eitaa logo
آستان وصال ( اشعار آئینی؛ مقتل، آموزش مداحی)
2.7هزار دنبال‌کننده
4.4هزار عکس
8 ویدیو
46 فایل
👈 آدرس اینترنتی سایت جامع آستان وصال https://www.astanevesal.ir/ 👈 برای بهرمندی بهتر و بیشتر از قسمت های 18 گانه سایت اصلی آستان وصال و حجم بسیار بالای مطالب سایت؛ لطفا همزمان با این کانال به سایت اصلی آستان وصال هم مراجعه نمائید
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سيّد ابن طاووس روایت كرده است كه روزى منصور در قصر خود در قبه خضراء (يعنى خانه سبز) نشسته بود و اين خانه را قبّه خضرا می‌گفتند. بعد از آن كه منصور محمّد و ابراهيم را در آن خانه كشت، آن خانه به قبّه حمراء (يعنى قبّه سرخ) مشهور شد و منصور روزى را به روز ذبح (يعنى روز كشتن) تعیین كرده بود كه در آن قبّه می‌نشست و در همان روز حضرت امام جعفر صادق علیه‌السلام را از مدينه به بغداد آورده بود. پس دائما تمام آن روز در آن قبّه نشست تا آن كه شب شد و چون پاسی از شب گذشت ربيع را طلبيد و به او گفت كه: در اين ساعت به نزد جعفر بن محمّد بن فاطمه برو، پس او را به نزد من بياور به همان حالت كه او را در آن حالت بيابى و او را مگذار كه چيزى را از آنچه بر اوست، تغيير دهد. پس من گفتم كه: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ» بخدا سوگند كه اين وقت هلاكت من است! بخدا كه هلاك گشتم! اگر چنانچه آن حضرت را بياورم بر اين حالتى كه از غضب منصور می‌بينم، او را به قتل می‌رساند و آخرت من برباد مى‏ رود و اگر چنانچه او را نیاورم منصور مرا می‌كشد، و مال‏هاى مرا می‌ستاند. پس نفس من به سوى دنيا غالب شد. محمّد بن ربيع گويد: پس پدرم مرا احضار کرد و من خشمناك‏ ترين فرزندان او بودم و به من گفت: به سوى جعفربن محمّد عليه السّلام برو و از ديوار خانه اش بالا برو و از در خانه داخل مشو تا آن كه مبادا وضعیت خود را تغيير دهد و بر آن حضرت وارد شو واردشدنى بى ‏خبر. پس آن حضرت را در هر حالى بود در همان حالت بياور 😭 محمّد بن ربيع گويد كه: پس نیمه شب به خانه آن حضرت رفتم و از ديوار خانه بالا رفته و به خانه آن حضرت فرود آمدم. ديدم كه آن حضرت ايستاده است و نماز می‌خواند و پيراهنى بر او بود و دستمالی كه رداء خود كرده بودند. پس چون سلام نماز را دادند گفتم كه: امير المؤمنين (يعنى‏ منصور) شما را احضار کرده است. حضرت فرمودند كه بگذار كه دعائى را بخوانم و لباسم را بپوشم. گفتم كه: اجازه ندارم و نباید وضع خود را تغيير دهيد. فرمودند بگذار غسلى بكنم. گفتم: اجازه نيست و خود را مشغول مكن هرگز نمی‌گذارم كه وضع خود را تغيير دهى محمّد بن ربيع گويد: پس آن حضرت را از خانه پاى برهنه و سر برهنه با همان پيراهن بيرون آوردم، در آن وقت سنّ شريف آن حضرت از هفتاد سال گذشته بود. پس چون پاره ‏اى از راه را آمدند، ضعف پيرى بر ايشان ظاهر شد. دلم به رحم آمد و به ايشان گفتم كه سوار شويد. پس به استر نوكر من- كه همراه من بود- سوار شدند و به نزد ربيع آمديم. هنگام ورود شنيديم كه منصور می‌گفت: واى بر تو اى ربيع که پسر تو دير كرد و آن حضرت را نياورد. چون چشم ربيع ( پدرم ) بر آن حضرت افتاد و او را به آن حالت ديد گريست و ربيع از جمله شيعيان و دوستداران آن حضرت بود. ❇️ پس امام صادق علیه‌السلام فرمودند كه: اى ربيع من محبتت به خویش را مى‏ دانم، پس اجازه بده تا آنكه دو ركعت نماز و دعائى بخوانم. ربیع گفت: آنچه خواهيد بجا آوريد. پس آن حضرت دو ركعت نماز و بعد از آن دعائى خواندند كه آن را نفهميدم و ليكن آن دعا طولانى بود و منصور در آن حال پیگیری می‌کرد كه چرا دير شد. بعد از دعا ربيع بازوى آن حضرت را گرفت و به نزد منصور برد؛ وقتی آن حضرت به ميان ايوان رسيدند، ايستادند و دعایی خواندند كه ربيع گويد آن را نفهميدم. سپس آن حضرت را داخل كردم و در برابر منصور ايستادند. منصور به آن حضرت نگاه كرد، گفت: اى جعفر تو حسد و ظلم و فساد خود را بر اهل اين خانه (يعنى بنى العباس) تمام نمی‌کنی و.... امام فرمودند: قسم به خدا كه من این چيزهایى را كه گفتی، نكرده‏ ام؛من در زمان ولايت بنى اميه که تو می‌دانى دشمن ‏ترين خلايق بر ما بودند چنین کاری نکردم و با وجود آن همه جفاها و ظلم ها كه به من كردند از من به ايشان بدى نرسيد. پس چگونه نسبت به تو چنين كارى را بكنم و حال آن كه تو براى من پسر عموئى و بخشنده ترى از آنهایی از جهت نيكوئى منصور مدتی سر به زير انداخت سپس گفت: خويشى را باطل كردى و تو تقصير كارى؛ و از زیر بالش خود يك‏ دسته نامه را بيرون آورد و آنها را به نزد آن حضرت انداخت و گفت اين نامه های توست كه به اهل خراسان نوشته ‏اى و آنها را به شكستن بيعت من خوانده‏ اى و آنكه با تو بيعت کنند. حضرت صادق علیه‌السلام جواب دادند : قسم بخدا كه من اين كار را نكرده ‏ام و چنين كارى را جايز نمی‌دانم و اين طريقه و مذهب من نيست و ديگر آنكه من به سنّى رسيده ‏ام كه مرا از مرتكب شدن چنين كارى بر تقديرى كه آن را اراده نمايم، ناتوان گردانيده است و اگر تو به من بد گمان هستی، پس مرا در بعضى از زندان خانه‏ هاى خود بینداز تا آن كه اجل من برسد كه نزديك است. ادامه روایت در فایل بعدی 👇👇👇 لینک کانال در ایتا https://eitaa.com/astanevesal
ادامه روایت احضار امام صادق👆👆 ⬅️ منصور گفت كه: نخواهم كرد و چه فايده دارد. سپس سر در پيش افكند و دست به شمشير برد و مقدار يك وجب از آن را كشيد و قبضه آن را نگاه داشت ولی دوباره شمشير را به غلاف کرد و گفت: اى جعفر آيا تو با وجود اين سنّ و پيرى و اين نسبت و خويشى حيا نمى ‏كنى از آنكه سخنان باطل می‌گوئى و می‌خواهى كه اجتماع مسلمانان را متفرّق سازى و خون ايشان را بريزى و فتنه ‏اى در ميان رعيّت و دوستداران من بيندازى؟! امام علیه السلام فرمودند: به خدا قسم كه من اين كارها را نكرده ام و اين نامه ها را من ننوشتم و خط و مهر من نيست. پس منصور بعد از آن شمشير خود را باز كشيد و مقدار يك ذراع از غلاف بيرون آورد. 😭 ربيع گويد كه: گفتم إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ، و فکر می‌کردم كه منصور به من امر خواهد كرد كه اين شمشير را بگير و گردن حضرت امام جعفر علیه‌السلام را بزن. پس با خود گفتم كه اگر چنين كارى كند پس من شمشير را از دست منصور می‌گيرم و بر خودش می‌زنم، هر چند من و فرزندان من كشته شوند و به درگاه خدا توبه كردم از آنچه اوّلا در نيّت داشتم. سپس منصور روى به آن حضرت نموده عتاب و خطاب بسيار نمود و تمام شمشير را از غلاف كشيد مگر مقدار کمی از آن كه در غلاف باقى ماند. پس من گفتم إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ، بخدا قسم كار اين مرد تمام شد. اما بعد از آن شمشير را در غلاف كرد و ساعتى سر در پيش افكند بعد از آن سربرداشت و به آن حضرت گفت كه گمان مى ‏كنم تو راست میگوئى. بعد از آن به ربيع گفت كه: اى ربيع حقّه بوى خوش را از فلان مکان خانه بياور ربيع گويد كه من آن حقّه را آوردم. پس به من گفت كه: دست خود را داخل كن که پر از بوى خوش بود و به محاسن آن حضرت بمال و من چنان كردم و محاسن مباركش سفيد بود چندان بوى خوش بر آن ماليدم كه سياه شد. پس گفت كه: آن حضرت را بر اسب مناسبی سوار كن از اسبانى كه من به آنها سوار می‌شوم و به آن حضرت دو هزار درهم بده و آن حضرت را تا به منزل او در نهايت اعزاز و احترام مشايعت كن و هر گاه به منزل خود رسید ايشان را به ماندن در نزد ما ( بغداد) در نهايت عزّت و به برگشتن به مدينه مشرفه جدّ خود رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم مخيّر كن. پس از نزد او بيرون رفتيم و من از سلامتى آن حضرت بسیار خوشحال بودم و متعجّب از آنچه واقع شد. ربيع گويد كه: پس چون به درب خروجی قصر رسيدم عرض کردم: يابن رسول الله سخت متعجّب هستم از آنچه منصور در ابتدا قصد داشت كه در باره شما بجا آورد و از آنچه خداى تعالى رقم زد و شما را از شر منصور نگاه داشت، هر چند امثال اينها از قدرت خداى تعالى عجیب نيست و حال آنكه من شنيدم كه شما پس از آن دو ركعت نماز كه بخواندید دعائى را خوانديد كه آن را نفهميدم چه بود؟ امام علیه السلام فرمودند: امّا آن دعاى اوّل كه بعد از نماز آن را خواندم دعاى دفع اندوه و سختي ها بود و آن را پيش از اين روز بر كسى نخوانده بودم و اين دعا را در عوض دعاى بسيارى خواندم كه آنها را همه روز بعد از نماز می‌خواندم، جهت آنكه من هرگز تعقيب نماز را ترك نمى‏ كنم و امّا آن دعای بعدی که خواندم؛ دعاى رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم در روز جنگ احزاب بود كه مرا پدر خود از جدّش حضرت امير المؤمنين علیه‌السلام از حضرت رسول صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم خبر داد كه فرمودند: در آن روز كه لشكر كفّار دور مدينه را فرا گرفتند و مسلمانان همچنان بودند كه خداى تعالى فرموده ‏اند كه: إِذْ جاؤُكُمْ مِنْ فَوْقِكُمْ وَ مِنْ أَسْفَلَ مِنْكُمْ وَ إِذْ زاغَتِ الْأَبْصارُ وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِرَ وَ تَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا هُنالِكَ ابْتُلِيَ الْمُؤْمِنُونَ وَ زُلْزِلُوا زِلْزالًا شَدِيداً «يعنى بياد آوريد اى مسلمانان وقتى را كه وارد شدند به شماها لشكرهاى كفّار از طرف بالاى شهر شما و از طرف پائين آن كه چشم هاى شما حيران بازمانده بود و رسيده بود دلهاى شما از ترس و شدّت بيم به گلوها و گمان داشتيد بخداى تعالى گمانه اى يارى و نجات را. در اين هنگام آزموده شدند مؤمنان و اضطراب كردند اضطراب سختى را». پس حضرت رسول صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم اين دعا را خواندند و حضرت اميرالمؤمنين على علیه‌السلام بودند كه اين دعا را می‌خواندند هر گاه كه از چيزى اندوهناك می‌شدند و به ايشان مهمّى رخ می‌نمود و دعا اين است: ادامه روایت در فایل بعدی 👇👇 لینک کانال در ایتا https://eitaa.com/astanevesal
ادامه روایت احضار امام صادق👆👆 خداوندا پاسبانى كن مرا به چشم نگاهبانى خود كه به خواب نمی‌رود و محافظت كن مرا به قوّت خود كه سست نمی‌شود و بيامرز مرا به توانائى خود بر من اى پروردگار من هلاك نمی‌شوم من و حال آنكه تو هستى اميد من، خداوندا تو عزيزتر و بزرگترى از آنچه می‌ترسم من و حذر مى ‏كنم از آن بخدا طلب نصرت و يارى می‌كنم و بخدا طلب رستگارى می‌نمايم و به محمد فرستاده خدا كه رحمت فرستد خدا بر او بر آل او روى می‌آورم. اى نگاهدارنده ابراهيم از شرّ نمرود و موسى از شرّ فرعون نگاهدار مرا از آنچه من در اويم خدا خدا پروردگار من است شريك نمى ‏گردانم به او چيزى را كافى است مرا پروردگار من از پرورده‏شده ‏ها كافى است مرا آفريدگار از آفريده‏ شدگان كافى است مرا منع ‏كننده ضررها از منع كرده‏ شدگان كافى است مرا كسى كه برطرف نمى‏ شود كافى است مرا خدا [كافى است مرا] درگذشته و آينده كافى است مرا [كافى است مرا] خدا نيست خدائى مگر او، بر خدا اعتماد نموده‏ ام و اوست پروردگار عرش بزرگ. بعد از آن امام صادق علیه‌السلام فرمودند: اى ربيع اگر نه از ترس منصور از جانت بود هر آينه اين مال را به تو می‌دادم؛ اما آن زمینی را که در مدینه دارم و تو مدّتى قبل میخواستی به مبلغ ده هزار اشرفى بخری و من آن را به تو نفروختم. الحال آن زمين را به تو بخشيدم. ربيع گويد عرض کردم: يابن رسول الله خواهش من به دانستن دعاى اوّل طولانى و دعاى دوم است، هر گاه اين دو دعا را شفقت فرمائيد پس كمال مهربانى و مرحمت در حقّ من است و مرا الحال احتياج به آن زمين نيست. حضرت فرمودند: ما خداوند فضل و احسانيم هر چه داديم پس نمی‌گیریم و دعاها را برای تو می‌نويسيم و زمين را نيز به تو می بخشم با من به منزل بيا. ربيع گويدمن همانطور که منصور گفته بود، همراه آن حضرت رفتم. پس آن حضرت براى من هبه نامه زمين را نوشتند و بر من دعاء پيغمبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم را در روز احزاب خواندند، و همچنين بر من آن دعاى طولانى را خواندند كه آن را بعد از دو ركعت نماز خوانده بودند. ❇️ سید ابن طاوس عليه الرحمة گويد كه: آن دعاى طولانى آن دعائى است كه قبل از اين در روايت اوّل از دعاهاى حضرت امام جعفر صادق عليه السّلام مذكور شد كه اول آن اين است: اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ يا مُدْرِكَ الْهارِبِينَ وَ يا مَلْجَأَ الْخائِفِينَ ... و اين دعا را در نسخه بسيار كهنه‏ اى به قدر شش ورق به قطع طالبى يافتم تا به آخر دعا كه اين است: و أنت ربّي و أنت حسبي و نعم الوكيل و المعين. 👇: ادامه روایت در فایل بعدی 👇 لینک کانال در ایتا https://eitaa.com/astanevesal
ادامه روایت احضار امام صادق👆👆 ربيع گويد كه پس من گفتم: يا ابن رسول الله ؛ منصور به من دستور داده بود خیلی سریع شما را نزد او ببرم و حال آنكه شما اين دعاى طولانى را در نهايت آرامى و تانّى می‌خوانديد، گويا از او نمی‌ترسيديد؟! آن حضرت فرمودند كه: بلى من هر روز بعد از نماز صبح دعائى چند را می‌خواندم و ترك آنها را نمی‌كنم. امّا آن دو ركعت نماز كه ديدى كه در وقتى كه داخل صحن خانه منصور شدم بجاى آوردم، نماز صبح بود، چه آن وقت اوّل طلوع صبح بود و اين دعا را خواندم به جاى تعقيبى كه هر روز مى ‏خواندم. ربيع گويد كه پس من گفتم: آيا شما از منصور نترسيديد با وجود آن كه نقشۀ قتل شما را کشیده بود؟ آن حضرت در جواب فرمودند كه: ترس خدا در سينه من بزرگتر از ترس منصور است. ربيع گويد كه: در خاطر من می‌گذشت كه آنچه را من ديدم از منصور و بسيارى غضب و شدّت خشم او بر آن حضرت كه گمان نداشتم كه در انسانى ديگر تواند باشد آيا چه چيز سبب شد و به چه نحو شد كه در همان ساعت و لحظه آن غضب فرو نشست و به اعزاز و تعظيم و احترام آن حضرت مبدّل شد تا آنكه منصور را در خلوت و در نهايت خوش دماغى يافتم. پس گفتم: يا اميرالمؤمنين غضب ترا بر حضرت امام جعفر علیه‌السلام به مثابه‏ اى ديدم كه آن را بر هيچ احدى هرگز نديده بودم و.... منصور گفت: واى بر تو اى ربيع اين حكايت آن حكايتى نيست كه توان نقل كردن. و پنهان كردن آن بهتر است و نمی‌خواهم كه اين سخن به اولاد فاطمه سلام الله علیها برسد، زيرا كه چون اين حكايت را بشنوند، پس بر ماها تفاخر و تكبّر مى‏ كنند، ليكن از تو چيزى را پنهان نمی‌كنم، بخدا قسم كه اگر آنچه را كه به تو نقل می‌كنم، از ديگرى بشنوم، هر آينه تو را و فرزندان و اهل بيت ترا می‌كشم و اموال ترا می‌گیرم. سپس گفت: اى ربيع من مصر بودم كه امام جعفر صادق علیه‌السلام را بكشم و سخن او را نشنوم و عذر او را قبول نکنم؛ اما وقتی كه در مرتبه اول كشتن او را اراده نمودم، صورت مبارك حضرت پيغمبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم در برابر من آمد و ميان من و ميان آن حضرت حايل شد و دست هاى خود را از آستين بيرون آوردم، روى مبارك را درهم كشيدند و به روى من نگاه تندى نمودند. پس من روى خود را از ايشان گردانيدم. پس بعد از آن بار ديگر كه قصد نمودم و شمشير را كشيدم بيشتر از آنچه اوّلا كشيده بودم، باز صورت مبارك به نزديك من حاضر شد و اراده نمودند كه اگر چنانچه من به آن حضرت بى ‏آدابى نمايم، مرا هلاك كنند. پس من بعد از آن دست نگاه داشتم. باز جرأت نمودم و با خود گفتم كه اين از كارها و خيال هاى جنّ است و در مرتبه سوم شمشير را كشيدم. پس بعد از آن پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم را ديدم كه ذراعين او مكشوف بود و دامان بالا زده كه از شدّت غضب رنگ مبارك ايشان سرخ بود و در كمال قهر روى درهم كشيد، كه نزديك بود كه دست خود را بر من برسانند و مرا فرو گيرند. پس قسم بخدا ترسيدم كه اگر به عمل آورم آنچه را كه قصد نموده ‏ام، آن حضرت مرا هلاك كند. پس از اين جهت بود كه آنچه را كه ديدى از من نسبت به امام جعفر علیه‌السلام از اكرام و تعظيم كردم، و بدرستى كه ايشان از اولاد حضرت فاطمه سلام الله علیها هستند و حقّ ايشان را انكار نمی‌تواند نمود، مگر كسى كه براى او بهره و نصيبى در اسلام نباشد. پس بايد كه اين حكايت را كسى از تو نشنود و بر اين كسى مطلع نگردد. محمد بن ربيع گويد كه: پدر من اين قصّه را تا منصور زنده بود، برای من نگفت و من نيز به كسى نگفتم تا مهدى پسر منصور و موسى و هارون زنده بودند سیدبن طاوس مهج الدعوات ص۱۹۳؛ بحارالانوار ج ۷_ص ۱۹۵ ❇️ تذکر مهم : این واقعه هیچ ارتباطی به شهادت حضرت ندارد و مدتها قبل از شهادت امام علیه‌السلام بوده است و نکته مهم تر اینکه همانطور که ملاحظه میفرمائید مطالبی نادرستی همچون سجاده از زیر پای حضرت کشیدن؛ زمین خوردن؛ عمامه دور گردن پیچیدن؛ ناسزا گفتن ابن ربیع به مادرش حضرت زهرا و ..... صحیح نیست و تحریفی می باشد) . ✅ لطفا شما هم مبلغ و منتشر کننده این کانال خوب و پر محتوا بوده و در ثواب آن سهیم شوید 👇👇👇👇👇👇👇👇👇 لینک کانال در ایتا https://eitaa.com/astanevesal لینک کانال در روبیکا https://rubika.ir/astanevesal آدرس اینترنتی سایت آستان وصال ( جامع ترین سایت علوم مداحی کشور ) https://www.astanevesal.ir/ 🌹🌹 یا ربَّ الحُسَین بِحَقِّ الحُسَین اِشفِ صَدرِ الحُسَین بِظُهورِ الحُجَّة 🌹🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نشسته بر لب ساحل، شکسته‌زورقِ عاشق که‌راست زهرۀ دریا؟ کجاست باد موافق؟ به موجِ اشک، کِی آخر توان به اوج رسیدن؟ کجا حریفِ تو باشد دلِ شکـسـتۀ قایق؟ نه فهمِ رنج تو آسان، نه درکِ اوج تو ممکن زبان ناطقه الکن؛ سکوت، یکسره‎ ناطق مگر که اذنِ جنونم دهی چو «جابر جعفی» وگرنه عقـل ندارد رهی به کوی حقایق تویی که علم یقینی، به دین اول و آخر تویی که معنی دینی، به علم سابق و لاحق چو طفل مکتب تو «بوحنیفه» است چه گویم ز حـلـقـۀ تو بجـویم اگر مـشـایـخ واثـق به حکم توست اگر زد «هشام» تیغ تکلّم ز کیمیای تو «جابر» حکیم گشته و حاذق چه داشت خرقۀ «سفیان» به جز ریا -و چه عریان-؟ تو خرقه‌پوشِ خدایی نهان ز چشم خلائق زبان گشودی و آنک شکست حقّۀ کافر نگـاه کـردی و آنگه پـرید رنگ منافـق عیار عقل تو بودی به گفتگوی مکاتب مراد عـلم تو بودی ز جستجـوی دقـائق تویی تو چشمۀ جوشان، تویی تو بحر خروشان شکسته‌زورقِ ساحل، منم، به سوی تو شائق ز خویش می‌روم امشب به سوی غربت دریا سیـاه‌پـوش عـزای امـام جـعـفـر صادق ✅ لطفا شما هم مبلغ و منتشر کننده این کانال خوب و پر محتوا بوده و در ثواب آن سهیم شوید 👇👇👇👇👇👇👇👇👇 لینک کانال در ایتا https://eitaa.com/astanevesal لینک کانال در روبیکا https://rubika.ir/astanevesal آدرس اینترنتی سایت آستان وصال ( جامع ترین سایت علوم مداحی کشور ) https://www.astanevesal.ir/ 🌹🌹یا ربَّ الحُسَین بِحَقِّ الحُسَین اِشفِ صَدرِ الحُسَین بِظُهورِ الحُجَّة🌹🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آیه امروز: در محضر کلام الله مجید👆👆 ✅ لطفا شما هم مُبلّغ و منتشر کننده این کانال خوب و پر محتوا بوده و در ثواب آن سهیم شوید 👇👇👇👇👇👇👇👇👇 لینک کانال در ایتا https://eitaa.com/astanevesal لینک کانال در روبیکا https://rubika.ir/astanevesal آدرس اینترنتی سایت آستان وصال ( جامع ترین سایت علوم مداحی کشور ) https://www.astanevesal.ir/ 🌹🌹یا ربَّ الحُسَین بِحَقِّ الحُسَین اِشفِ صَدرِ الحُسَین بِظُهورِ الحُجَّة🌹🌹