eitaa logo
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
4.5هزار دنبال‌کننده
15.1هزار عکس
4.3هزار ویدیو
131 فایل
🔺️کمک‌تون می‌کنم از زندگی لذت ببرید💞 🌷#کبری فرجام‌پور هستم، نویسنده و مشاور تخصصی 👇 💞همسرداری و زناشویی 👼تربیت فرزند 🥰اصلاح مزاج ارتباط با ما👇 @asheqemola #فوروارد_وکپی_ممنوع⛔ لینک کانال 👇 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاهده در ایتا
دانلود
┄┅─✵💝✵─┅┄ خرد هرکجا گنجی آرد پدید ز نام خدا سازد آن را کلید به نام خداوند لوح و قلم حقیقت نگار وجود و عدم خدایی که داننده رازهاست نخستین سرآغاز آغازهاست سلام امام زمانم🌺 سلام صبحتون پر نور🌺 الهی به امید تو💚 ‌‌‌‌‌‌‌┄✦۞✦‌‌✺‌﷽‌‌‌✺✦۞✦┄ ✨امام‌‌ علی علیه‌السلام فرمودند: از خدا بترسید و با مال و جان و زبان خود در راه خدا مجاهدت نمائید.✨ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 ‌‌‌‌‌‌‌┄✦۞✦✺⚔✺✦۞✦┄ ┄┅─✵💝✵─┅┄
💪 هر از گاهی خودت را هرس کن، شاخه های اضافیت را بزن فکرت را سبک کن، از هر آنچه آزارت میدهد ، تا رشد کنی جوانه بزنی🌱 مسیر زندگیت را آنگونه که دوست داری رسم کنما می توانیم💪 الهی به امید خودت❤️ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
رای گیری هنوز ادامه داره👆👆 جا نمونید👏
تا اینجا گزینه 2⃣ طرفدار بیشتری داشته🤔 بریم نماز توکل به خدا
گزینه 2⃣ارتباط موفق رای بیشتری آورد👏👏 ممنون از شما خوبان که از حق انتخابتون استفاده کردید و انتخاب کردید💐👏
کل زندگی همینه انتخاب و انتخاب و انتخاب... پس حتما از لحظه های انتخاب درست استفاده کنید و از حق خودتون بهره ببرید
اکثر مشکلات زندگی ما ریشه در انتخاب نکردن، یعنی سپردن سرنوشت مون به دیگران یا انتخاب نادرسته
ما هر لحظه در ورطه انتخاب هستیم پس👇 حواس‌مون باید جمع باشه و با دید باز و تفکر و مشورت، انتخاب کنیم✅ یادتون باشه انتخاب‌ها آینده و سرنوشت ما را می سازد👌
🍃درست و به موقع انتخاب کنیم تا پشیمانی به بار نیاید. یک انتخاب نادرست، مساوی است با یک عمر درد و رنج و بدبختی و حتی شقاوت در اخرت❌
🔺همه کسانی که در دنیا و اخرت شقی شدند، به خاطر انتخاب نا صحیح و بی موقع بوده لحظه ها را دریابید
💞در بحث ازدواج هم همینه دختر خانم بی دلیل یا با بهانه های بی مورد خواستگارهای خوب را رد می کند و وقتی سنش بالا رفت و خواستگارهایش کم شد، زمین و زمان را مقصر می داند. در حالیکه این خودش بوده که در لحظه انتخاب درست انتخاب نکرده
💞خانم در حالت عصبانیت همسر به جای انتخاب کردن صبوری و سکوت، تلافی کردن و مقابله به مثل را انتخاب می کنه و می شود آنچه که نباید بشود❌
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم والعصر ان الانسان لفی خسر الا الذین امنوا و عملواالصالحات و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر
بسیار زیبا فرموده قسم به عصر و زمان قطعا انسان در زیان است مگر کسانی که ایمان اوردند و عمل صالح انجام دادند و یکدیگر را به حقیقت سفارش کردند و به صبوری سفارش کردند
🍃عزیزان تا می توانید صبور باشید و یکدگر را به صبوری سفارش کنید تا دچار خسران و زیان در دنیا و اخرت نشوید اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام عزیزم ممنون از لطف و توجه شما🌺 چشم حتما درباره بحث خیانت هم صحبت خواهیم کرد البته یک فکرهایی دارم لطفا دعا کنید که خدا کمکم کنه به دعای شما خوبان خیلی محتاجم
سلام‌گلم💐 ممنونم از لطف و همراهی شما عزیزان🌹 ان شاءالله بتونم آنطور که شایسته شما خوبان است خدمت کنم چون شما لایق بهترین ها هستید🎁💐
حتما حتما حتما درباره برنامه های کانال نظر بدید تا ان شاءالله به بهترین وجه انجام بشه و براتون مفید باشه🌺
نظرات، پیشنهادات و سوالهاتون را می تونید برای ادمین بفرستید👇 @asheqemola یا ناشناس 👇 لطفا، سوالات، نظرات و پیشنهاداتتون را برام ناشناس بفرستید✅ لینک ناشناس👇👇👇 https://harfeto.timefriend.net/16819268027013
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دوباره نورِ امید در دلِ فرشته تابید و با این فکر که الان نظرم را می گویم و برای همیشه از دستِ این زهرا خانم وخواستگارهایی که می آورد راحت می‌شوم؛ نفسِ عمیقی کشید و گفت: _راستش من اصلاً نمی‌خوام ازدواج کنم. _خب باشه عزیزم . تو غصه نخور همه چیز درست می‌شه. آسمون که به زمین نیومده میرم بهشون می‌گم که نیان. خوبه؟ _آخ جون. ممنونم زهرا خانم. و زهرا خانم از اتاق بیرون رفت و بعد از صحبت کردن با مامان رفت. و فرشته با ذوق و شوق از اتاق بیرون آمد وسمتِ آشپزخانه رفت. فریبا یک شامِ خوشمزه پخته بود. آن شب همه دورِ هم شام ‌خوردند بعد از شام، بابا جلوی تلویزیون نشسته بود و اخبار گوش می‌کرد و فرشته و فریبا با بهار، سرگرم بودند که مامان رفت کنارِ بابا نشست و آهسته شروع کرد به صحبت کردن و دلِ فرشته به شور افتاد "خدایا مگه قضیه تموم نشده اینجا چه خبره.... مثل اینکه این عذاب تمومی نداره" _فرشته چته؟ _فریبا مگه قضیه تموم نشد؟ چرا مامان باز داره پچ پچ می کنه ؟ _زیاد خودت رو ناراحت نکن. بالاخره یه طوری می‌شه. _یعنی چی؟! تو رو خدا تمومش کنید. _باشه .حالا تو یه کم صبر داشته باش تا ببینیم چی می‌شه. _چی قراره بشه؟؟ میگم نه دیگه . کاشکی فرزاد اینجا بود کمکم می‌کرد. و از جاش بلند شد و رفت توی اتاقِ فرزاد. هنوز کتابِ فرهاد آنجا بود. تقریباً هرروز می‌آمد و چند صفحه از آن را می‌خواند . تقریباً همه راحفظ شده بود . لبخندی زد و کتاب را برداشت . برای بارِ هزارم بازش کرد و یادداشت‌های فرهاد را مرور کرد . "خدایا! این چه دردیه به جونم انداختی؟! دارم از عشق می‌سوزم و نمی‌تونم دم بزنم خدایا! خودت وعده دادی پس کِی؟! تا کِی صبر کنم؟! می‌ترسم از اینکه مجبورشم با کسی که دوستش ندارم ازدواج کنم. خدایا! کمکم کن. به دادم برس. به یادِ حرف‌های زهره افتاد که می‌گفت: آدم باید همسرش رو دوست داشته باشه و زندگی باید با عشق باشه. آره زهره راست می‌گفت. ولی خودش هم که عاشق وحید نبود و باهاش ازدواج کرد. نه. یعنی منم باید قبول کنم!! نه. امکان نداره. ولی چه کار کنم؟ کاش فرزاد بود و ازم دفاع می‌کرد" فردا صبح دوباره زهرا خانم آمد و این بار زهره را با خودش آورده بود . فرشته از دیدنِ زهره خیلی خوشحال شد. زهره دستِ فرشته را گرفت و به اتاق برد. _فرشته معلومه داری چه کار می‌کنی؟ بدبخت من از خدام بود این خواستگارهای خوب برام بیان. بعد تو داری دونه دونه اونا رو رد می‌کنی .فکر کردی چی؟ چند وقت دیگه توی محله می‌پیچه دختر فلانی عیب روی جوونهای مردم می‌ذاره. دیگه هیچ کس نمیاد خواستگاریت. _ای بابا زهره دلت خوشه‌ها...... خواستگار می‌خوام چه کار. _فرشته بس کن مگه میشه؟ بالاخره باید ازدواج کنی. کی بهتر از علی.....من خوب می‌شناسمش جوون پاک و بی عیبیه خیلی چشم پاکه حالا چطوری تو رو دیده و چشمش گرفته؛ بماند. _اِه زهره...... _راست می‌گم به خدا اون اصلاً سرش رو هم بلند نمی‌کنه. تا حالا هم من توی محله هیچ حرفی پشتِ سرش نشنیدم. فرشته علی نمونه است. نمونه. اشتباه نکن .تازه تو رو هم خوب می‌شناسم.حاضرم قسم بخورم تو هم تا حالا اونو ندیدی. حتی اون روز که اومده بود خونه‌تون مطمئنم اصلاً بهش نگاه نکردی. پس چرا ردش می‌کنی؟ _نه نمی‌شه من نمی‌خوام زهره. آخه چه طوری بگم نمی‌خوام ازدواج کنم. _خب بسه دیگه .منو یادته که منم اولش وحید رو نمی‌خواستم و برای خودم رؤیاپردازی می‌کردم ولی فرشته، زندگی واقعیته. رؤیا نیست. الان خیلی هم وحید رو دوست دارم اون مردِ زندگیه؛ با ایمانِ؛ اخلاقش خوبه؛ زحمت کشه. دیگه چی می‌خوام؟ دارم در آرامش کنارش زندگی می‌کنم. به خدا علی هم بچه خوبیه. از بچگی با داداشم دوست بوده هیچ کس توی محله از علی رفتار بدی ندیده. خانواده خوب و شغل خوبم هم که داره. حالا تو بگذار بیان ؛یه بار دیگه باهاش صحبت کن زود جواب منفی نده . یه فرصت به خودت و به علی بده حدِاقل راجع بهش فکر کن. باشه؟ _نه زهره وقتی نمی‌خوام. برای چی بیان؟ _ای بابا تو که باز حرفِ خودت رو می‌زنی. پاشو ببینم. بعد دستِ فرشته را گرفت و با خودش از اتاق بیرون برد. زهرا خانم پرسید: _خب بالاخره چه کار کنیم. فرشته با بغض سرش رو پائین انداخته بود. _بابا به خدا این پسره دلش نازکه، فرشته جان .دیروز تا حالا داره دق می‌کنه دور از جونش . چند بار مامانش رو فرستاده خونه‌ی ما گناه داره به خدا .حالا چه کار کنیم؟ که زهره گفت: _هیچی مامان، بگو حالا امشب بیان؛ تا ببینیم عروس خانم چه تصمیمی می‌گیرند. _خب پس با اجازه من میرم. 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
لبخند روی لبهای همه، جا خوش کرده بود؛ غیر از فرشته که عصبانی و ناراحت به اتاقش برگشت. _باز چی شده فرشته؟ وای که عروسِ ما چقدر ناز داره. _بس کن زهره. من کِی گفتم بیان؟ چرا برای خودتون می بردید و می دوزید. _اوه حالا طوری نشده که فوقش میان یه چایی می‌خورند و میرن. حالا شاید یه عروسی هم افتادیم. _زهره بس کن تو رو خدا. هرکاری دلتون می‌خواد دارید می‌کنید. انگار نه انگار منم ادمم. _اِ ه ه ه چقدر سخت می‌گیری بابا. همه چیز درست می‌شه. کم اشک بریز چشمات ورم میکنه. علی آقا می ترسه می‌ذاره میره ها. _زهره...... _از ما گفتن بود خود دانی. من برم ببینم مامان چه کار می کنه. فعلا. باز هم میام پیشت. فرشته رو تنها گذاشت و این روزها عجیب به تنهایی احتیاج داشت. زانوهایش را بغل کرد. سرش را روی زانوهایش گذاشت و قطره های اشک آرام از چشمانش چکید. "خدایا! خودم رو به خودت می‌سپرم. خودت بهم وعده دادی. خدایا! کسی از حالم خبر نداره جز خودت. چکار کنم همه دست به دست هم دادند با زور می‌خوان منو شوهر بدن. خدایا! پس فرهاد چی؟ خدایا! دلمو چه کار کنم؟ نمی‌دونم چه کار کنم خدایا! تنهایم. کمکم کن" آن روز فرشته از اتاقش بیرون نیامد و مامان و فریبا مشغول آماده کردنِ خانه و وسایل پذیرایی بودند. گاهی بهار را به فرشته می‌سپردند که حال وهوایش عوض شود. ولی انگار نه انگار، فرشته غمگین گوشه‌ای کز کرده بود و حرف هم نمی‌زد. شب بابا زودتر از شب‌های قبل امد و سراغِ فرشته راگرفت و مامان گفت: _توی اتاقشه. ولی باهاش کاری نداشته باش. بذار تو خودش باشه . یه خورده براش سخته. آخه تا حالا اجازه نداده بود خواستگار بیاد خونه. الان هم با خودش درگیره. _باشه. ولی حواست بهش باشه . بچه رو اذیت نکنی . _این چه حرفیه؟ خودت هم که اومدی خواستگاری منم همین طوری ناراحت بودم. دوست نداشتم ازدواج کنم. فرشته دخترِ باحیایی است؛ خجالت می ‌شه. _توکل به خدا. بالاخره مهمان‌ها آمدند و دلشوره فرشته بیشتر شد. ترجیح داد در اتاقش بماند. 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
سلام .ممنونم از خانم فرجام پور عزیز که خیلی خواهرانه و دلسوزانه به صحبت های بنده گوش کردن و راهکار خیلی خوبی به من دادند.🌹🌹🌹 خیلی حس خوبی داشتم وقتی داشتم با ایشون صحبت میکردم.احساس میکردم واقعا امام زمان ایشون رو برای من فرستادن اینقدر که این خانم آرامش به من دادن.ممنونم.🥰🥰🥰 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 خدا را شکر 🌹 هرچه هست لطف خداست🌹 ای دی منشی جهت هماهنگی مشاوره👇 @asheqemola