eitaa logo
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
4.6هزار دنبال‌کننده
15.1هزار عکس
4.3هزار ویدیو
131 فایل
🔺️کمک‌تون می‌کنم از زندگی لذت ببرید💞 🌷#کبری فرجام‌پور هستم، نویسنده و مشاور تخصصی 👇 💞همسرداری و زناشویی 👼تربیت فرزند 🥰اصلاح مزاج ارتباط با ما👇 @asheqemola #فوروارد_وکپی_ممنوع⛔ لینک کانال 👇 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۱۰۱) با تعجب به شیشه ای که در دست داشت نگاه کردم. لبخند زد: -باید دستپخت مامان مرضیه ام را بخوری تا حالت جا بیاد. رو کرد به ریحانه: -پاشو خانم، این سه شیره طبیعی که معجزه می کنه را برای این دخترمون شربت درست کن. ریحانه از جا بلند شد و رو به مادر کرد. با اجازه ای گفت و شیشه به دست به آشپزخانه رفت. مادر تشکر کرد و با خانم محمدی مشغولِ تکه پاره کردن تعارف شد. ولی من متعجب بودم که چرا مادرش را با اسمش گفت. خب مگر نمی توانست بگوید" مادرم." ریحانه، لیوان شربت را دستم داد و اشاره کرد که بخورم. با تعجب نگاه کردم. خانم محمدی خندید و گفت: -نترس دختر بخور. خیلی خوب و مقویه. می دونی دردت چیه؟ از بس خون از زخم دستت رفته، کم خون شدی. به نظرم چند روز دیگه خونه بمون. هم استراحت کن و هم حسابی خودت رو تقویت کن. البته شربت سه شیره روزی چند بار فراموش نشه. خیلی خیلی مفیده. مادر با تعجب پرسید: -ماشاءالله، این اطلاعات رو از کجا آوردید؟ خانم محمدی لبخند زد: - از مامان مرضیه. راستش مامان من توی این کارها استاده. هنوز ما بیمارستان و درمانگاه و مطب نرفتیم. خودش درمان همه دردها را با طب اسلامی انجام می ده. -وای چه جالب. یه چیزهایی شنیده بودم؛ ولی نمی دونستم تا این حد، این صحبت ها حقیقت داره. -والا ما که از بچگی همین روش توی خونه مون بوده. اولا خیلی کم بیمار می شیم. چون مامان مرضیه حسابی حواسش به تغذیه مون هست. اگر هم بیمار بشیم، بلافاصله با طب اسلامی درمان مون می کنه. -چه عالی، واجب شد مادرتون را ببینم و خیلی چیزها یاد بگیریم. -حتما، اصلا تینا که بهتر شد، بیاید منزل ما، مطمئن باشید مادرم خیلی خوشحال می شه. -چشم حتما. فعلا بفرمایید میوه میل کنید. بعد از جا بلند شد و برای آوردن چای به آشپزخانه رفت. 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
۱۰۲) با اشاره خانم محمدی، شربت را نوشیدم. بعد کلی سفارش کرد بابت اینکه چه بخورم و چه نخورم. مادر سینی چای را روی میز گذاشت و تعارف کرد. با تعجب دیدم که او از کیفش، ظرفی شبیه نمک پاش بیرون آورد و با لبخند گفت: -ببخشید، سفارش مامان مرضیه است، چای رو بدون دارچین نمی خوریم. ریحانه گفت: -چه جالب، پس منم می خوام. بعد هر دو خندیدند. خانم محمدی ظرف دارچین را در سینی گذاشت: -خوشحال می شم همگی چای رو با دارچین میل کنید. لبخند زیبایش، صداقت و مهربانی اش را نشان می داد. و من عاشق این لبخندهای بی ریایش بودم. نفس عمیقی کشیدم و چای دارچینم را با کمی عسل نوشیدم. احساس آرامش عجیبی پیدا کردم. ساعتی که آن ها کنارم بودند، هر لحظه از اخلاق خوبشان چیزی می آموختم و برای هر مسئله ای نکته ای بهداشتی و طبی یاد می گرفتم. آرزو کردم که کاش همیشه کنارم می ماندند. منی که مادرم حتی حال پختن غذای درست و حسابی را هم نداشت. چه برسد که به تغذیه ما دقت کند. بیشتر روزها بدون صبحانه به مدرسه می رفتم و از معده درد به خود می پیچیدم تا زنگ تفریح که از بوفه خوارکی تهیه کنم. تازه اگر پول تو جیبی داشتم. شاید هر هفته یا دو هفته ای پدر می آمد و به من و سینا انفاقی می کرد. وگرنه مادر که اصلا از من نمی پرسید که چیزی نیاز دارم یا نه. البته سینا به بهانه باشگاه رفتن، باید همیشه جیبش پر پول بود. ریحانه دست روی پایم گذاشت: - کجایی؟ -هان، هیچی. همین جام. -خوبه. بهتری؟ -ممنون. بهترم. -خب ما دیگه باید بریم. مواظب خودت باش. لبخند زدم. خانم محمدی هم دستم را فشرد و خداحافظی کرد. دلم می خواست بگویم، برای همیشه کنارم بمانید، ولی نمی شد. با رفتنشان دوباره غم به دلم نشست. 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
سلام علیکم ممنون از شما دوست عزیز🌺 قطعا شما معلمین بزرگوار نقش بسیار بسیار مهمی را در زندگی دانش آموزان‌تون دارید✅ و مطمئنم که حواس تون به بچه ها هست و مانند پدر و مادری دلسوز هوای بچه ها را دارید💐 دم‌تون گرم🌺🌺🌺 اجرتان با خدای مهربان💐💐
┄┅─✵💝✵─┅┄ الهی... تو را سپاس میگويم از اينکه دوباره خورشيد مهرت از پشت پرده ی تاريکی و ظلمت طلوع کرد و جلوه ی صبح را بر دنيای کائنات گستراند سلام امام زمانم❤️ " سلام صبح عالیتان متعالی " حضرت علی(ع) می‌فرماید: شب و روز پنهان و آشکار شما را به مبارزه دعوت کردم و گفتم پیش از آنکه آنها با شما بجنگند با آنان نبرد کنید. به خدا سوگند هر ملتی که درون خانه خود مورد هجوم قرار گیرد، ذلیل خواهد شد. اما شما سستی نشان دادید و خواری و ذلت پذیرفتید تا آنجا که دشمن پی‌درپی به شما حمله و سرزمین‌های شما را تصرف کرد. خطبه۲۷نهج البلاغه📗 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 ┄┅─✵💝✵─┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💪 در پَسِ هر قضاوتِ ما: «یک نفر می‌جوشد... یک نفر می‌سوزد... یک نفر می‌میرد... قبل از آن‌که زبانت آلوده به کشتنِ کَسی شود، حرف‌هایِ خامَت را بگذار خوب بپزد...!» «قاضیِ اصلی، خداست...🤍✨» ‌الهی به امید خودت❤️ خدایا شکر، الحمدلله رب العالمین🌺 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
قرب به اهل بیت ۴۴.mp3
9.55M
✘ انسان حتماً زیان می‌بیند! حتی مومنین! حتماً خودش را به تباهی می‌کشاند! حتی مومنین! حتماً اصل سرمایه‌اش را از دست می‌دهد! حتی مومنین! مگر در یک حالت که رستگار خواهد شد: ! مجموعه (علیهم‌االسلام) ۴۴ | @ostad_shojae | montazer.ir http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. 💫هر خیری به ما میرسد از سمت خداست 💫و هر شری به ما میرسد از سمت خودمان است ┏━✨🌼🌹🌼✨━┓ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
💞 😍👏 رازهایی درباره مردان که باید هر خانمی بداند👌 روش‌های جلب محبت همسر🤗👇
یکی از نیازهای مردان نیاز تامین دهنگی است یعنی چی⁉️👇
💪یک واقعیتی هست و ان هم این است که مردها ذاتا دوست دارند که از همسرشان حمایت کند💪 هر چی بیشتر اعلام نیاز کنید و ازشون در موارد مختلف بخواهید که کاری برایتان انجام دهند، انها هم بیش تر به شما توجه خواهند کرد🤗
👌 آن وقت شما بیش تر در موضع یک زن لطیف و خانم قرار میگیرید😉 ❌از واژه هایی مثل: بلدم خودم میتونم نمیخوام و... به شدت دوری کنین "❌❌
🔺بارها گفتیم و بازهم می‌گیم 👇 که اجازه بدید که از شما حمایت کنند چون مردها ذاتاً حمایت کننده به دنیا امدند ... من میگم، مردها نیاز به سوپر من بودن دارند💪 نه تنها با این کار چیزی از ما کم نمیشود بلکه این کار ما احساس خوبی را به انها میدهد و این احساس خوب به زندگی خود ما برمیگردد...👌
💞باید بپذیریم زن ، زن است، لطیف، ظریف، پر مهر و محبت، 🤗 و مرد، مرد است مقتدر و قوی💪
💞اگر زوجین این تفاوتها را بپذیرند و هر کدام در جایگاه خود قرار بگیرند زندگی عسل می شود🍯🍰👏
می دونید توی دوره چی تدریس می کنیم⁉️ تمام تفاوتها و تمام نیازها و شناخت خود و شخصیت شناسی و کلی مطلب مهم که از شما خانم عزیز یک زن قدرتمند💪 اگاه و دلبر بسازیم 👏👏 خوش به سعادت عزیزانی که توی دوره ثبت نام کردند😍👏👏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙 فضیلت محبّت به خانواده کمک به همسر، بهتر از عبادت هزار سال هر بوسه بر فرزند، ۵۰۰ سال درجه 🔴 💞 ┏━✨🌼🌹🌼✨━┓ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 ┄┅─✵💞✵─┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💞   ⃟ٖٜٖٜٖٜ🌸⋆‌💍⋆ 😍💞゜ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌یکبار گفتمت... کہ چہ اندازہ عاشــقم تکرار میکنم که مرا جـان و دل تــوییᥫ᭡🌱😘❤️ بفرست برای دلبرت💞 اینجا کلی دلبرانه داریم🤗👇👇👇👇😍💞 ┏━✨🌼🌹🌼✨━┓ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 ┄┅─✵💞✵─┅┄
خب بالاخره همزمان تمام شد😊 چی⁉️👇 پست و نوشتن متن ها برای شما و اماده کردن شام🤗 خانه داری یعنی همین اول به فکر غذا و ارامش خانواده و اگر تونستیم در کنارش خدمت به خلق خدا🌹 ممنون که هستید🌺 الهی که همگی خوش و خرم و عاقبت بخیر باشید🌹 برمی گردم👌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۱۰۳) شب دوباره به اتاقم پناه بردم. در تنهایی خودم ماندم. مثل همیشه مادر با قرص های خواب آور خوابید. سینا هم به اتاقش رفت و در را بست. نفس عمیقی کشیدم، بوی نم، سینه ام را آزار داد. دوباره تمام خاطرات آن روز لعنتی و حرف های پرهام در گوشم پیچید. کلافه شدم. دیگر تنهایی را نمی خواستم. این اتاق را نمی خواستم. گویی دیوارهایش با سینه ام فشار می آورند و قلبم را له می کنند. بیرون رفتم؛ ولی همه جا سوت و کور بود. هر طرف خانه که چرخیدم، تفاوتی نداشت. به ناچار به اتاقم برگشتم. کلافه و سردرگم بودم. خوابم نمی آمد. یاد گوشی ام افتادم. سراغ کشو رفتم. چند روز بود خاموش آنجا افتاده بود. برای روشن کردنش تردید داشتم. می ترسیدم دوباره پیام های پرهام را ببینم. حتی از دیدن نامش و پروفایلش وحشت داشتم. عذابی که این مدت کشیده بودم کم نبود. چند دقیقه ای با خودم کلنجار رفتم تا بالاخره روشنش کردم. وارد تلگرام‌ شدم. اما دریغ از یک پیام از پرهام. با اینکه از او متتنفر شده بودم، ولی دلم شکست؛ وقتی دیدم حتی حالم را نپرسیده. خودش دید که وقت رفتنش با حال خراب روی زمین افتادم. مگر از حالم خبر نداشت که مردم و زنده شدم. حتما مهتاب به او گفته. با یاد آوری مهتاب و حرف هایش حالم بدتر شد. او مرا بیچاره کرد. حتی پرهام را از من گرفت. بی اختیار اشکم روان شد. 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490