eitaa logo
آستانِ مهر
6.4هزار دنبال‌کننده
9هزار عکس
2.5هزار ویدیو
63 فایل
کانال رسمی «فرهنگی خواهران» آستان مقدس حضرت معصومه علیهاالسلام ✔اطلاع رسانی اخبارخواهران حرم Admin: @karimeh_135 @Mehreharam سایت 🌐astanehmehr.amfm.ir اینستاگرام: https://Instagram.com/astanehmehr ایتا: https://eitaa.com/joinchat/3163553795Cd8320e803c
مشاهده در ایتا
دانلود
«فَبِکمْ یجْبَرُ الْمَهِیضُ» توی بوی باران و خنکیِ بادها، «رجب» صدا کرد: دل‌های شکسته و پوسیده را آماده کنید. من برق می‌اندازم، من بند می‌زنم. اولین نفر، یعنی من، زمزمه کردم: بالاخره آمدی؟ چقدر منتظرت بودم..... 🆔 @astanehmehr
19.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عُدلاتَرحل‌ْأَنت‌الأَجْمل؛برگردتوزیباترینی! روز تو نزدیک میشود و من بیش از هرلحظه و هرآن، قلبم در تلاطم است . 🆔@astanehmehr
السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ مُوسَى بْنِ جَعْفَر بارها فیض زیارت به یقین کافی نیست شیعیان تو همه عاشق این تکرارند... 📸مصور‌سادات‌فتاحی ╭═════════════╮ @astanehmehr ╰═════════════╯
8.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تو قلبم ؛ نمیتونه کسی جاتو بگیره...... 📽زینب نصراللهی 🆔️@‌astanehmehr
ویلچر شماره شصت و هشت نبود. نبود که نبود. همه جا را گشتم بیرونِ درِ حسینیه، آشپزخانه ، ورودی حسینیه حتی از زائرین طبقه پایین هم سراغش را گرفتم. "ببخشید خانم، شما این ویلچر که اینجا تو ورودی حسینیه بود رو ندیدین ؟" رفتم دم دراتاق مسئول. آقایی در را باز کرد. وقتی اضطرارم را دید گفت" نه منم ندیدم صبر کن زنگ بزنم از خانمم بپرسم." تا او با همسرش صحبت کند پله ها را یکی دوتا تا طبقه بالا رفتم تا سراغش را از بقیه زائرها بگیرم. فرصت زیادی نداشتم. برای لحظات پایانی حضورم در کربلا برنامه ریزی کرده بودم. شب جمعه شلوغی کربلا قطعی بود. وقتم داشت می‌رفت. باید تا نه شب ویلچر را پیدا می‌کردم و به امانات حرم حضرت ابالفضل علیه‌السلام تحویل می‌دادم که به اتوبوس برگشت برسم. خانم مسئول از پشت گوشی برایم گفت "مگه اون ویلچر مال کاروان شما بود؟ یه پیرمردی از کاروان اهواز خانمش رو سوار کرد و برد حرم." برایش توضیح دادم که امروز بعدازظهر موقع برگشت از حرم ویلچر را برای یکی از همسفرانم از حرم امانت گرفته بودم. پیرزن هن و هن کنان پله ها را بالا آمده بود.فارسی را خوب بلد نبود. کاروانشان از اهواز تازه رسیده بودند . وضو که گرفت عازم حرم رفتن شد. اصلا خودم کفشهایش را به دستش دادم . فکرش را هم نمیکردم بخواهند با ویلچر بروند حرم. حتما گمان کرده بودند که ویلچر مال حسینیه است. کمی خاطرم جمع شد اما همچنان دلشوره داشتم، نکند تا صبح بخواهند در حرم بمانند؟ گوشی ام را گرو گذاشته بودم و ویلچر را گرفته بودم. هماهنگی کلاسهای پردیسان، نوبت دکتر و یک عالمه کار دیگر که برای هماهنگیش به گوشی نیاز داشتم. کاش پرسیده بودند آنوقت خودم پیرزن را تا حرم همراهی میکردم. پرسان پرسان راه افتادم تا مسئول کاروانشان را پیدا کنم. اوهم نبود . گاهی کائنات عجیب دست به دست هم می دهند تا.... راه افتادم سمت حرم. هر ویلچری که میدیدم به شماره اش نگاه میکردم. ویلچر شصت و هفت را دیدم اما شصت و هشت نبود . آرام آرام بین الحرمین را طی کردم. روبروی ضریح امام حسین علیه السلام که ایستادم نفهمیدم موج جمعیت چطور مرا تا کنار ضریح برد. انقدر همه چیز ناگهانی اتفاق افتاد که حتی فرصت نکردم دستهایم را بالا بگیرم. جلوی ضریح صدای ناله پیرزنی می آمد : "کمکم کنید مُردم. " رنگ چشمهایش برگشته بود . قد کوتاهی داشت و نفسش بالا نمی آمد. دستهایم را به زحمت آزاد کردم و دست پیرزن را گرفتم و باهم از جمعیت خارج شدیم. موقع برگشت ویلچر شماره شصت و نه را هم دیدم. خنده ام گرفته بود. "خدایا حضرت عباسی نمیشد جور دیگری به زوارت حال بدهی که نه سیخ بسوزد نه کباب؟ منکه ادعایی نداشتم. اصلا یادت هست نیت کرده بودم حالا که بچه ها همراهم نیستند به زوار امام حسینت خدمت کنم؟" زیارت آرامم کرده بود؛ انقدر که در مسیر برگشت سری به بازار زدم . به حسینیه که رسیدم حالم خوب بود فقط کمی خسته بودم . بعد از شام دوباره سراغ مدیر کاروان اهواز را گرفتم و خوشبختانه این بار پیدایش کردم. ماجرا را که تعریف کردم قول همکاری داد و رفت حرم تا پیرمرد را پیدا کند. ساعت حوالی نه و نیم را نشان میداد. دیگر ناامید شده بودم. نه خبری از پیرمرد بود نه مدیر کاروان . رفتم پایین تا شماره ویلچر را به مسئول حسینه تحویل بدهم که هروقت ویلچر را آوردند ببرد تحویل بدهد و گوشی‌ام را برایم بفرستد ایران. باورم نمیشد.. ویلچر در آشپزخانه بود. انگار اصلا تکان نخورده بود. رفتم بالا و با هیجان به یکی از همراهانم گفتم که دارم می‌روم ویلچر را تحویل بدهم. کل مسیر اشک ریختم. لحظات پایانی حضور در کربلا دوباره یک زیارت دلچسب نصیبم شد. ✍س.غلامرضاپور 🆔‌@‌astanehmehr
هدایت شده از زیرگنبدطلا
🌸جشن میلاد مولا علی علیه‌السلام 🌸و امام جواد علیه‌السلام 🌸ویژه دختران ۷ تا ۱۱ سال ♡با حضور کوثرعاصم‌آبادی حافظ‌کل‌قرآن ♡شادی‌خوانی ♡ساخت‌هدیه‌پدرانه‌به‌دست‌دخترای‌بابایی ♡پذیرایی خوشمزه و شیرین ♡اجرای نمایش خلاق و دیدنی ♡بازی‌های جذاب و گروهی ♡در فضای شاد و معنوی ♡در کنار حضرت معصومه جان 🥰 🗓پنجشنبه ۲۰ دی ماه ⏰ساعت ۱۵:۴۵ تا اذان مغرب و عشا 📿همراه با نماز جماعت 📍حرم‌مطهر شبستان نجمه خاتون سلام‌الله‌علیها روبه‌روی ضریح رواق زیرگنبدطلا ༺◍⃟🌸჻ᭂ࿐❁🌸༅••┄ @ziregonbadetala ༺◍⃟🌸჻ᭂ࿐❁🌸༅••┄
و چه زیباست قلبی را پیدا کنی که عاشقت باشد بی‌آنکه چیزی از تو بخواهد مگر حالِ خوبت را 📸 مهدیا دهقان 🍃💕🍃 🆔@‌astanehmehr
هدایت شده از زیرگنبدطلا
🗃مجموع کارگاه‌های ارتقای مربیان کودک و خردسال(دوره اول) 🎈بازی و طراحی بازی با رویکرد معارفی 🔖با حضور سرکار خانم راستگو (فرزند استاد راستگو رحمت‌الله‌علیه) 🗓تاریخ: یکشنبه ۲۳ دی ماه ⏰زمان: ۸ صبح تا اذان مغرب 📌مکان: حرم‌مطهرحضرت‌معصومه‌سلام‌الله‌علیها شبستان‌نجمه‌خاتون‌سلام‌الله‌علیها رواق زیرگنبدطلا جهت ثبت نام به لینک زیر مراجعه فرمایید👇 https://astanehmehr.amfm.ir/workshop_bazimorabi/ ⚠️ظرفیت محدود می‌باشد... ┏━━━━━━━━━🌷🌷┓ @ziregonbadetala ┗🌷🌷━━━━━━━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگربناست دمی بی توبگذرد عمرم هزار باربمیرم نبینم آن دم را 💚مولاتی یا فاطمه المعصومه اشفعی لناعندالله 🆔 @‌astanehmehr
💎 یكی از جنایات بزرگ رژیم طاغوت، همین مسئله‌ی هفده دی هست. كشف حجاب، از بین بردن آن حائل و فاصله‌ای كه در اسلام میان دو جنس قرار داده شده است - كه این برای سلامت زن و سلامت مرد است؛ برای سلامت جامعه است - تا همان بلائی كه بر سر زن در جوامع غربی آمد، بر سر زن مسلمان ایرانی بیاورند. این اقدام را با چماق، رضاخان در داخل كشور انجام داد. 🎙رهبر انقلاب حفظه‌الله ╔══✿══════✿══ ║@astanehmehr | «آستانِ مهر» ╚══✿══════✿══