بابایِ من همونیه که به همه بچه های فامیل عیدی میده؛و من همونی ام که هیشکی حتی باباش بهش عیدی نمیده :)

500 نفر تو چادر پیک نیک روشن کردن خفه شدن. واقعا فکر اینکه اینهمه آدمِ اوسکول تو جامعه هست آزار دهنده اس.

نبض شقیقه ام شدیدا رو مخمه

من هنوز با اینکه ترکای ایران هشتگ میزنن یاشاسین آذربایجان و جلوش پرچمِ ترکیه و آذربایجانِ شوروی میزارن کنار نیومدم

هروقت تونستم به مامانم بفهمونم سوپ غذا نیست حتما میتونم به بابام توضیح بدم که تهران اونم خونه فامیل مسافرت حساب نمیشه

اصلا من هدفم از مسافرت اینه که تو این ایام قیافه فک و فامیل رو نبینم

اگه تو ام تو مهمونیا عین هویج میشینی در و دیوار نگاه میکنی هیچکی‌ام آدم حسابت نمیکنه، سلام

یه سری پسر پاشدن اومدن عصر جدید قشنگ معلومه همین الان گل مصرف کردن ، هی میگن بریم بالا و بالاتر

مغز من تو مواقع حساس کارایی خودش رو از دست میده، رفته بودم مصاحبه بعد یارو برگشت گفت تشهد بخون و من هرچی فکر کردم یادم نیومد خدایا هدفت از آفرینش من چی بود واقعا؟

یارو شیرینی تعارف کرد میدونستم میخواد بدونه بسم الله میگم یا نه، بلند بسم الله گفتم شیرینی رو خوردم از شدت استرس هول شدم گفتم صدق الله علی العظیم :)))

گفت نظرتون راجب چادر چیه؟ گفتم چادر محدودیت نیست مصونیته :) گفت مصونیت یعنی چی؟ و من اونجا بود که دیدم اصلا معنای مصونیت رو نمیدونم :)))

شاید باورتون نشه ولی پرسید امام نهم و دهم ما کیه؟ اونم نمیدونستم