eitaa logo
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
4.6هزار دنبال‌کننده
15.5هزار عکس
4.5هزار ویدیو
133 فایل
💞کمک‌تون می‌کنم از زندگی لذت بیشتری ببرید💞 🌷#کبری فرجام‌پور هستم، نویسنده و مشاور تخصصی 👇 💞همسرداری و زناشویی 👼تربیت فرزند 🥰اصلاح مزاج ارتباط با ما و تبلیغات👇 @asheqemola #فوروارد_وکپی_ممنوع⛔ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاهده در ایتا
دانلود
از این تدریس جا نمونید⁉️⁉️👇👇👇👇👇 کلاس در حال ثبت نامه و به زودی ظرفیت تکمیل می‌شه 📣📣📣📣📣📣 عجله کنید📣📣📣
┄┅─✵🍃🌸﷽🌼🍃✵─┅┄ سلام رفقا ☺️✋ 💥 مژده مژده 💥 ⏳شمارش معکوس برای ثبت نام دوره ی جدید در آموزشگاه مجازی حیات برتر زیر نظرتشکیلات تنها مسیر آرامش شروع شد👏 با تدریس استاد فرجام‌پور 😍 🌾☘🌾☘🌾 ضمنا👇😍 با ثبت نام در دوره جدید لینک آموزشهای دو دوره‌ی قبلی (حیات برتر ورهایی از رنجها) به صورت رایگان در اختیارتون قرار داده میشه. هزینه هر ترم ۳ماهه ۲۰ هزار تومان است که افرادی که تازه ثبت نام می کنند برای هر سه ترم فقط ۲۰ هزار تومان پرداخت می کنند😍 مباحث آموزشگاه👇 🎈🎁🎈 برای همراهی و در کلاس جدید من اینجام😊👇 @masoomi56 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
📣📣📣📣📣📣 مژده مژده به خانم های گل🌹 بالاخره انتظار به سر اومد😍 کاربردی ترین گروه آموزشی ترک گناه 🌸 باتدریس خانم فرجام پور 🌸 ✨یکی از مشاوران خوب کشوردرزمینه: 👌خانواده،اصلاح تغذیه ومسائل اعتقادی 📣 یک فرصت استثنایی👏👏 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 https://eitaa.com/joinchat/2030764188C16c3023857
دوستان از تدریس جا نمونید تدریس رایگان 😍👏👏👏 به زودی تدریس خودشناسی داریم👆👆👆👏👏👏👏 حتما این بنر را در گروه ها و کانال هاتون بگذارید👏👏👏
لطفا بنر را درکانال ها و گروه هاتون بگذارید👆👆👆👆👆👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_صـد ✍اتوبوس به نجف نزدیک میشد وضربان قلب من تپش به تپ
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 ✍دلدادگانی که از همه جای دنیا به سمتِ منبعی معلوم میدویدند.. یکی برهنه.. دیگری با چند کودک.. آن یکی سینه کشان.. گروهی صلیب به گردن و تعدادی یهودی پوش.. ومن میماندم که حسین، امام شیعیان است یا پیشوایِ یهودیان و مسیحیان؟ انگار اشتباهی رخ داده بود و کسی باید یادآوریشان میکرد که حسین کیست.. گام به گام اهل عراق به استقبال میآمدند و قوت روزانه شان را دست و دلبازانه عرضه ی میهمانِ حسین میکردند.. و به چشم دیدم التماسهایِ پیرزنِ عرب را به زائران، برایِ پذیرایی در خانه اش.. این همه بی رنگی از کجا میآمد؟ چرا دنیا نمیخواست این اسلام را ببیند و محمد (ص) را خلاصه میکرد در پرچمی سیاه که سر میبرید و ظالمانه کودک میکشت؟! من خدا را در لباسِ مشکی رنگ زائران پاهایِ برهنه و تاول زده شان.. آذوقه های چیده شد در طبق اخلاصِ مهمان نوازانِ عرب و چایِ پررنگ و شیرین عراقی دیدم.. حقا که چای هایِ غلیظ و تیره رنگ اینجا دیار، طعم خدا میداد.. گاهی غرور بیخ گلویم را فشار میداد که ایرانیم. که این خاک امنیتش را بعد از خدا و صاحبش حسین، مدیونِ حسام و دوستانِ ایرانی اش است و چقدر قنج میرفتم دلم. امیرمهدی مدام از طریق تلفن جویایِ حال و موقیت مکانی مان بود و به دانیال فشار میآورد تا در موکبهایِ بعدی سوارِ ماشین بشویم، اما کو گوشِ شنوا.. شبها در موکبهایی که به وسیله ی کاروان شناسایی میشد اتراق میکردیم و بعد از کمی استراحت، راهِ رفتن پیش میگرفتیم. حال و هوای عجیبی همه را مست خود کرده بود. گاهی درد و تهوع بر معده ام چنگ میزد و من با تمام قدرت رو به رویش می ایستادم.. قصد من تسلیم و عقب نشینی نبود. و دانیال در این بین کلافه حرص میخورد ونگرانی خرجم میکرد. بالاخره بعد از سه روز انتظار، چشم مان به جمالِ تربت حسین (ع) روشن شد و نفس گرفتم عطر خاکش را.. در هتل مورد نظر اسکان داده شدیم و بعد از غسل زیارت عزم حرم کردیم. پا به زمین بیرونِ هتل که گذاشتم، زیارت را محال دیدم. مگر میشد از بین این همه پا، حتی چشمت به ضریحش روشن شود؟ دانیال از بین جمعیت دستم را کشید وگفت که به دنبالش بروم.. شاید بتواند مسیری برایِ زیارت بیابد. و منِ ناامید دست که هیچ، دل دادم به امیدِ راه یابیِ برادر.. روی به رویِ میدانی که یک مشک وسطش قرار داشت ایستادیم: اینجا کجاست؟؟ دانیال نگاهی به اطراف انداخت: میدون مشک.. حرم حضرت عباس اون طرفه.. نگاه کن.. عباس.. مردی که نمیتوانستم درکش کنم. اسمش که می آمد حسی از ترس و امنیت در وجودم میپیچید.. عینیت پیدا کردنِ واژه ی جذبه.. دانیال دستم را در مشتش گرفت و فشرد خیره به مشکِ پر آب، خواستِ دلم را به زبان آوردم: نمیشه یه جوری بریم تو حرم نه؟..خیلی شلوغه.. صدایش بلند شد: من میبرمت.. اما این رسمش نبودا بانو.. نفسم از شوق بند آمد به سمتش برگشتم امیرمهدیِ من بود با لباسی نیمه نظامی و موهایی بهم ریخته.. اینجا چقدر زود آرزوها برآورده میشد اشک امان را بریده بود و او با لبخند نگاهم میکرد قشنگ دقمون دادی تا رسیدی.. ⏪ ... 📝نویسنده:اسعد بلند دوست @asraredarun اسرار درون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
┄┅─✵💝✵─┅┄ الهی... تو را سپاس میگويم از اينکه دوباره خورشيد مهرت از پشت پرده ی تاريکی و ظلمت طلوع کرد و جلوه ی صبح را بر دنيای کائنات گستراند " سلام صبح عالیتان متعالی " @asraredarun ┄┅─✵💝✵─┅┄
‌‌‌‌‌‌‌┄✦۞✦‌‌✺‌﷽‌‌‌✺✦۞✦┄ ✨حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها فرمودند: ضمن وصیّتى به امام على علیه السلام اظهار نمود: پس از آن كه مرا دفن كردى، برایم قرآن را بسیار تلاوت نما، و برایم دعا كن، چون كه میّت در چنان موقعیّتى بیش از هر چیز نیازمند به اُنس با زندگان مى باشد.✨ @asraredarun ‌‌‌‌‌‌‌┄✦۞✦✺💠✺✦۞✦┄
💚 برات وصل امضاء می ‌شد ای کاش گره از کار دل وا می شد ای کاش برای دیدنت ای حضرت اشک دو چشمانم چو دریا می‌شد ای کاش @asraredarun ❀🍃✿🍃❀ ❀🍃✿🍃❀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا