#تینا
#قسمت-۱۴۱
بالاخره سر بلند کردم. ولی چشم دوختم به پنجره، که سرمایی که از درزش به داخل می آمد، پرده را کمی تکان می داد.
نفس عمیقی کشیدم. دوباره به ناخن های دستم، چشم دوختم:
-من.... من... پرهام رو یک سالی هست که می شناسم.
بعد از چند لحظه سکوت ادامه دادم:
- من می دونم، کارش چیه و چه کار می کنه.
سرم را بلند کردم و گفتم:
-مطمینم اون به سینا دارو فروخته. باید لوش بدیم. دیگه برام مهم نیست، که چه گذشته ای داشتم. اگه جونِ جوان های دیگه رو به خطر بندازه چی؟ اگه بلایی سر سینا می اومد چی؟
باید دست از کارهاش برداره. باید دستگیر بشه.
با گفتن هر کلمه، گویی خنجری به قلبم می نشست. اختیار اشک هایم را نداشتم. کلمات بی اجازه، برای رانده شدن بر زبانم، از هم سبقت می گرفتند و نمی دانستم چه می گویم. فقط گفتم و گفتم. تا ریحانه در آغوش کشیدم و بوسه بر سرم زد.
-تینا، بسه دیگه. خودت رو اذیت نکن.
باشه هر چی تو بگی.
خانم محمدی سر به زیر و متفکر نشسته بود.
هق هقم که کمتر شد.
اشکانم را پاک کردم و نفس عمیقی کشیدم.
خانم محمدی دستان سردم را میان دستانش گرفت و گفت:
-خودت رو اذیت نکن، حتما تاوان کارهاش رو می ده.
ولی فعلا باید صبور باشی، تا یه فکر اساسی کنیم.
(فرجامپور)
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
#تینا
#قسمت-۱۴۲
کمی که دلداریم داد پرسید:
-گفتی تو رو می شناسه؟ یعنی به حرفات اعتماد می کنه؟
-بله.
-خوبه، اینطوری خیلی بهتره. بچه ها، برادرِ مامان مرضیه نظامیه. باید موضوع رو بهشون بگیم. تا کمکمون کنند.
راستی کِی قراره بیاد؟ یعنی کِی می خواد براتون دارو بیاره؟
-فردا.
-کاش قرار رو بگذارید دیرتر، تا بنونیم هماهنگ کنیم.
صدای بسته شدن در، نشان از آمدن کسی می داد.
از جا بلند شد و گفت:
-مامان و بابا اومدن، صبر کنید الان برمی گردم.
بعد از رفتنش، ریحانه دستانم را گرفت:
-کار خوبی کردی بهش گفتی.
-ولی، دلم نمی خواست پرهام گرفتار بشه.
-تینا تو رو خدا اون یه خلافکاره.
-می دونم. ولی...
-ولی نداره دیگه. خودت هم کم از دستش نکشیدی.
راست می گفت، دوستی با پرهام جز بدبختی چیزی برایم نداشت. چند بار تا دم مرگ رفتم و برگشتم. ولی او اصلا برایش مهم نبود. لحن کلامش آتش به جانم می زد.
هر چند از دست دادنش، برایم سخت بود و باز هم باید طعم تنهایی و بی همدمی را می چشیدم. این تقدیر من بود.( تینا، دخترک تنهایی)
(فرجام پور)
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
دلنوشته ◾️
آسمان رنگ عزا می گیرد امشب
هر دلی از غصه اش می میرد امشب
شد شهید از کینه دشمن، باب الحوائج
آسمان هم اشک ها می ریزد امشب😭
(فرجام پور)
اللهم عجل لولیک الفرج ◾️
شبتون بهشت
التماس دعا.
حاجت روا◾️
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
هدایت شده از تنهامسیرآرامش 💞
1_200611952.mp3
3.78M
⏰ امشب ساعت ۲۰
📖قرائتدستهجمعی«دعایتوسل »
✍ان شاءالله ثواب این دعا تقدیم به اموات و شهدا
🔘 @IslamLifeStyles
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شب جمعه حرمش حال و هوایی دارد😭
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
اِلهی
یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد
یا عالیُ بِحَقِّ علی
یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه
یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن
یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن
عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان
سلام صبح بخیر 🌹
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
╭━═━⊰🍃🌼🍃⊱━═━╮
#حدیث_نور
✨ امام صادق (ع) فرمودند:
هیچ نوروزی نیست مگر آنکه ما در آن روز منتظر فرج {قائم آل محمد ص} هستیم؛ چرا که نوروز از روزهای ما و شیعیان ماست.✨
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
╰━═━⊰🍃🌼🍃⊱━═━╯
✨﷽✨
#سلام_امام_زمانم
تویى بهارِ دلم با تو احْسَنُ الحالَم
بيا بهار شود چهارفصلِ امسالم
بـيـا، مُقَلّبِ قلبم دليل نـوروزم
بـيـا کناره بگیرد بـدي از اقبالم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
❀🍃✿🍃🌺🍃✿🍃❀