eitaa logo
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
4.6هزار دنبال‌کننده
15.1هزار عکس
4.3هزار ویدیو
131 فایل
🔺️کمک‌تون می‌کنم از زندگی لذت ببرید💞 🌷#کبری فرجام‌پور هستم، نویسنده و مشاور تخصصی 👇 💞همسرداری و زناشویی 👼تربیت فرزند 🥰اصلاح مزاج ارتباط با ما👇 @asheqemola #فوروارد_وکپی_ممنوع⛔ لینک کانال 👇 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاهده در ایتا
دانلود
اسم این ماه فقط یک رمضان بوده همین تو به دنیا آمدی و لقبش گشته کریم http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
از آدمی که همه دوسش دارن بترس! هیچ آدمے نمیتونه همه رو از خودش راضی نگه داره مگه اینکه یه خصلت کثیف رو تو خودش پرورش بده... و اون دوروییه 🍃انسانی که دُورو وَ دُوزبانه باشد،بَدبنده ای است! در روبرو از برادرش تعریف میکندودر پشت سرگوشتش را(باغیبت)میخورد! اگرنعمتی به برادرش داده شود،حسودی میکندواگربرادرش گرفتارشودبه اوخیانت میکند. http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
✨✨✨✨✨❤️ زیبای من کشتی نوحی بر من فرست تا سوار بر موج به سوی تو حرکت کنم به سوی تو به سوی خشنودی تو از تمام این موج ها و سیل ها گذر کنم که از این غرق شدن ها رهایی یابم محبوب من کشتی نجاتی بر من فرست تا در این دنیا در جلوه های این دنیا غرق نشوم سوار بر کشتی به سوی تو بیایم نازنینا نجاتم ده از این دریای پرخروش و مواج نفس از هر آنچه که مرا غرق کند در این ازدحام ها، سیلاب ها آری کشتی نجاتی که بادبان هایش را خودت در دست داری و تنها با ذکر نام تو به حرکت درآید رحمتی کن برمن ای که مهربان ترینی تا جلوه های این دنیا را به آب اندازم و نفس خویش را سوار بر کشتیه لطفت کنم و تنها به سوی تو حرکت کنم یا اللّه نکند از کشتی نوحت جا بمانم و در غم غربت خویش در این دریای مواج خیالی غرق شوم که تو ازحد تصورم رحمان و رحیم تری http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠 :یک درس رمضان، سخت گرفتن بر خود و انفاق به دیگران است. انسان چقدر لذت می‌برد که می‌بیند در شب ولادت امام حسن مجتبی (علیه‌السلام) بالای سر یک نانوائی تابلو زده‌اند که امشب به عشق امام حسن علیه‌السلام، نان از این نانوائی است. ۸۶/۰۷/۲۱ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
آیت الله مجتهدی تهرانی (ره): ✅ پیامبر اکرم صلےالله‌علیه‌وآله: آيا شما را از چيزى خبر ندهم كه اگر به آن عمل كنيد، شيطان از شما دور شود، چندان كه مشرق از مغرب دور است؟ عرض كردند: چرا. فرمودند: 🌹‍ «روزه» روى شيطان را سياه مى كند 🌹‍ «صدقه» پشت او را مى شكند 🌹‍ «دوست داشتن براى خدا و هميارى در كار نيك» ، ريشه او را مى كند 🌹‍ و «استغفـار» شاه رگش را مى زند. کافی(ط-الاسلامیه) ج۴ ، ص۶۲ ‌‌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
✅چهار نصیحت زیبا از امام حسن (مجتبی علیه‌السلام) 👈یا ابْنَ آدْم! عَفِّ عَنِ مَحارِمِ اللّهِ تَكُنْ عابِداً، وَ ارْضِ بِما قَسَّمَ اللّهُ سُبْحانَهُ لَكَ تَكُنْ غَنِیّاً، وَ أحْسِنْ جَوارَ مَنْ جاوَرَكَ تَكُنْ مُسْلِماً، وَ صاحِبِ النّاسَ بِمِثْلِ ما تُحبُّ أنْ یُصاحِبُوكَ بِهِ تَكُنْ عَدْلاً. 🔹 اى فرزند آدم! نسبت به محرّمات الهى عفیف و پاكدامن باش تا عابد و بنده خدا باشى. 🔹راضى باش بر آنچه كه خداوند سبحان برایت تقسیم و مقدّر نموده است، تا همیشه غنى و بى نیاز باشى. 🔹نسبت به همسایگان، دوستان و همنشینان خود نیكى و احسان نما تا مسلمان محسوب شوى. 🔹با افراد (مختلف) آنچنان بر خورد كن كه انتظار دارى دیگران همانگونه با تو بر خورد نمایند. 📚بحارالأنوار: ج 78، ص 112، س 8 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
داستان کودکانه😍🌹 برای کوچولو های نازنین👶🌺 ومامان های مهربون ☺️🌸
خورشید خانم کجاست؟🌹 صدای زوزه ی باد در کوهستان می پیچید. هوا خیلی سرد بود. از زمین تا کفِ قله ی کوه ها برف بود. رودها یخ زده بود. ساعتی از صبح گذشته بود. ولی خورشید خانم هنوز طلوع نکرده بود. همه ی حیوانات از سرما به غارها پناه برده بودند. همه به یکدیگر نگاه می کردند و سراغ خورشید خانم را می گرفتند. اگر خورشید خانم. طلوع می کرد؛ هوا گرم تر می شد. وآنها می توانستند از غار بیرون بروند و برای خود غذایی تهیه کنند. همه گرسنه بودند. ولی بیرونِ غار تاریک وسرد بود. یک ساعتِ دیگر گذشت واز خورشید خانم خبری نشد. کلاغ غارغار کرد و گفت: _باید یکی دنبالِ خورشید خانم بره. تاحالا نشده که دیر کرده باشه. حتما اتفاقی افتاده. خرس قهوه ای خواب آلود گفت: _کی حال داره بره دنبالش؟ کلاغ گفت: _یکی باید این کار را کنه. سنجاب کوچولو گفت: _هر کس بره بیرون یخ می زنه. خرگوش که تا ان موقع ساکت بود گفت: _من می رم. من می تونم با سرعت برم بالای کوه و خورشید را پیدا کنم. خرگوش این را گفت و سریع از غار بیرون آمد. آهوی خال خالی گفت: _صبر کن من هم میام.من سریع می دوم. عقاب گفت: _من هم میام. منم چشمهای تیزی دارم. می تونم.توی تاریکی کمکتون کنم. بعد به دنبال خرگوش راه افتادند. هوا سرد وتاریک بود. باد به شدت می وزید. عقاب به سختی پرواز می کرد. اهو تا زانو در برف می رفت. خرگوش سبک بود و روی برف ها می پرید. با کُندی حرکت می کردند. رفتند و رفتند و رفتند؛ تا رسیدند به قله کوه. از سرما دست و پاهایشان یخ زده بود. عقاب بالا پرید و گفت: _آنجاست. دارم نورش را می بینم. آهو و خرگوش هم آمدند. خودش بود. خورشید خانم. لحافی از برف روی خودش کشیده بود و خوابیده بود. عقاب گفت: _باید بیدارش کنیم. شروع کردند به صدا کردن: _خورشید خانم... خورشید خانم... خورشید خانم آرام پلک هایش را باز کردو گفت: _شما اینجا چه کار می کنید؟ گفتند: _اومدیم دنبال شما. باید زود بیایید. حیوانها دارند از سرما یخ می زنند. خورشید خانم گفت: _آره می دونم. ولی من تب کردم حالم خوب نیست.نمی تونم پاشم. بعد هم کمی از گرما و نورش را برای آنها فرستاد. بدنشان گرم شد وحالشان بهتر شد. خرگوش گفت: _بهتره یک فکری کنیم تا خورشید خانم زودتر خوب بشه. آهو گفت: _باید باهم دیگر فوت کنیم تا کمی خنک بشه. وشروع کردند به فوت کردن. نفس های سردشان به خورشید خانم خوردو حالش بهتر شدو بیرون آمد. وقتی از پشتِ کوه بالا آمد؛ دید که آنها بی حال و خسته روز زمین افتادند. از بس فوت کرده بودند. دیگه نفسی برایشان نمانده بود. خورشید خانم با مهربانی؛ از گرما و نورش برایشان فرستاد. کم کم حالشان بهتر شد و پا شدند. وقتی دیدند خورشید خانم همه جا را گرم و روشن کرده؛ با خوشحالی بالا و پایین پریدند. خیلی زود برف ها آب شد و سرما رفت. و حیوانات توانستند از غار بیرون بیایند و برای خودشان غذا تهیه کنند. https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چند دقیقه ای باهم اشک ریختیم. سرش را بلند کرد و گفت: _ببخشید عزیزم یک بارهم که آمدی خانه ی ما ناراحتت کردم. _نه نه عیب نداره. کاش کاری از دستم بیاد. _دیگه از دست کسی کاری ساخته نیست. بایدهمان شب برای همیشه می رفتم. ولی نگذاشت. بعد از اینکه کمی حالم جا آمد؛ بلند شدم شروع کردم به جمع کردن لباسهام تا برم خانه پدرم. هر چند راه دور بود. ولی تصمیم گرفتم صبح اول وقت برای همیشه برم. واین خفت وخاری را تحمل نکنم. وقتی دید دارم جمع و جور می کنم؛ بلند وشد و گفت: _داری چه کار می کنی؟ جوابش را ندادم. دیگر نمی خواستم نه ببینمش و نه صداش را بشنوم. خیلی عصبی بودم. بچه ها خواب بودند و نمی خواستم بیدار بشن. ولی دلم می خواست فریاد بزنم و هرچی دلم میخواد بهش بگم . ولی نمی شد. وقتی دید جوابش را نمی دم؛ آمد دستم را گرفت و گفت: _با توأم! داری چه کارمی کنی؟ دیوانه شدی؟ می خوای کجا بری؟ با عصبانیت گفتم: _دیگه به حال تو چه فرقی می کنه؟ برو به زندگیت برس. منم می رم تا راحت باشی😒 بازوم را محکم گرفت وبه سمت خودش کشید گفت: _مینا نکنه خُل شدی؟ چی می گی تو؟ مگر من می ذارم تو بری؟ زندگی من توئی. پوزخندی زدم و بازوم را محکم از دستتش بیرون کشیدم و گفتم: _بس کن . دیگر نمی خوام ببینمت. راحتم بگذار. ولی ول کن نبود. هر طرف خانه که رفتم دنبالم آمد و تا صبح برام حرف زد. می گفت که اگر من بهش بیشتر توجه کنم دیگر سراغِ رؤیا نمی ره. ودر کمال پر روئی می گفت که این کار را برای ثوابش کرده. چون اون یک زنِ تنها و بی کس بوده. این آقا فقط می خواسته ازش حمایت کنه. و ازاین حرف ها. وبعد هم شروع کرد ابراز علاقه وعشق کردن به من وبچه ها. وگفت که صیغه شون همان روز تمام شده. رؤیا اصرار داشته عقد دائم کنیم و چون من قبول نکردم وگفتم زنم و زندگیم را دوست دارم. از حرصش زنگ زده به تو. تا تورا ناراحت کنه. و زندگی مارا از هم بپاشه. خلاصه بگم گندم جان؛ آنقدر توی گوشم خواند و خواند تا خام شدم و نشستم سرِ جام. ولی زندگی ما دیگه اون زندگی اولی نشد. مدام بهش شک داشتم. تا دیرمی آمد خانه اعصابم به هم می ریخت و شروع می کردم به سین جیم کردنش. دست خودم نبود دیگه نمی تونستم بهش اعتماد کنم. می ترسیدم که باز پای یک زن توی زندگیم باز بشه.😔 https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
دلم برای این زنِ بیچاره آتیش گرفته بود. بغض کرده بودم. لبخندی زدو گفت: _ببخش عزیزم ناراحتت کردم. بعد پاشد رفت آشپزخانه و با یک سینی چای و میوه برگشت. خیلی دلم می خواست ادامه ماجرا رابرام بگه. کنارم نشست وگفت: _می دونی چی بیشتر از همه آزارم می داد؟ اینکه می گفت این کار را برای ثوابش انجام داده. خلاصه چند وقت با همین اوضاع گذشت. دوباره دیدم شبها دیر میاد. باز بهش مشکوک شدم و مجبور شدم تعقیبش کنم. بعد از ساعت کاری. درست حدس زده بودم؛ بعد از کارش رفت جای دیگه. منم پشت سرش رفتم و زنگ در را زدم. یک خانمی جواب دادبهش گفتم به همسرم بگید بیاد بیرون کارش دارم. وقتی بیرون آمد ومن را دید با تعجب نگاهم.کردو گفت: _اینجا چه کار می کنی؟ _هیچی فقط خواستم بهت بگم خیلی کثیفی. دیگه نمی خوام ببینمت. این را گفتم و برگشتم که برم خانه. دنبال دوید و دستم را گرفت و گفت: _دیوانه شدی مینا؟ چی فکر کردی برای خودت؟ اینجا ما کارهای خیریه انجام می دیم. آن چیزی که تو فکر می کنی نیست. و بازور من را برد داخل خانه. وبا کمال تعجب دیدم که خانمی که سن بالایی هم داشت؛ خیلی راحت وبی حجاب؛ جلو آمد و دستم وگرفت و بهم خوش آمد گفت. هاج و واج نگاهش کردم و بعد به یاسر نگاه کردم. متوجه منظورم شد و گفت: _شهناز خانم توی کارهای خیریه است. منم گاهی برای کمک میام . آهسته گفتم: _پس حجابش کجاست؟ _آها! اونو می گی. ما به خاطر اینکه راحت تر باهم کار کنیم ؛ یک صیغه ی محرمیت خواندیم. همین که این حرف را زد، با عصبانیت پاشدم وگفتم: _خجالت بکش یاسر. بس کن دیگه این کارهات را. بعد با بغض زدم بیرون. سریع برگشتم خانه و این بار مصمم تر از دفعه قبل وسایلم را جمع کردم. ولی باز پشت سرم آمد و شروع کرد به قربان صدقه رفتن . می گفت من وشهناز چیزی بینمون نیست و فقط برای کار اونجا می ره. ولی من دیگه کوتاه نمی آمدم. درآخر هم گفت: _اصلا از این به بعد هر وقت خواستم برم خانه اش تو هم بیا. تا خیالت راحت باشه. حرفهاش را باور نمی کردم. از طرفی هم پای دوتا بچه وسط بود. و ازهمه بدتر خانواده هامون. اگر بین ما به هم می خورد. یعنی بین دوتا خانواده به هم می خورد. دیگه دشمنی و کینه تا قیامت بین خانواده ها می ماند. باز هم من را از رفتن منصرف کرد. وقول داد که با شهناز هم به هم بزنه. هر چند که بازهم می گفت برای ثوابش این کار را کرده. و از همه بدتر می دونی چی بود؟ پر رو پر رو توی روی من نگاه می کرد ومی گفت: من که برای تو وبچه ها چیزی کم نمی گذارم. چه اشکالی داره حالا که وضعم خوبه و می تونم یک زنِ دیگه را هم سرپرستی کنم. تا تنها نباشه و به خاطر یک لقمه نون دنبالِ کارهای خلاف نره 😳 باورت می شه گندم ؛ می گفت من براتون کم نمی گذارم.😳 نمی فهمیدم چی می گه؟ اوایل زندگی که هیچی نداشتیم و با بدبختی سر ماه را به تهش می رسوندیم و من باید قناعت می کردم و گاهی حتی برای غذای بچه ها؛ چیزی نداشتیم درست کنیم ؛ یادش رفته بود. من خیلی سختی کشیده بودم. ولی عاشقانه باهاش ساخته بودم. حالا که کمی زندگیمون بهتر شده بود. باید این کارها را می کرد؟ پس این همه ناراحتی و مشکلات روحی من و بچه ها ، اگر ظلم نبود و پس چی بود؟ شبهایی که دیر می آمد، آیا از حقِ من کم می گذاشت یا نه؟ دیگر کارمون شده بود؛ مدام جر وبحث کردن و بچه های بیچاره هم در عذاب بودند. خلاصه شهناز را هم ول کرد. ولی دیگر برای من ارزشی نداشت. فقط به خاطر بچه ها تحملش می کردم و آن قدر دلم از دستش شکسته بودکه نمی تونستم حتی به بچه ها هم درست رسیدگی کنم. واین مسئله خیلی آزارم می داد. توی آن بحران روحی و بدبختی؛ متوجه شدم دوباره بار دارم. ولی دیگه نمی خواستم؛ بچه ای را به این دنیا بیارم و شریک بد بختی های خودم کنم. مخصوصا که توی آن مدت حسابی با یاسر سرد شده بودم. اصلا باهاش جز به ضرورت حرف نمی زدم. همیشه بغض داشتم و ازش بیزار شده بودم. بِدون اینکه به یاسر بگم؛ تصمیم گرفتم بچه را ازبین ببرم.😔 اصلا منتظر آمدنش نبودم. زهرا و مهدی مدرسه می رفتند. منتظر بودم کمی بزرگ تر بشن؛تا بتونم راحت تر از یاسر جدا بشم. ولی این بچه مزاحم بود. پس باید نابودش می کردم. آن روز مرخصی گرفتم و به مطب یک خانم دکتر که می دانستم این کارها را انجام می ده رفتم. خدا من را ببخشه 😔 https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دلنوشته 🌹 عید است ودلم شادی بی حد دارد یاد از کرم و رحمت سرمد دارد چون آمده میلاد ِگلِ زهرایی یک هدیه خدا برای احمد دارد اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم 🌸 اللهم عجل لولیک الفرج 🌹 شبتون پر از ذکر خدا در پناه خدا التماس دعا 🌹 https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
┄┅─✵💝✵─┅┄ صبح را آغاز میکنیم با نام خدایی که همین نزدیکیهاست خدایی که در تارو پود ماست خدایی که عشق را به ما هديه داد، و عاشقی را درسفره دل ما جای داد الهی به امید تو💚 سلام صبحتون بخیر 🌹 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
↷❈🔅❂🌙❂🔅❈↶ 💫رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود: كسى كه روزه او را از غذاهاى مورد علاقه‌اش باز دارد برخداست كه به او از غذاهاى بهشتى بخورانند و از شرابهاى بهشتى به او بنوشاند. http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اللَّهُمَّ ارْزُقْنِي فِيهِ طَاعَةَ الْخَاشِعِينَ، وَ اشْرَحْ فِيهِ صَدْرِي بِإِنَابَةِ الْمُخْبِتِينَ، بِأَمَانِكَ يَا أَمَانَ الْخَائِفِينَ. http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
هدایت شده از تنهامسیرآرامش 💞
sharh-doa-roozhaye-mah-e-ramezan-mojtehedi_sharh-doa-rooz-aval-ramezan_15.mp3
9.65M
❤شرح دعای روز پانزدهم ماه مبارک @IslamLifeStyles
هدایت شده از تنهامسیرآرامش 💞
Tahdir-www.DaneshjooIran.ir-joze15.mp3
4.15M
🔷جزء خوانی سریع قرآن کریم #جزء 15 استاد معتز آقایی به نیت فرج امام عصر (عجل الله)🌷✨ @IslamLifeStyles
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اول صبح چقدر مدح حسن میچسبد😍 سهم مان از کل عالم گر حسن(ع)باشد بس است ما غلامیم و اگر سرور حسن(ع) باشد بس است http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون