آستانِ مهر
#اربعیننوشتهاییکمادر ۷ ⭕️ خانه پدری صبح طرفهای ساعت هشت بود که رسیدیم نجف و یک راست رفتیم حر
#اربعیننوشتهاییکمادر۸
⭕️ در مسیر مشایه
اذانصبح را که دادند صوت زیارت عاشورای آرامی در خانه شنیده می شد و فکر کنم این یک راه محترمانه برای بیدار کردن ما بود. نماز خواندیم و سریع سینی ای با آبهای مربعی! و کاسه های کوچک یک چیز عدسیطور که مزه کرفس هم میداد، جلویمان آماده بود. خبری از مردها نبود و ما هم دوباره خوابیدیم. صبح که شد مشغول جمع کردن وسایل بودیم که دیدیم نان های تازه از تنور درآمده از حیات می رسید و بشقاب های تخم مرغ و خامه جلویمان صف کشید. کی فکرش را می کرد روزی خامه به جای مربای آلبالو روی تخم مرغ سرخ کرده بنشیند و تازه خوشمزه هم باشد؟!😊
آماده که شدیم بسته کوچک هل را تقدیم مادر دخترها که از همان دیشب کمربندطبی ای روی لباسش بسته بود و معلوم بود اذیت است کردم و گفتم: «مِن امام رضا» هل ها را بوسید و روی چشم هایش مالید و با «شُکراً شکرًا» و «رحم الله والدیک» گفتن ازشان خداحافظی کردیم، البته تا «خدانگهدارِ» آخرش را نگفتم دلم راضی نشد!
حالا دیگر مشایه بود و سختیهای شیرینش، مشایه بود و بهشت زمین بودنش.
سعی می کردیم از هم عقب نیوفتیم. گذشتن از میان نخلستان ها و دیدن خانه های روستایی موکب شده «الحمدلله» گفتن را واجب میکرد.
این میان معضل گروه کوچک ما شده بود أسرای خواب آلود که دیشب را بی خواب شده بود و هی با گریه گفته بود: «مامان پاشو بریم خونه خودمون بخوابیم!» و حالا سر صبحی هنوز سی پی یویش گرم نشده بود. روی کجاوه اش یا همان چرخ خرید! تلو تلو میخورد و دو دقیقه یک بار کلاهش و بعد حتی خودش می افتاد. به جای کلاه چفیه کشیدیم روی سرش و یک کش هم بستیم دور کمرش که بشود کمربند ایمنی. حالا می شد همین را در سامانه خودرو پیشفروش کرد و کمِ کم صد میلیون به مردم فروخت.
جلوتر آقایی آمد جلو و خواست که فاطمهزهرا را چند دقیقه ای برای بازی در مستندش قرض بگیرد. گفت: «عمو دستتو بده بیا!» که پدر فاطمه زهرا دستش را رها نکرد و گفت: «نه دستش را نگیر به سن تکلیف رسیده» و با هم رفتند سر لوکیشن. وسط مسیر مشایه یک کالسکه بزرگ گذاشته بودند و رویش چند شاخه بزرگ پر از خارَک و قرار بود فاطمه زهرا بیاید مثلا کنار کالسکه از خودش سلفی یا همان خویش انداز بگیرد و برود، کاملا هم طبیعی! ولی خب هی غیر طبیعی می شد! شوهرم گفت: «دایی کاری نداره که! ببین منو!» و رفت مثلا سلفی گرفت و آمد کنار. تا فاطمه زهرا بخواهد بازیگری یاد بگیرد شاخه های روی کالسکه به لطف عابران همیشه درصحنه تقریبا خالی از خارک شده بودند. آخرش هم تصمیم کارگردان این شد که «دایی» بیا از خودت فیلم بگیریم! نمی دانم چه اصراری به مستند غیرمستند ساختن دارند بعضی ها؟! 😁
دختربچه های عراقی مخلصانه کنار بزرگترها و گاهی حتی بدون حضور بزرگترها مشغول پذیرایی از زائران بودند و مبینا به هرکدامشان یک بسته حاوی گلسر و لواشک و یادداشت، هدیه میداد. ساخت گلسرها را مربی جلسه قرآن مسجدشان یادشان داده بود و با هم ساخته بودیمشان و بعد در مسجد دور هم بسته بندیشان کرده بودند و در هرکدام به عربی یادداشتی نوشته بودند برای تشکر از خادمان.
دوپسر بچه آمدند و از همسرم خواستند شماره مادرشان را بگیرد. گمشده بودند. شماره جواب نمی داد. من هم تلاش کردم فایده ای نداشت. به دو پلیس عراقی گفتیم و آنها پرس و جویی کردند و گفتند بچه ها را با خودشان می برند عمود ۴۶. پیامک دادم به شماره و همین را نوشتم. در ایتا و روبیکا و بله و ... هم پیام دادیم و مدام تماس می گرفتیم اما فایده نداشت. ازشان جداشدیم. موکبی نوحه علی اصغر گذاشته بود روی زبانم آمد: «خدایا به اضطراب دل ام البنین اضطراب مادر این بچه ها رو کم کن» و کم کرد. همان لحظه پشت سرمان سروصدایی آمد و متوجه شدم همسرم توانسته در روبیکا با مادرشان تماس بگیرد. خدا را شکر.
رسیدیم موکبی که پارسال هم همانجا اطراق کرده بودیم. انگار خدا میخواست اربعین امسالمان جایگزین اربعین پارسالمان باشد که به خاطر شرایط خاص و موکبدار بودن بهمان سخت گذشته بود. عصر خانم های عرب آمدند و فهماندنمان که جمع و جور کنیم میخواهند جارو کنند. بعد هم خانم مداحی آمد و شروع کردند به عزاداری بسیار پرشور عربی. یک کلمه از نوحه شان نمی فهمیدیم اما اشک امانمان نمی دادو هم پایشان به سینه می زدیم آنها اما به سبک خودشان به صورت می زدند. چند زائر ایرانی که همراهی نکرده و با لباس خانه تماشا میکردند خیلی روی اعصاب بودند.
فاطمه زهرا اما عرقسوز شده بود و دیگر راه رفتن برایش مقدور نبود. علی رغم میل باطنی و با وجود غرغرهای ظاهری مبینا مجبور شدیم بقیه راه را با ماشین برویم. ون گرفتیم و فکر می کردیم حداکثر عمود ۱۰۰۰ پیاده مان می کند که دیدیم انگار عزم کرده تا خود کنار ضریح امام ما را سواره ببرد!
✍ زهرا آراسته نیا
شهریور ۱۴۰۲
#اربعین_خانوادگی
#اربعین
🏴@astanehmehr
#عرض_ارادت
اَلسَّلامُ عَلَیکِ یَا بِنتَ الحَسنِ وَ الحُسَین
بسکه روشن شده از گنبد او صبح حرم
نور خورشید کم از شمع مزار است اینجا
📸ندارسولیکیا
╔═ 🏴═══🏴 ═╗
@astanehmehr
╚═ 🏴═══🏴 ═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ
🚩 قسمت هشتم
#وایازشام
🏴 #همراه_با_کاروان_اربعین
🍃🥀
#امام_حسینعلیهالسلام
#اربعین
🏴••♡••🏴••♡••🏴••♡••
@astanehmehr
#دین_و_زندگی
💠 سرمه کشیدن و حنا بستن
💬پرسش: آیا سرمه کشیدن و حنا بستن در ایام عزاداری نیز مستحب است یا ترک آن در این گونه موارد بهتر است؟
✅ پاسخ:
🔹آیت الله خامنه ای: حرام نیست، اما نباید به گونه ای باشد که عرفا هتک حرمت محسوب شود.
🔹آیت الله سیستانی: حنا بستن معمولا برای مجالس شادی و ایام شادی استفاده می شود و مناسب است ترک شود.
🔹آیت الله مکارم شیرازی: سرمه کشیدن مانعی ندارد؛ولی حنا بستن چون نشانه شادی است، بهتر است در ایام عزاداری ترک شود.
📚پایگاه اطلاع رسانی دفتر مقام معظم رهبری
📚سید علی سیستانی،استفتای کتبی موجود در هیئت علمی اداره پاسخگویی حرم مطهر رضوی
📚ناصر مکارم شیرازی،احکام عزاداری،ص 119،سوال 174.
🏴@astanehmehr
هدایت شده از معصومانه
══﷽════✿ ⃟ ⃟ ⃟ ⃟ 🖤
🏴در زیر خیمه اش همه یک خانواده ایم"🏴
💔دلی که جا ماند
دلگویه های یک جامانده در محفل دختران بهشتی
با میزبانی خادمیاران محله بنیاد
ویژه دختران ۱۳ الی ۱۷ سال
زمان : پنجشنبه(۶/۱۶)
ساعت ۱۶:۳۰_ ۱۸:۳۰
مکان : حرم مطهر حضرت معصومه سلام الله علیها_صحن امام هادی علیه السلام_شبستان حضرت زهرا سلام الله علیها
#خادمی_ارباب
#خادمیاری_محله
#محفل_دختران_بهشتی_حرم_مطهر
◇●○◆○●◇●○◆○●◇
https://eitaa.com/joinchat/3969187913C5562147d4c
◇●○◆○●◇●○◆○●◇