانسیلی که تو داری؛دنیا رو تغییر دادند. در حالی که تو هنوز منتظری تا آماده بشی. خودت رو باور داشته باش و فقط شروع کن.💪 امروز همان روزیه که منتظرش بودی برای شروعی جدید. پس یا علی الهی به امید خودت❤️ الهی شکر،الحمدلله رب العالمین🌺 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
کارگاه تفکر ۳۱.mp3
14.33M
۳۱ آنچه در پادکست سی و یکم می‌شنوید : 1.دلیل سقوط، باخت و عقب افتادگی انسان چیست؟ 2.سلطنت و احاطه چگونه در نفس ایجاد میشود؟ 3.معنای حقیقی نام قادر خداوند چیست؟ منبع پادکست : جلسه ۱۳ از کارگاه تفکر @ostad_shojae | montazer.ir http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
#نذر_فرهنگی 🌹السلام علیک یا فاطمه الزهرا فرا رسیدن میلاد دخت گرانقدر نبی اکرم(صلی الله علیه و اله)
سلام ،،، سلام،،، هزاران سلام بر شما خوبان💐 صبحتون بخیر و نیکی باد و امروزتان پر از اتفاق های قشنگ🌹🌹 هر چه به روز میلاد نزدیک می‌شیم، بیشتر دلمون برای حضرت مادر می تپه❤️😍 الهی که فرزندان خوبی برای دخت نبی باشیم. خب منم دلم می خواد کاری کنم که شما خوشحال تر بشید😊👌 چه کار کنم🤔⁉️ نظراتتون را برامون بفرستید👇 @asheqemola در رابط با نذر فرهنگی مون
هنوز منتظریم 🤔👆 عیدی نمی خواهید⁉️😊
ناب😍👏👇 😉عشوه‌گری❤️‍🔥 🧕 خانم ها باید بدانند که👇 عشوه‌گری و ناز برای مردان دوست داشتنی و لذت بخش است.🤗 باید برای عشوه‌گری وقت گذاشت و آموزش دید. 😉 ناز و عشوه از مهمترین و قوی‌ترین عوامل محبوب شدن زن و ایجاد وابستگی شوهر است.👏👏
❤️‍🔥عشوه‌گری اینقدر اهمیت دارد که حتی از زیبایی صورت و اندام و خوش تیپی نیز مهمتر است👌 چون قوّه‌ی محرّک بودن و برانگیختگی آن زیاد است.💖
❤️‍🔥 زنی که حرکات و عشوه‌های خاص زنانه نداشته باشد و رفتار و حرف زدنش مردانه باشد در واقع دارد از محبوبیت خود می‌کاهد.⛔️
❤️‍🔥 از مهمترین راههای یادگیری ریزه‌کاری‌های عشوه‌گری، شناخت علایق مرد نسبت به این قضیه است که از راه مشاوره و مطالعه و حتی سوال از مرد به دست می‌آید.👌
❤️خانم عزیز یادت باشد، هر پست و مقام اجتماعی که هستی و هر شغلی که داری توی خونه باید یک زن دلبر باشی😉💞
💖باید لطافت زنانه ات را حفظ کنی و روز به روز هم عشوه گری و نازت را بیشتر کنی💞 کار سختی نیست فقط باید یاد بگیرید
💖باید مرد را بشناسی و از نیازهاش مطلع باشی باید خودت را بشناسی و از توانایی هات با اطلاع باشی
💞نگران نباش توی دوره سیاستهای زنانه یا زنان قدرتمند خودت را با خودت اشنا می کنم🤗 و مردت و نیازهاش را بهت معرفی می کنم😉 کافی توی دوره کنارم باشی تا طعم واقعی یک زندگی پر از عشق و لذت را بچشی❤️👏
کافیه الان که به مناسبت میلاد دخت مکرم نبی، سرور زنان عالم حضرت صدیقه طاهره(علیها السلام) و روز زن دوره ها را تخفیف زدیم حتما به ادمین پیام بدید و دوره را تهیه کنید👏👇 @asheqemola
خوشبختی و شادکامی شما آرزوی ماست👏🌹
😍💞 لمس نفس هایت ضـربانـ قلبــم را به شماره می اندازد تو آرامـ نـفـس بکش من لحظه لحظه دیوانه ات می شوم :)♥️ شب_بخیر_دلبرم❤️ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۲۳۵) نگاهی به چشمانم انداخت و با تردید گفت: - دلم برای بابا خیلی می سوخت. هر وقت مامانت زنگ می زد. آنقدر با صدای بلند، سر بابا داد وبیداد می کرد که ما هم می شنیدیم. بابا سعی می کرد پیش ما تلفنش رو جواب نده. ولی توی اتاق هم که می رفت، باز هم صداشون می اومد. بابا مجبور بود سکوت کنه. وقتی بزرگتر شدم، دلم می خواست که بیام خونه تون و همه چیز رو بگم؛ ولی جرات نداشتم. نمی دونستم چطوری باهام‌ برخورد می کنید. کاش اومده بودم. الان حسرت می خورم، چرا نیومدم و زودتر باهاتون صحبت نکردم. فکر کنم الان دیگه مامانت یه چیزهایی فهمیده که یه خورده کوتاه اومده. بابا هم داره یه کارهایی می کنه، برای بهتر شدن زندگی. البته خودش به موقعش همه چیز رو براتون می گه. لبخند زد و خم شد. گونه ام رو بوسید. آلان خیلی خوشحالم که اون روزهای سخت تموم شده. مامانم می گه،" زندگی بدون رنج نمی شه. هر کسی یه رنجی توی زندگیش داره. درسته که الان رنج های بی پولی و بدهکاری، رو به پایانه، ولی حتما یک رنج دیگه میاد و مهمون زندگیمون می شه. بهتره برای این مهمون ناخونده خودمون رو آماده کنیم. تا توی دنیا هستیم، انواع رنج ها مهمون زندگیمون می شن. اینکه رنج ها هستند و قطعا هر روز با یکیشون درگیریم، حقیقته. ولی مهم اینه که بپذیریم و باهاشون کنار بیایم. که اگه نخواهیم قبولشون کنیم، خودمون خرد و شکسته می شیم. ما باید همیشه آماده پذیرایی از رنج ها باشیم. پس بهتره مثل یک صاحب خونه با تدبیر، همیشه وسایل پذیرایی رو آماده و دم دست داشته باشیم. تا بهمون خوشی می رسه، زود دوق زده نشیم و تا بهمون رنجی می رسه، زود ناامید نشیم و خدای ناکرده ناشکری نکنیم." توی سخت ترین شرایط زندگی همیشه می گه"حواستون باشه، ناشکری نکنید. آخه شیطان قسم خورده کاری می کنم که بنده هات ناشکری کنند،" لبخندی زد و گونه هاش سرخ شد: -سر جریانِ ازدواج من، مرتب بهم می گفت"ساحل جان، زندگی مشترک رنج ها و خوشی های خودش رو داره، ولی با انتخاب امیر، مطمینا رنج های زیادی توی زندگیت خواهی داشت. الان که سربازه، رنج دوریش رو باید تحمل کنی. وقتی سربازیش تموم بشه، شغل نداره، در آمد نداره، خونه نداره، ماشین نداره، همه اینها رو باید بپذیری. تا بتونی کنارش احساس آرامش و خوشبختی کنی" 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
۲۳۶) ریحانه خنده ای کرد: -خیلی هم دلت بخواد. داداش گلم در عوض اینقدر مهربون و با ایمانه که نگو. لنگه اش هیچ جا پیدا نمی شه. والا من هیچی نمی گم. صورتش را به تمسخر چرخاند و همه خندیدیم. ساحل به طرفش خم شد. گونه اش را بوسید: -خواهر کوچولو، ما هم بدی نگفتیما. اگر غیر از این بود که عمرا جواب مثبت می دادم. همه خنیدیم. خانم محمدی آهی کشید: -آره ساحل جان درست می گی. دقیقا مامان مرضیه هم همین ها رو به من می گه. منم پذیرفتم. هر چند که خیلی سخته. ساحل با شیطنت لبخندی زد: -فاطمه جان می شه دقیقا بگی چی رو پذیرفتی؟ خانم‌ محمدی که انگار اصلا حواسش نبود، جا خورد: -هیچی، بعنی، وای نمی دونم. همه خندیدیم. ریحانه دستهایش را به هم زد: -خانم، تو رو خدا، شما هم تعریف کنید. خب اشکالی نداره. من و تینا هم تجربه به دست میاریم. خانم محمدی متعجب از حرفی که شنیده بود، به ریحانه نگاه کرد. از شرم سرم را زیر انداختم. ساحل مداخله کرد: - اذیت نکنید این یه دونه خواهر شوهر من رو. راست می گه دیگه. این ها هم باید قبل از انتخاب یه آگاهی هایی داشته باشند. باید اولویت ها رو بشناسند. بدونن برای تشکیل یه زندگی مشترک، کدوم اصل ها مهم ترند. هنوز سر به زیر بودم. دوباره دلم آشوب شد. باز یاد حرف ها و خنده های پرهام افتادم. چطور او را برای ازدواج مناسب می دیدم. اصلا چه نقطه مثبتی داشت. غیر از اینکه از بی کسی و تنهایی به او پناه برده بودم. ولی محبتی که از روی عشق باشد نثارم نکرد. اول با زبان ریختن، مرا به سمت خود کشید و بعد آرام آرام، قضیه جا به جایی بسته هایش را عنوان کرد. هر بار که نمی پذیرفتم، سرم داد می زد و مرا بی عرضه و بی دست و پا می خواند. ولی من حتی بعد از قهر کردن ها و پاسخ ندادن به پیام هایم، باز هم مشتاقش بودم. هر چند که فهمیده بودم او چه می کند. 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا