داستان کودکانه😍🌹 برای کوچولو های نازنین👶🌺 ومامان های مهربون ☺️🌸

#داستان_کودکانه مهربانی 🌹 در یک جنگلِ سرسبز؛ درختِ گردوی بزرگ و پیری بود. بر روی شاخه های آن، پرنده ها لانه داشتند. آنها باهم مهربان بودند. روزی یک پرنده ی زیبا به جنگل آمد. بالای درختِ گردو نشست. پرنده هایی که او را دیدند؛ جلو آمدند وسلام دادند. پرنده بادی به سینه انداخت و به آنها توجه نکرد. پرنده ها از رفتارش ناراحت شدند. او به تنهایی شروع به ساختنِ لانه کرد. طوطیِ پیر و مهربان جلو آمد و با مهربانی گفت: _تنهایی خیلی سخته. می خواهی بهت کمک کنیم؟ این درخت بلنده. لانه باید محکم باشه. ما لانه هایمان را با کمک هم ساختیم. پرنده با اخم نگاهی به طوطی کرد و بالهایش را تکان داد و جواب طوطی را نداد. وقتی که با زحمت برای خودش لانه ای ساخت؛ داخل لانه شد. روزها گذشت و پرنده ی زیبا با هیچ کس دوست نشد. زمستانِ سرد از راه رسید. همه ی پرنده ها در لانه هایشان بودند. بادِ شدیدی وزید. درختِ گردو را تکان داد. برف شروع به باریدن کرد. صدای وحشتناکی به گوش رسید. پرنده ها هراسان از لانه هایشان بیرون آمدند. لانه ی پرنده ی زیبا از بالای درخت به زیر افتاده بود. و او به شاخه ای چسبیده بود و گریه می کرد. نزدیک بود به پائین بیفتد. از سرما به خودش می لرزید. طوطی مهربان به کنارش رفت. کمکش کرد و اورا از شاخه بالا کشید و گفت: _ناراحت نباش. بیا زیر بال من تا گرم شوی و با من به خانه ام بیا. هوا که بهتر شد؛ همه با هم کمک می کنیم ولانه ای محکم برایت می سازیم. پرنده ی زیبا سرش را به زیر انداخت و از طوطی تشکر کرد. چند روز بعد که هوا بهتر شد؛ همه ی پرنده ها به کمک پرنده ی زیبا آمدند. آنها باهم یک لانه ی زیبا و محکم ساختند. پرنده ی زیبا خوشحال وخندان واردِ لانه شد. از آن روز به بعد دیگر تنها نبود. با همه ی پرنده ها دوست شد و خوشحال و شاد کنارِ دیگر پرنده ها زندگی کرد. ( فرجام پور ) https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون

#گندمزار_طلائی #قسمت_399 شبِ قبل همه جای خانه را مرتب کردم. لیلا هم کمک کرد و بچه ها را نگه داشت. تمام خانه را مثلِ دسته گل کردم. قادر که نبود، دستم به کار نمی رفت. خانه سوت و کور بود و ماتم زده. ولی حالا باید برای برگشتنش همه جا را برق بندازم. شور و شوقِ زیادی داشتم. برای برگشتنش لحظه شماری می کردم. ولی وقتی یادِ حرف های آخرِ پزشکش می افتادم، غم تمامِ وجودم را می گرفت. قادرِ من، تا مدتها نمی توانست راه بره 😔 اما همین که زنده بود و امید بود به بهبودیش، برام یه دنیا ارزش داشت. 👌 با کمک یاسرو یکی دیگه از همکارهاش، قادر را به خانه آوردیم. معلوم بود که چقدر درد داره و چه عذابی می کشه. درکش می کردم. مردِ نیرومندی که دستِ همه را می گرفت، حالا محتاج دستِ یاری دیگران بود.😔 با آن همه درد، وقتی وارد خانه شد، نگاهی به اطرافش انداخت و لبخند زدو گفت: _خدایا شکرت. 😊 منم چشمهام را بستم و آرام گفتم: _خدایا شکرت.😊 تلخی روزهای نبودنش، از وجودم خارج شد و شادی حضورش توی تک تک سلولهای بدنم نفوذ کرد. و راضی بودم به بودنش توی همان وضعیت. https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون

سلام وقتتون بخیر دوستان منتظر نظراتتون هستم ببخشید امشب یک قسمت داریم امتحان دارم برام دعا کنید 👌

ممنونم از نگاه مهربونتون 👆👆

دلنوشته 🌹 یارب آمدم امشب که من باعشق مهمانت شوم مثلِ هر شب خوانمت یا که غزل خوانت شوم آمدم با کوله باری از گنه دل پر زدرد بهر امیدی که بخشایی و قربانت شوم گرچه دارم رویِ همچون شب ولی قلبم سپید پر زمهرت آمدم تا غرقِ احسانت شوم گرگنه کاری چو من داند که لطفت بی حداست آید و گوید که یارب من چه حیرانت شوم (فرجام.پور) شبتون بهشت دلتون آرام التماس دعا 🌹 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w

┄┅─✵💝✵─┅┄ #بسم_الله_الرحمن_الرحیم به نام خدایی که باقیست و همه چیز، غیر او فانیست شروع کارها با نام مشکل گشایت: یاٰ مَنْ هُوَ یَبقیٰ وَ یَفنیٰ کُلُّ الهی به امید لطف و کرمت💚 سلام صبخ بخیر http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون

╭━═━⊰🍃💔🍃⊱━═━╮ #حدیث_نور 💚حضرت محمد صلی‌الله‌علیه‌و‌آله فرمودند:💚 خداى متعال به من وحى فرمود كه متواضع باشيد، تا هيچ كس بر ديگرى فخر نفروشد و احدى به ديگرى زورگويى و تجاوز نكند. http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون