#مبعث_پیامبراکرم_صَلَّیاللهُعَلَیهوَآلِه
از حـرا آمـد و آئـیــنـه و قــرآن آورد
مژده آن جان جهان از بر جانـان آورد
مژدۀ وحی و نـبـوّت دل عـالـم را بُرد
هر که دل داشت به آن آینه ایمان آورد
همه دیـدنـد که انـفـاس مـسـیـحـایـی او
روح در کـالـبـد خـســتــۀ دوران آورد
دردمندان، طلـبِ عـافـیت از او کردند
که طبیب از ره دور آمد و درمان آورد
در کویری که در اندیشه به جز خار نداشت
یاس و نسرین و گل و لاله و ریحان آورد
دشت را تشنۀ سرسبـزی و بیداری دید
با زلال سخـنـش رحـمـت بـاران آورد
شب بـیـداد و سـتم را شـب تـنهـایی را
با فـروغ سحـر خـویش به پایـان آورد
سـبب روشـنـی چـشـم خـداجـویـان شد
بوی پیراهن یوسف که به کنعـان آورد
دیــد آشــفــتـگـی مــزرعــۀ گــنــدم را
پی آرامـش دلها سـر و سـامـان آورد
ناخـدای سفـر عـشـق به ایـمان و امـید
تا به ساحل همه را از دل طوفان آورد
رشک فردوس برین شد همهجا از قدمش
با خودش رایحۀ روضۀ رضوان آورد
داشت انگـشـتریاش خاتـم پیـغـامـبری
بـاغ در مـقـدم او فـرش سـلیـمان آورد
بر لبـش بود حـدیث «وَ لَـقَـد کَـرَّمـنا»
مــژدۀ عــزّت و آزادی انــســان آورد
تا بسنـجـنـد عـیار شـرف و وجـدان را
آیه معـرفت و حـکـمت و میـزان آورد
سایه پروردۀ این مهر جهانتاب علیست
که به این آینه پیش از همه ایمان آورد
عجب این نیست که سلمان شود از اهلُ البیت
مکتبش گوهر از این دست فراوان آورد
گرچه خاموش شد آتـشکدۀ فارس ولی
پرتوش مشعـل تـوحـید به ایـران آورد
جلـوۀ روشـن آن مـاه شب چـهـاردهـم
قرص خورشید شد و رو به خراسان آورد
https://eitaa.com/astanevesal
#مبعث_پیامبراکرم_صَلَّیاللهُعَلَیهوَآلِه
بـنــام خــدای جـهــان یـا مـحــمّـد
بخـوان یا محمّد! بخـوان یا محـمّد
بخـوان تـا بخـواننـد پیـوسته با تو
خـدا را زمـیـن و زمان یا محـمّـد
بخـوان تا بداننـد کون و مکـان را
خـدایـی بُـوَد لا مـکـان یـا مـحـمّـد
بخوان تا که برگِرد شمع وجودت
بـگـردند هـفـت آسـمـان یـا محـمّد
تـو بگشـای لـب تـا بـروید مسیحا
چو گـل از کـویـر جهـان یا محمّد
بـر افروز تـا مـردگـان را ببخشی
به هر دم دوصد بار جان یا محمّد
سحـاب کـرامت بپـوش آسـمان را
که عـالـم شود بـوستـان یا مـحـمّد
تو نوحی خـلیلـی کـلیـمی مسیحی
تویی منجی انـس و جان یا محمّد
تو برگو، تو برگو، هوالحق هوالهو
تو بگـشا تو بگـشا زبان یا محـمّد
تو بخشی به مظلـوم روح رهـایی
تو گـیـری ز ظـالـم امـان یا محمّد
تو بـا نـور دانش دهــی بر خلایق
جـمـال خـدا را نـشـان یـا مـحـمّـد
تو با دادِ خـود دادِ مستضعـفان را
بگـیـری ز مستـکـبـران یا محـمّـد
تـو در شـدّت دشـمـنـی دوسـتـانـه
دل از دست دشمن ستان یا محـمّد
تو چـوپـان ایــن گـلّهای تا قـیامت
تویی مـیـر این کـاروان یا محـمّـد
تو با ذوالفـقـار علـی سرکشان را
به خـاک مـذلّـت نـشان یا مـحـمّـد
فـنا مـیشود هـر چه باشد به عالم
به جز تو، تویی جـاودان یا محمّد
تبـسّـم به سنگ عدو زن اگر چند
شود از لبت خـون روان یا محمّد
اگر ساحرت خواند دشمن، نرنجی
تو او را سوی ما بخوان یا محـمّد
بخـوان تـا بخـواننــد با تو خدا را
زن و مرد و پیر و جوان یا محمّد
تـو اعجـاز کـن بـا بیـان فصیحت
تو پـیـغـام ما را رسان یـا محـمّـد
ز ما داوری، رهبری از تو زیـبد
هـمـانــا پـیـامآوری از تـو زیــبــد
بـرافــروز بــا چــهــرۀ عــالـمآرا
ببین و بخوان و بگو حـکـم ما را
تـمـام جـهـان است کــوه حــرایت
بگو ترک این تخته سنگ حرا را
بخـوان تا بخـوانـنـد با تو خـلایـق
خــدا را خـدا را خــدا را خــدا را
تــو را بـرگـزیـدیـم ما، تا بکـوبی
ســر بـولهـبهــا و بوجـهـلها را
تو فرمان بده تا که بر فـتح خیـبر
گشاید عـلی دست خـیـبـرگـشـا را
بتان را به دست علی سرنگون کن
سـوا کـن ز غیر خـدا، مـاسـوا را
شـود تــا درون هـمـه از خـدا پُـر
برون از درون بـشر کـن هـوا را
به امّت بگو دل سرای الهی است
بگیرید از دیـو نفْـس ایـن سرا را
به شمـشیر توحـیـد از تن جدا کن
سر ظلم و بیداد و شرک و ریا را
به عزم تو بستـیم جنّ و مـلک را
مـطیع تو کـردیم ارض و سما را
زمین را ز فیض رسالت صفا ده
زمــان را بــه نــور نبــوّت بـیارا
اگر خواهی آری به کف یا محـمّد
دل خـصـم و بـیـگـانه و آشـنـا را
به مسکین تواضع، به سرکش تکبّر
به یاران مروّت، به دشمن مـدارا
پـیـام رسـای خــدا بـر لب تـوست
به عالم رسان ایــن پیــام رسـا را
هم اکنون که حکم رسالت گرفتی
بـرای امـامت بخـوان مـرتضا را
تو موسا و هارون، عـلی یا محمّد
پس از خود به هارون سپار این عصا را
اگر فـتـنه چـون اژدهـا سر برآرد
علـی میدرد از هـم این اژدها را
علی، شهریاری که در عین قدرت
کـشــد از ره مهــر، نــاز گــدا را
علــی روزهداری که با بذل نانش
مـزیّــن کـند سـورۀ «هـل اتی» را
علی رادمردی که با فـرق خونین
به قـاتــل کـند بـذل، سهـم غـذا را
عـلی قـهـرمانی کـه با بذل تیغـش
به دشمن دهد درس مهر و وفا را
عـلـی آن امـامی که داده خـدایـش
مـقــام و جــلال هــمــه انـبـیـا را
عـلی از ازل دست «میثم» گرفـته
به او داده فـرمـان مـدح و ثـنـا را
که را زهـره تا مدح مـولا بگویـد
مگـر ذات بـاری تـعـالـی بگـویـد
✅ لطفا شما هم مبلغ و منتشر کننده این کانال خوب و پر محتوا بوده و در ثواب آن سهیم شوید
👇👇👇👇👇👇👇👇👇
لینک کانال در ایتا
https://eitaa.com/astanevesal
لینک کانال در روبیکا
https://rubika.ir/astanevesal
آدرس اینترنتی سایت آستان وصال ( جامع ترین سایت علوم مداحی کشور )
https://www.astanevesal.ir/
🌹🌹یا ربَّ الحُسَین بِحَقِّ الحُسَین اِشفِ صَدرِ الحُسَین بِظُهورِ الحُجَّة🌹🌹
#مبعث_پیامبراکرم_صَلَّیاللهُعَلَیهوَآلِه
برقـع گشود و سورۀ نـور آفــریـده شد
یـک خنده کرد؛ صـبح ظهـور آفـریده شد
بر تخته سنگ غار حـرا عـاری از قلم
خطی کشید و شـعر و شــعور آفریده شد
صـوت خدا ز حنجره گـل کرد بر لبش
داوود پــا گـرفت و زبـــور آفـریــده شـد
یک جمله از مقاومتش بر زبان گذشت
کـــوهی به نـام سـنـگ صبـور آفریده شد
موجی به بحرمعرفتش زدکه بیدرنگ
دریــــایـی از شـــراب طهـور آفریـده شد
عالم محیط معـرفت و شوق و شور شد
ملـک وجـود، محفل فیض حضــور شد
شــــام سیاه جهل بـه پایـان رسیـده بود
بــــاور کنیـد صبـح بصیـرت دمیـده بود
باور کنیـد دولـت قـــــرآن گــرفت پــا
بــــاور کنیـد رنـگ شیـاطین پریـده بـود
میلادعـدل و داد و مسـاوات و زندگی
یا کــودکی کـه زنـده به گـور آرمیده بود
یـا جشـن مــادری کـه ز بیرحمی پدر
داغ شکفـــتـه دستــهگل خویش دیـده بود
یا جشـن عیـــد بــَردۀ شـلاق خوردهای
کزعمردست شسته دل ازجـان بریده بود
با آن که سیـنـهاش همـه کانون خشم بود
جاری سرشک شادیاش ازهردوچشم بود
ادامه این شعر در فایل بعدی👇👇
https://eitaa.com/astanevesal
#مبعث_پیامبراکرم_صَلَّیاللهُعَلَیهوَآلِه
ادامه شعر ترکیب بند عید مبعث از فایل قبلی
شــــام سیاه جهل بـه پایـان رسیـده بود
بــــاور کنیـد صبـح بصیـرت دمیـده بود
باور کنیـد دولـت قـــــرآن گــرفت پــا
بــــاور کنیـد رنـگ شیـاطین پریـده بـود
میلادعـدل و داد و مسـاوات و زندگی
یا کــودکی کـه زنـده به گـور آرمیده بود
یـا جشـن مــادری کـه ز بیرحمی پدر
داغ شکفـــتـه دستــهگل خویش دیـده بود
یا جشـن عیـــد بــَردۀ شـلاق خوردهای
کزعمردست شسته دل ازجـان بریده بود
با آن که سیـنـهاش همـه کانون خشم بود
جاری سرشک شادیاش ازهردوچشم بود
شرم و حیا ز شرم و حیـا سربهزیر بود
بیدادگـر شــریف وشـرافت حقیـربود
زن در میان جامعه در معـرض فروش
ماننـد بــَردهای کـه همیشـه اسیــر بود
هرکس ضعیف بود چو موری که پایمال
هرکس کـه زور داشت به مردم امـیر بود
هرکس که سیر بود چو گرگ گرسنهای
هرکس گـرسنه روز وشب ازعمرسیربود
در آن مـحیـط جـور و جفـای ستمگری
دنیـای خستـه منتظـر یــک بشیـر بود
توحـیـد را دوباره طلوعی مجدد است
پیــداست آن بشیر، وجـود محمّد است
بتهـا تمـــام ذکــــر خدا بـر زبانشان
افـــتاده بتگـــران همه آتش به جـانشان
پامــــال گشــتهانـد ستمبـارگان چو مور
انگار آمــــده اسـت بـه پایان زمانشان
آتــــش شده اســت آب به کام ستمگران
آجر شده است اهل زر و زور نانشان
درهــــم شکـسته فرق ابوجهلهای زور
از دست حمزه آمده بر سر کــمانشان
هــــیزمکـــــشـان آتش فتنه چـو بـولهب
تبت یدا ابـولهب آمـــــد بـــــه شانشان
آن رشتهای که «حبلِ مَسَد» بود ازغضب
پیچیـده شـد بـه گـردن حمـالة الحـطب
دیـدم فرشتـه آمـد و بــــازوی دیو بست
دیدم چگـــــونه سلسلههای ستم گسست
دیــــــدم بــه روی دوش خلیـلِ خلیلهـا
دست علی تبر شد وبتها همه شکست
دیــــدم بــه دست بتشکن مسجدالحرام
نه بت به روی پا؛نه به جا ماند بت پرست
دیدیــــم در مـحیط ستم، ظلم، سـرکشی
مظلـوم ایـستـاد و ستـمـگـر ز پا نشست
بـــــاور کـــنیـد پرچــم عــدل محمّـدی
بـر قــــلـۀ عـقـیــدۀ مـــــا سـربلنـد هست
پیش از نـزول وحی به عالم صلا زدیم
مـــــا پــــــیــرو مـحمّـد و آل محمّــدیم
مـا در مـــقام و مرتبه؛ فـوق ملل شدیم
در مکتب پیــــمبرمـان بــــیمثـل شدیم
یک جلوه از حرا به دل ما رسیـد و ما
از تیرگی به نـور فــــدایــی بـدل شـدیم
بــــا یــک نهیب زندۀ حـی علیالفـلاح
تبــــدیـل بـر حـــقیقت خــیرالعمـل شدیم
تـــابیـده شد فروغ بصیرت به قلبمان
یار علـی بــــه فـتنۀ جنــگ جـمـل شدیم
بـــاور کـــنیـد پیشتـر از بـود خویشتن
عـبـد خـدا و مــــنکر لات و هـبـل شدیم
دنـیـا بدانـد اینکـه تمـدن از آن ماست
گیتی همیشه محـو صدای اذان ماست
گویــیـد منکـران همـه برهـان بیاورند
بــر دردهــای جامـعـه درمــان بیـاورند
دانـشـوران کـل جهـان را صــدا زنـید
یک آیــه مثـــــل آیــــۀ قــرآن بیـــاورند
گـویید در تمامی ادیـان اگر کـه هست
مقداد و حجر و بــوذر و سلمـان بیاورند
مقداد وحجروبوذرو سلمانشان کجاست؟
کـوشش کننـــد چـــنـد مسـلمـان بـیـاورند
خـواهنـد اگـر سعـادت دنیـا و آخـرت
بایـد بــه ایــن پـیــامبـر ایــمــان بیاورند
چونان که بعد ختم رسالت رسول نیست
دینــــی به غیـر دیـن محمّد قبـول نیست
مـا از غـــدیـر، راه حــرا را گرفتهایم
در این مسیر هر دو ســــرا را گرفتهایم
از لحظهای کــه آیـۀ اقــرأ نزول یافت
سـرخط ســــبز شــــیر خـدا را گرفتهایم
مـــــا را ز خاک کربوبـلا آفریـدهاند
مـــــا راه سیــــــدالشهــدا را گـرفتــهایـم
پرواز ما ز اوج ملک هم گذشته است
ما زیر بـال، ارض و سمــا را گرفتهایم
ای خاندان پـــــاک محمّد خدا گواست
مـا دامــن ولای شمـا را گــــرفتـــــهایـم
"میــثم" همیشه خاک ره میثم شماست
تا هست زنـده در نـفس او دم شماست
✅ لطفا شما هم مبلغ و منتشر کننده این کانال خوب و پر محتوا بوده و در ثواب آن سهیم شوید
👇👇👇👇👇👇👇👇👇
لینک کانال در ایتا
https://eitaa.com/astanevesal
لینک کانال در روبیکا
https://rubika.ir/astanevesal
آدرس اینترنتی سایت آستان وصال ( جامع ترین سایت علوم مداحی کشور )
https://www.astanevesal.ir/
🌹🌹یا ربَّ الحُسَین بِحَقِّ الحُسَین اِشفِ صَدرِ الحُسَین بِظُهورِ الحُجَّة🌹🌹
#مبعث_پیامبراکرم_صَلَّیاللهُعَلَیهوَآلِه
بخوان به نام شکفتن، بخوان به نام بهار
که بـاغ پُـر شـود از جـلـوۀ تـمام بهـار
بخوان که باغ شود غرق در طراوت و نور
بخوان که دفـتر گل وا شود به نام بهار
بخوان به نام خـدایت که باغ را بـبری
به میـهـمانی گـلها، به بـار عام بهـار
بخوان که با نَفَـس پاکت ای مسـیحا دم
جهان جوان شود از نو، به احترام بهار
بخـوان که عـالم و آدم قـرار میگـیرند
به زیر سـایـۀ فـیـض عَـلیالـدّوام بهـار
بخوان که تا سحر ایمان بیاوَرد خورشید
بـه آیـه آیـۀ سـی جـزء از پـیــام بـهـار
اگر تو لب بگشایی، به عطر یاس قسم
که دامن گـل یـاسـیـن شـود مـقـام بهار
در آستانِ شکوهت شکـوفـهباران است
که بوی عشق رسیدهست بر مشام بهار
طـلـوع فـجـر رسـالـت رسید و آمدهاند
فـرشـتـگـانِ مـقـرّب، پـی سـلام بـهـار
بخوان که بر سرِ راهت «علی»ست چشم به راه
کـه اقـتـدا بـه پـیـمـبـر کـنـد امـام بهـار
تو ماه چلّهنشینی، «خدیجه» منتظر است
که از دلـش بـِبـَرد غـم گـلِ کـلام بهار
بخوان که لعل لبت ترجمان آب بقاست
بخوان که قولِ کریم تو «عُروةُ الوُثْقی»ست
ادامه این شعر در فایل بعدی👇👇
https://eitaa.com/astanevesal
#مبعث_پیامبراکرم_صَلَّیاللهُعَلَیهوَآلِه
ادامه شعر ترکیب بند عید مبعث از فایل قبلی
بس است هرچه به بیراههها سفر کردند
بس است هرچه به بیهوده عمر سر کردند
بس است هرچه به سودای سود، رفت زیان
بس است هرچه که سرمایهها ضرر کردند
بس است، هرچه خزانباورانِ غارتگر
تمـامِ حـاصلِ این بـاغ را هـدر کـردند
بس است هرچه سـتـمبـارگـان جادوگر
دعـا و نـالـه و نـفـریـن بـیاثـر کـردند
بس است هرچه به افـسون قصۀ پَریان
«هزار و یک شبِ» این قوم را سحر کردند
بس است هرچه بشر منّت از «مَنات» کشید
بس است هرچه به «لات و هُبَل» نظر کردند
بس است هرچه به شمشیر و نیزه نازیدند
و پیـش اهلِ نظـر سـینه را سپر کردند
بس است هرچه به جرم رَمیدن یک اسب
قـبـیـله را همه تـاراج و دربهدر کردند
بس است هرچه که خون ریختند در صحرا
بس است هرچه زمین را ز اشک تر کردند
بس است هرچه که با غنچههای زنده به گور
نـهـالِ عـاطـفـه را قـطـع با تـبر کردند
اَلا که میشود از جلوهات جهان روشن!
اگرچه بحث در این جلوه مختصر کردند
بـلـنـد، تـا ابـد آوازۀ تــو خــواهــد شـد
جـهـانگـشـا خـبـرِ تـازۀ تو خـواهد شد
زمان، زمانِ قـیام است و امتحان دادن
زمانِ درس محـبت، به این و آن دادن
الا رسـول بـهـارآفـرین، ارادۀ تـوسـت
نـجـاتِ بـاغِ گـل از پـنجـۀ خـزان دادن
به یک اشارۀ چشم تو، ای یتیم قریش!
تـمـام مــزرعـه را آب مـیتــوان دادن
اگر چه هست «معاد از پی معاش» آری
ثواب اگر چه بود، رسمِ آب و نان دادن
غـذای روح، بـه این مـردم فـقـیـر بـده
که سعی توست طراوت به بوستان دادن
درون سینۀ این قوم، جای دل، سنگ است
تویی و معـجـزۀ سـنگ را تکـان دادن
بگو: کتاب خـدا معجـز رسالت مـاست
رواست بوسه بر این نورِ جاودان دادن
مـسـیـح از نـفـس آسـمـانیات آمـوخت
ز فیض گوشۀ چشمی به مرده جان دادن
اگر قرارِ تو، دل بردن است از این مردم
اشاره کن به «بلال» از پی اذان دادن
گواه اگر ز تو خواهند «قُل کَفی بِالله»
از این دلیل چه بهتر به کاروان دادن؟
چه جای صحبت بیگانگان که سهم علیست
تـجـلـّـیـاتِ جـمـال تـو را نـشــان دادن
بخوان تجلّی «صَلُّوا عَلَیه» از این جَلَوات
یکیست ذکر خدا و فرشتگان، صلوات
به پای خیز! که دلها ز شوق آب شوند
به یـمـن نـور تو، ذرّات، آفـتـاب شوند
بخوان! به نام خدا «بِاسم رَبِّکَ الاَعلی»
که لالـهها هـمه پـیـمـانـۀ گـلاب شـوند
امیـنِ وحی و نـبـوت! «اَلا بِـذِکرِ الله»
بخوان! که با خبر از متنِ این کتاب شوند
سمندِ صاعقه زین کن، خدا نکرده مباد
که بیعـدالتی و جهـل، همرکاب شوند
رسولِ نهضتِ بـیداری زمـان! مگـذار
که پلکهای فروبسته، گرم خواب شوند
شـتاب کن که روانهای تـشـنـۀ ایـمـان
رها ز پنجـۀ تردید و اضطـراب شـوند
به یک اشـارۀ تو، بـرگهـای پـائـیزی
لطیف و تـازه چو نیلـوفـرانِ آب شوند
بخوان حـدیث محبت که بردگـانِ سـیاه
در این کویر درخشانتر از شهاب شوند
بگـیـر دسـتِ هـمه پـابـرهـنگـان زمین
که این شکستهدلان مالکُالرّقاب شوند
یـتـیـم آمـنـه! اصـحـاب سـرسـپـردۀ تو
طـلایـهدار ظـفــرمـنـد انـقـلاب شـونـد
سحر که آیۀ «أمَّنْ یُجیب» میخـوانـند
امـیــدوار دعــاهـای مـسـتـجـاب شوند
بگیر دستِ علی را، که با امـیرِ عرب
مجاهدان، همه پیروز و کامـیاب شوند
چه جای حیرت، اگر یازده ستاره و ماه
به جـانـشـینی خـورشـید انتـخاب شوند
بـعـید نیست که پـروانـگـانِ اهـلالبـیت
اسـیـرِ معـنی این شـاهبـیت نـاب شـوند
«به ذرّه گر نظر لطف، بوتراب کند»
«به آسـمـان رَوَد و کـارِ آفـتـاب کـند»
✅ لطفا شما هم مبلغ و منتشر کننده این کانال خوب و پر محتوا بوده و در ثواب آن سهیم شوید
👇👇👇👇👇👇👇👇👇
لینک کانال در ایتا
https://eitaa.com/astanevesal
لینک کانال در روبیکا
https://rubika.ir/astanevesal
آدرس اینترنتی سایت آستان وصال ( جامع ترین سایت علوم مداحی کشور )
https://www.astanevesal.ir/
🌹🌹یا ربَّ الحُسَین بِحَقِّ الحُسَین اِشفِ صَدرِ الحُسَین بِظُهورِ الحُجَّة🌹🌹