eitaa logo
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
4.6هزار دنبال‌کننده
15.5هزار عکس
4.5هزار ویدیو
133 فایل
💞کمک‌تون می‌کنم از زندگی لذت بیشتری ببرید💞 🌷#کبری فرجام‌پور هستم، نویسنده و مشاور تخصصی 👇 💞همسرداری و زناشویی 👼تربیت فرزند 🥰اصلاح مزاج ارتباط با ما و تبلیغات👇 @asheqemola #فوروارد_وکپی_ممنوع⛔ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاهده در ایتا
دانلود
۳۱۳) صدای باز شدن در حیاط از دریای خاطرات بیرونم کشید. چشم چرخانم پشت بوته های گل رز، مادر را دیدم که وارد شد، با چند پاکت بزرگ خرید. کتاب را کنار پنجره گذاشتم و بیرون رفتم. در را پشت سرش بست. با صدای سلام دادنم به سمتم برگشت. پاسخم را داد. به سمتش رفتم و پاکتی را برداشتم. خواستم یکی دیگر بردارم که از دستم گرفت: -این ها رو خودم میارم. سنگینه، همون رو ببر. بی هیچ اعتراضی راه افتادم. کیسه ها را که زمین گذاشتیم. روی مبل نشست و نفسی تازه کرد. برایش لیوان شربت خنکی آوردم. تشکر کرد و جرعه جرعه نوشید. گوشه پاکت خریدش را پس زدم و با تعجب گفتم: -این همه وسایل گل سازی؟! نفسی تازه کرد: -برای سفره عقدته. گونه هایم سرخ شد و سر به زیر انداختم. لیوان خالی را برداشتم و به آشپزخانه رفتم. مشغولِ بیرون آوردن وسایل و شمردن و حساب و کتاب شد. دوباره از پشت پنجره آشپزخانه خیره به گل های باغچه شدم که کفش دوزکی لبه پنجره نشست. با ذوق کودکانه ای خم شدم و قربان صدقه اش رفتم. درست چند روز بعد از عروسی ساحل بود که پدر خبر خوش و به قول سینا(سوپرایزش)را عنوان کرد و ما را به این منزل جدید آورد. در تمام سال هایی که مادر به جان پدر بیچاره غر می زد، او در حال ساخت و آماده کردن این خانه، برای نجات ما از آن آپارتمان تاریک و نمور بود. دلم برایش می سوخت، چقدر در برابر غرغرها و بد خُلقی های مادر، صبوری کرد. ولی حالا برایمان یک خانه ویلایی دو طبقه ساخته بود که از هر طرف پنجره خور و آفتاب گیر بود. یک سالی که در این خانه هستیم، همگی جسم و جانمان طراوت گرفته. چشمم به کفشدوزک بود که پرید و رفت. ولی قاصدکی سوار بر نسیم بهاری به جایش نشست. از این یکی نمی شد گذشت. در دست گرفتمش و در دلم گفتم"حتما، مهمانی یا خبر خوشی در راه است." 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
۳۱۴) چند تقه به در خورد و صدای رویا خانم به گوشم رسید. شتابان خودم را جلوی در رساندم. با دیدن چهره همیشه نورانی مادربزرگ، لبخند زدم. سلام دادم و او را در آغوش کشیدم. رویا خانم با ظرف بزرگی که مشخص بود از همان آش های خوشمزه است، کناری ایستاد. ببخشیدی گفتم و مادر بزرگ را به داخل هدایت کردم و رویا خانم پشت سرش وارد شد. مادر به استقبالشان آمد. بعد از احوالپرسی رویا خانم به آشپزخانه رفت و ظرف آش را روی میز گذاشت و برگشت. مادربزرگ را روی مبل راحتی نشاندیم. چارقد سفید و خوش عطرش را مرتب کرد و به وسایل خرید مادر، با لبخند نگاه کرد. گویی خودش می دانست اینها برای چیست. رویا خانم کنارش نشست و گفت: -مادرجون هوس آش کرده بود. گفتم بیارم‌ پایین با هم بخوریم. مادر تشکر کرد و گفت: -ببخشید دیگه من هم یه کم اینجا رو شلوغ کردم. مادربزرگ لبخند زد: -مادر جون هنرمند بودن که عذرخواهی کردن نداره. خیلی هم خوشحالم که خدا بهم عروس های هنرمند داده. لیوان ها را پر از شربت کردم. صدایشان را می شنیدم؛ ولی حواسم جای دیگر بود. "کاش ساحل هم می آمد." شربت را که تعارف کردم. سینی را به آشپزخانه بردم. صدای زنگ در بلند شد. مادر صدایم زد: -تینا جان در رو باز کن. حتما سیناست. چشمی گفتم و دگمه دربازکن را فشردم. به آشپزخانه رفتم که صدای صحبت کردن از حیاط شنیدم. با دیدن سینا و ساحل از پشت پنجره، ذوق زده شدم و بی توجه به نگاه های متعجب مادر و بقیه، تا جلوی در دویدم. چنان ساحل را در آغوش گرفتم که سینا چشم غره رفت: -تینا چه کار می کنی؟ حواست نیستا؟! با شرمساری رهایش کردم و ببخشیدی گفتم. ساحل با مهربانی گفت: -چیزی نیست، بالاخره حق خاله بالاتر از این حرفهاست. سینا جلوتر وارد شد. دست ساحل را گرفتم: -خوب شد اومدی. خیلی برات حرف دارم. تو رو خدا به دادم برس. لبخند زد: -وای من بمیرم برای خواهر کوچولوم. چشم، ولی می دونی که امروز باید زود برم. شماها همباید بیایید. چشمانم را باز و بسته کردم: -آره راست می گی، رستوران. خندید: -بله، الان هم امیر با زور بیرونم کرد. گفت باید بری استراحت کنی. منم گفتم بیام اینجا بهتره. آخه دلم تنگ شده بود. سر کوچه با سینا برخورد کردیم. نفس عمیقی کشیدم: -خدا رو شکر که اومدی. بریم تو فعلا خسته شدی. بعد یه عالمه برات حرف دارم. 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
نور صفتی وجود دارد به‌ نام احمق؛ صفتی دیگر به نام احمق‌تر. این یارو که رفته تو داووس التماس مذاکره کرده احمق و غیرقانونیه. اونی که باور کرده احمق‌تره. به همین سادگی. سودش برای ایران عزیز اینجاست که اشتباه محاسباتی دشمن همیشه به نفع ما بوده. مثلا سال ۱۳۵۶ رییس جمهور آمریکا اومد ایران و در سخنرانی فرمودند که ایران جزیره ثبات است. سال بعدش انقلاب پیروز شد. و من الله التوفیق.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 رهبر انقلاب: بدانیم پشت لبخندهای دیپلماسی، باطن خبیث پنهان است. «تُسِرُّونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ» نباشیم. 🔹باید حواسمان باشد که با چه کسی حرف می‌زنیم یا معامله می‌کنیم. http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام وقت بخیر بازخورد بنده نسبت به دوره جنسیت:زن سن:۲۴ تحصیلات: لیسانس چی فکر میکردم؟ واقعا از اولش خیلی ذوق داشتم همونطور هم شد و خیلی عالی بود نحوه تدریس هم خداروشکر عالی بود خیلی چیزها یادگرفتم و ذهنم نسبت به زندگی زناشویی بازتر شد http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
┄┅─✵💝✵─┅┄ الهی... تو را سپاس میگويم از اينکه دوباره خورشيد مهرت از پشت پرده ی تاريکی و ظلمت طلوع کرد و جلوه ی صبح را بر دنيای کائنات گستراند سلام امام زمانم❤️ " سلام صبح عالیتان متعالی " ━═━⊰🍃✺‌﷽‌‌‌✺🍃⊱━═━ 💚 امام صادق علیه‌السلام فرمودند:💚 هر اندازه که ایمان بنده افزون گردد، تنگ دستی اش بیشتر و زندگی اش سخت تر شود. http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 ┄┅─✵💝✵─┅┄
💪 چیـــزی که دیروز... خیلی برات اهمیت داشت امروز دیگه حتی به چشمتم نمیاد، هیچ چیزی ارزش اینو نداره که بخوای به خاطرش خودت رو ناراحت کنی... فقط بسپارش به خدا ،خدا خودش درست میکنه...❤️🌱 الهی به امید خودت❤️ الهی شکر،الحمدلله رب العالمین🌺 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
7.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰 آنچه در مبعث دیده نشد! 🔹غیر از بعثت پیامبر(ص) اتفاق دیگری هم در شب بعثت رخ داد! 🔹چرا هیچ‌کسی از این اتفاق خاصّ حرف نمی‌زند؟! 🔹طراحی جالب خدا در شب مبعث که کمتر به آن پرداخته شده! ایتا | بله | سروش | روبیکا | آپارات | سایت @Panahian_ir http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا