یک #نکته_مهم👇
زن زندگی باید بدونه
⛔️یه نکته ای که کلا ناخوشاینده و جالب نیست! اینه که زن و شوهر، رازهای خونه رو به بیرون از خونه ببرند.❌
⛔️ هیچ وقت عیب های همسرتون یا مشکلات بینتون
رو پیش خانواده ی همسرتون مثلا مادرش یا خواهرتون نبرید.❌
⛔️ بدتر از بردن مشکلات پیش اونها،
اینه که از اونا بخواین پا درمیونی کنن
و مثلا نکته ای رو به همسرتون تذکر بدن.❌
متاسفانه در مشاوره ها شاهدم
که همین یک عمل باعث شده اقا که غرورش شکسته شده و از اینکه رازش پیش دیگران فاش شده
دیگه حاضر به ادامه زندگی با این خانم نیست❌
🔺خانم های عزیز در همه حال سعی کنید صبور باشید
ومشکل تون را بین خودتون و همسرتون حل کنید
اگر نشد
از مشاور کمک بگیرید.✅
نه از خانواده ها❌
🔺حواستون باشه👇
گاهی دیگه هیچ راه بازگشتی نمی ماند
درست مثل گذشتن ار چراغ قرمز
افتادن در دره
با چشمه بسته گذرگاه کوهستانی را رانندگی کردن
و...
🍃سعی کنید
زندگی تون را در مسیر صحیح هدایت کنید⬅️
تا اسیب نبینید
یا حد اقل اسیب کم و قابل جبران باشد✅
موفق باشید🌹
برای دریافت دوره
#سیاستهای_زنانه
کلمه
ما می توانیم💪
را برای ادمین بفرستید👇
@asheqemola
#دلبرانه😍💞
از تــو نفسی جدا نخواهم شد چــون
یــک دومِ من تویی و البـاقـی عشـــق😘❤️
اینجا پر از متن دلبرانه است😍👇
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
۳۵)
#تینا
#قسمت_۳۵
بازویم را گرفت و با زحمت بلندم کرد و دنبال خودش کشید. با ناامیدی دنبالش راه افتادم و مرتب برمیگشتم و پشت سرم را نگاه میکردم.
حق با ریحانه بود، داشتم خل میشدم. اشکهایم روی گونههایم سُر خورد و از گوشه لبهایم، راه خود را به پایین گرفت.
حتی حسِ پاک کردنشان را هم نداشتم. اشکِ چشمهایم در برابرِ دردِ دلم چیزی نبود.
ریحانه با اخم و سرزشگونه نگاهم میکرد.
او دردم را نمیفهمید. دردِ بیکسی نکشیده تا بفهمد من تنهایم... تنها.
(تینا، دخترک تنهایی)
دلم برای خودم سوخت. چقدر بدبختم که باید برای ذرهای محبت، منت مردی غریبه را بکشم.
ریحانه بازویم را رها کرد.
- رسیدیم. تینا حالت خوبه؟ میخوای بیای خونه ما؟
فقط سری به نشانه منفی تکان دادم.
مانند کسی که از سرِ قلهای به تَه دره افتاده، داغون و له شده، واردِ خانه شدم.
سرو صدایی نمیآمد. یک راست واردِ اتاقم شدم و در را بستم.
نمیخواستم نه کسی را ببینم و نه صدایی بشنوم. کیفم را گوشهای انداختم. سر به زیر پتو بردم و با صدای بلند زار زدم.
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
۳۶)
#تینا
#قسمت_۳۶
آنقدر گریه کردم تا شاید دیگر اشکی برایم نماند.
چشمهایم را باز کردم و دور تا دور اتاق را از نظر گذراندم. تازه یادِ گوشیام افتادم. از کشوی میز بیرون آوردمش. با دستهای لرزان و نگاهی ترسان، روشنش کردم. از روبرو شدن با صفحهای که پیامی در آن نباشد واهمه داشتم. با تردید وارد تلگرام شدم. پیامی از او نبود. هیچی... هیچی!
به سمت بالشی که کمی دورتر بود، پرتابش کردم.
گوشی بدون وجود پرهام و پیامهایش، نباشد بهتر است.
طبقِ عادت، چنگ زدم به دستهایم که دوباره بخیههای مچم درد آمد. از بدبختی خودم ناله کردم. نمیدانم چقدر گذشت. دوباره گوشی را برداشتم. باید به او پیام بدهم.
دوباره وارد صفحهاش شدم.
ملتمسانه نوشتم: "چرا نیومدی؟ منتظرت بودم."
آنلاین نبود. چشم دوختم به صفحه تا پیامم را ببیند ولی خبری از او نشد.
باز گوشی را کناری گذاشتم. آهی کشیدم و به روبرو خیره شدم.
با صدای لرزش پیام، گویی جانی تازه به تنم دمید. سریع گوشی را برداشتم و پیام را باز کردم.
ریحانه بود.
- خوبی تینا؟ چه خبر؟ میخوای بیای اینجا؟
بدون جواب دادن، گوشی را کناری انداختم.
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490