🔺در عجبم
وقتی می توان با تشکر کردن،
لبخند زدن
هدیه دادن
و...
خستگی را از تن یکدیگر در آورد.
و انرژی مثبت به همسر داد
تا نیروی مضاعف برای ادامه زندگی داشته باشد،
چرا دریغ می کنیم⁉️🤔
✅از همین الان شروع کنید👇
🔸آقای محترم،
🔸خانم عزیز
لطفا گوشی را کنار بگذار
نگاهی محبت آمیز به همسرت بینداز،
لبخند به لب،
با لحنی سرشار از محبت و عشق،
بگو،
عزیزم بابت تمام زحماتی که برای ما می کشی
متشکرم💞
واقعا تو بزرگ ترین نعمتی هستی که خدا به من داده.
خدا را بابت داشتنت شکر می کنم💞
رو به آسمان کن و بگو
خدایا شکرت، الحمدلله رب العالمین🌺
حتما انجام دهید و نتیجه اش را ناشناس برام بفرستید✅
می دونم که این کار شما توی زندگی تون معجزه می کنه💥
لینک ناشناس👇👇👇
https://harfeto.timefriend.net/16819268027013
اولا، سلام علیکم
ثانیا، به کانال ما خوش آمدید💐
ثالثا، متاسفانه یا خوشبختانه ان شخصی که شما فکر می کنید نیستم
معرفی خودم را بالای کانال سنجاق کردم.
لطفا مطالعه کنید😊👆
رابعا، می تونستید با لحنی بهتر نصیحت کنید
البته بقیه پیام هاتون خیلی زشت بود که اصلا به خودم اجازه نمیدم توی کانالم بگذارم.
همیشه لحن خوب و مودبانه تاثیر بهتری داره😊👌
و اول مطمئن بشید طرف مقابل همونی هست که فکر می کنید بعد یک عالمه ...
بماند👌
به هر حال خوش آمدید💐💐💐
سلام گلم
اتفاقا همسرداری و شناخت تفاوتهای زن و مرد بر هر فرد متاهلی واجبه✅
اما وقتی تاکید می کنیم خانم ها بیشتر تلاش کنند، چون معمولا اقایان کمتر در این زمینه تلاش می کنند.
و البته اگر خانمی همسرداری را اصولی بیاموزد، به راحتی می تواند همسرش را آنگونه که می خواهد بسازد✅
کم محلی و قهر ممنوع❌
لطفا توجه کنید که با دست خودتان تیشه به ریشه زندگی تان نزنید❌
مشاور خانواده| خانم فرجامپور
اولا، سلام علیکم ثانیا، به کانال ما خوش آمدید💐 ثالثا، متاسفانه یا خوشبختانه ان شخصی که شما فکر م
سلام علیکم و رحمت الله🌹
همگی خوش آمدید💐
فرجام پور هستم. مشاور خانواده
🔺با حدود سی سال سابقه تدریس روانخوانی، تجوید، ترجمه و مفاهیم قرآن
🔺گذراندن دوره های
روانشانسی و مشاوره،
شخصیت شناسی،
تربیت فرزند،
همسرداری،
درمان بیماری ها با طب اسلامی و کلی دوره دیگه....
🔺نویسنده،
رمان فرشته کویر
و کتاب کودکانه حالا نوبت منه
(چاپ شده در تشکیلات تنهامسیر آرامش بر اساس مباحث استاد پناهیان)
و کتاب داستان کودکانه،
اگر نمیخواهی میتوانی کرم بمانی
( چاپ شده توسط موسسه منتظران منجی ،استاد شجاعی)
و چندین رمان و داستان منتشر شده در فضای مجازی.
🔺حدود هفت سال سابقه مشاوره و هزاران مشاوره موفق👌
و تدریس در تشکیلات تنهامسیر آرامش
در زمینههای👇👇👇
✴️خانواده و مشکلات خانوادگی
✴️همسرداری
✴️سیاستهای زنانه
✴️تربیت فرزند
✴️ازدواج
✴️اصلاح مزاج
✴️مسائل اعتقادی
در خدمتتون هستم😊
جهت تنظیم نوبت مشاوره به آیدی زیر پیام بدید.
👇👇
@asheqemola
💥برای دیدن نظرات و رضایت مخاطبان هشتک #نظر_شما رو جستجو کنید.
مبحث نکات و سیاست های همسرداری و طب اسلامی را در این کانال پیگیر باشید👇
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
کانال فرم های مشاوره
https://eitaa.com/joinchat/3032088595Cbc12a9d09e
#نظر_شما
#مشاوره_تلفنی
سلام وقت بخیر
می خواستم ازخانم فرجام پور که باهاشون مشاوره داشتم تشکر کنم ، واقعا مشاوره باهاشون عالیی بود ، با توجه به اینکه من در زندگی مشترک به مشکل خوردم وبا همسرم اختلاف شدید داریم از خانم فرجام پور مشاوره گرفتم که خیلی کمک کننده بود به روحیاتم و امیدوارم با راهکارهای ایشون بتونم آرامش خودم رو بدست بیارم وبرگردم به زندگی ، ممنونم ازتون خانم فرجام پور عزیز
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
خدا را شکر
هر چه هست لطف خداست🌺
التماس دعا🌺
#شبها_بدون_او
#قسمت_220
امیرحسین را تازه خوابانده بودم که زنگ در را زد. بعد از ثانیهای پیامکش آمد.
-زودتر بیا معطلم.
چارهای جز رفتن نداشتم. آماده شدم و از مادر خداحافظی کردم. طبق معمول ذکر گویان بدرقهام کرد.
پشت فرمان اتومبیل نشسته بود و با دیدنم لبخند زد. باد سردی میوزید. سر و ته کوچه را از لای در نگاه کردم. خیالم که از نبودن زهرا خانم و ناصر، راحت شد، با سرعت به طرف اتومبیل ترانه رفتم. در را باز کردم و سلام دادم.
جواب داد و بلافاصله پا روی پدال گاز گذاشت و حرکت کرد.
پیچ کوچه را که رد کرد به صندلی تکیه دادم.
- زهرا رو نیاوردی؟
+نه بابا! حوصله داری؟ یک ساعت میخوایم بریم روضه، از دست این بچهها عذاب بکشیم؟ مامانم رو که میشناسی، گفت، میبری بچه نظر میخوره.
+راست میگه، منم امیرحسین رو خوابوندم. دلم میخواست بیارمش. آخه بچم خیلی مظلومه.
دلم براش میسوزه. همش میگه، مامان با بابا آشتی کن. بیا بریم خونهمون. اصلا خونه ساجده خانوم رو دوست نداره. ایلیا اذیتش میکنه.
اهمان طور که به خیابان اصلی وارد میشد، سری تکان داد.
-حق داره بچه، هیچ کس جای مادر رو نمیگیره.
ولی ماجرای شما هم داستانی شده ها!
والا! هر کسی دعوا و قهر میکنه زودی آشتی میشه و تموم. همین لیلای ما دیدی نذاشتیم به هفته بکشه. آشتیشون دادیم. آخر هفته هم قراره بیان خونهمون مهمونی.
آهی کشیدم.
-آره دیگه، شانس منه بدبخته. هیچ کس پا پیش نمیذاره. امیدم به دایی بود که اونم دیگه کمکم نمیکنه.
آینه جلو را میزان کرد. سرعتش را کم کرد و به کنار جاده کشید.
-بذار اینا که عجله دارن برن تا بلایی سرمون نیاوردن. حالا خودمون هیچی، اگه ماشین جلال طوری بشه که واویلا. خودش هم چیزی نگه، زنداییم بیچارهم میکنه. "آی بچم بدبخت شد و بیچاره شد و چقدر باید خرج کنه و....." اوه.. داستانی میشه برامون.
از شکلک ها و اداهایش خندهام گرفت.
-وای ترانه خدا نکشه تو رو، من چی میگم؟ تو چی میگی؟
قیافه جدی به خود گرفت.
-می فهمم چی میگی. میدونی چرا بابام دیگه دخالت نمیکنه؟ آخه دلش برای تو میسوزه.
میگه، مگه مریم چی کم داره که شوهرش اونطوری از خونه بیرونش کرد. اون شب که هر چی با مهرداد صحبت کرد و اون حرفش رو گوش نکرد، بهش بر خورده. میگه اون پسر دیگه لیاقت مریم رو نداره. مریم رو پیش همه خرد کرده.
نمی دونم لج کرده. مرد هستند دیگه قُد و یه دنده. منم که بهش میگم، خب مریم زندگیش رو دوست داره. میگه، اون زندگی دیگه به درد مریم نمیخوره. جدا بشه راحت زندگی کنه.
دستی به صورتم کشیدم و به اتومبیل جلویی خیره شدم.
-کاش یکی از خودم میپرسید. حتی مهرداد هم داره تنهایی تصمیم میگیره. اوایل زندگیمون میگفت، هر چی تو بگی. ولی الان اصلا به خواست من توجه نداره.
حتی آقای صفری هم بهش گفت، حق نداری به جای سه نفر تصمیم بگیری.
دنده را جا به جا کرد و گفت:
-آها! راستی جریان آقای صفری چی شد؟ چرا دیگه نیومد؟
(فرجامپور)
⛔️کپی و فروارد ممنوع و حرام است ⛔️
@asraredarun
اسرار درون
ایتا و تلگرام
#شبها_ی_بدون_او
#قسمت_221
سرم را به پشتی صندلی تیکه دادم و ناخنم را زیر دندان گرفتم.
-هیچی، فکر کنم اشکال از آقای صفری بود.
آخه گفته بود که هر انتظاری داریم از همدیگر روی برگه بنویسیم و ببریم.
منم هر چی دلم میخواست نوشتم.
اما وقتی رفتیم، مهرداد برگهای نیاورده بود.
آقای صفری هم اول با کنایه یه چیزهایی رو میخواست بهش بفهمونه و بعد هم برگه من رو براش خوند. همون جا نگاه تندی به من کرد و از در بیرون رفت. هر چی التماس کردم که برگرده فایده نکرد. فقط یه جمله گفت.
-این زندگی دیگه فایده نداره. تو میخوای تا آخر عمر به من مشکوک باشی.
رفت و دوباره همه چیز خراب شد.
نیم نگاهی به من انداخت.
-ولی این شوهرت هم حق داره. آخه وقتی اون بی توقع پا شده اومده مشاوره، تو چرا اون برگه رو رو کردی؟
دندانم را بیشتر روی ناخنم فشردم.
-حالا من اشتباه کردم. آقای صفری چرا اون برگه رو خوند؟
اشک توی چشمانم جمع شد.
-ترانه دارم دیوونه میشم. چه کار کنم؟ اصلا نمیتونم به جدایی فکر کنم. بدون مهرداد میمیرم. اگر امیرحسین رو ازم بگیره چی؟
روی فرمان ضربه زد.
-وای! تو رو خدا بس کن. فقط فکرهای منفی، وسواس، شک و تردید.... خودت خسته نشدی.
به نظرم اول باید خودت رو درست کنی.
قوی باش. محکم و استوار، وایسا پای زندگیت.
تقصیر هم گردن این و اون ننداز.
خودت باش. خودت تصمیم بگیر و زندگیت رو درست کن.
اشک هایم را از روی صورتم پاک کردم.
-خب من زندگیم رو دوست دارم. مهرداد رو دوست دارم.
خندید.
-آها! این شد حرف حسابی!
حالا با این خانم مشاور چه کار کردی؟
+نمیدونم. فعلا که اون چیزهایی که میگه دارم سعی میکنم عمل کنم. مهرداد هم یه کم نرم شده.
سرش را به نشانه تایید تکان داد.
-به نظرم خیلی خوبه. همینطوری پیش برو.
یه کم از خر شیطون که بیاد پایین، به جلال میگم باهاش صحبت کنه.
چشمانم تا جایی که میشد از هم باز شد.
-ترانه، راست میگی؟
داخل کوچه پیچید.
-دروغم چیه؟ تا حالا هم صبر کردم ببینم یه کم کوتاه میاد یا نه. حالا که خدا رو شکر داره به راه میاد.
پا روی ترمز گذاشت. بیاختیار به سمتش پریدم و گونهاش را بوسیدم.
-قربونت برم الهی.
(فرجامپور)
⛔️کپی و فروارد ممنوع و حرام است ⛔️
@asraredarun
اسرار درون
ایتا و تلگرام