eitaa logo
داستان مذهبی‌و زندگی ائمه ع
972 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
2.4هزار ویدیو
40 فایل
☀اینجا اتفاقات مهم تاریخی و از زندگی اهل بیت ع رو یاد میگیری به صورت داستان و با سند معتبر😍 . . ارتباط با ما 👈 @yamahde_1 . لینک گروه مون 👇 https://eitaa.com/joinchat/272957452C63387cddc4 .
مشاهده در ایتا
دانلود
6.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 نماهنگ | حضرت آیت‌الله خامنه‌ای: از کودکی با دیوان حافظ که در جهیزیه مادرم بود، مأنوس بودم ➕بیانات و حافظ‌خوانی رهبرانقلاب 💗 روز بزرگداشت حافظ ܓ🍃🌸ܓ🍃🌸ܓ🍃🌸 𝒿ℴ𝒾𝓃↷ ❥• @Atashe_entezarr313
با صداۍ بلند خندید و فریاد زد: بیایید ببینید چه کسے اینجاست! این ملاصالح است! این همان ملاصالح است که در رادیوی خمینے کار می‌کند. بیایید ببینید! خوشحال بود و فریاد میزد. صدای دویدن و همهمه در راهرو شنیده می‌شد. مأموران در اتاق ریختند. خودم را باختم. هاج وواج کنار پتوها نشسته بودم و به آن ها نگاه می‌کردم. ناگهان به من حمله‌ور شدند و من را کتک زنان کشیدند و به اتاق بازجویی بردند. بازجوها با کتک نامم را می‌پرسیدند و من با فریاد و درد می‌گفتم: - من صالح دریانوردم! من ماهی‌گیرم. فؤاد سلسبیل هم که در شکنجه همکاری می‌کرد، داد می‌زد: - این ملعون دروغ می‌گوید؛ این ملاصالح است! پ.ن: پیشنهاد ویژه💛 📚 ‌ 𝒿ℴ𝒾𝓃↷ ❥• @Atashe_entezarr313
4_5792019782433768468.mp3
963.3K
🎙آيت‌الله مشکینی (ره) 🔹موضوع: اوقاتتان را خیلی مغتنم بشمارید. اگر وقتی از شما تلف می‌شود و هیچ غصه‌دار نمی‌شوید معلوم می‌شود هنوز نفهمیدم که برای چه به دنیا آمدیم . 🕰 کم‌حجم بسیار عالی حتما گوش کنید. ‌‌ 𝒿ℴ𝒾𝓃↷ ❥• @Atashe_entezarr313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🖤🥀🖤🥀 🥀🖤🥀 🖤🥀 🥀 ماجــرای ع💚 شمر 👹با لشكر خود در ميان خيمه هاى سوخته مى تازد و همه با شتاب مشغول غارت خيمه ها هستند. ناگهان چشم شمر به امام سجّاد(عليه السلام) مى افتد. او تعجّب مى كند و با خود مى گويد: "مگر مردى هم از اين قوم مانده است. قرار بود هيچ نسلى از حسين باقى نماند".😏😢 شمر به عمرسعد خبر مى دهد و او با عجله مى آيد و در خيمه اى نيم سوخته امام سجّاد(عليه السلام) را مى بيند كه در بستر بيمارى افتاده است. او حجّت خدا بر روى زمين است كه نسل امامت به او منتهى شده است. عمرسعد فرياد مى زند: "هر چه زودتر او را به قتل برسانيد".😔🥺 شمر به سوى امام سجّاد(عليه السلام) مى آيد. زينب اين صحنه را مى بيند و پسر برادر را در آغوش مى گيرد و مى گويد: "اى عمرسعد اگر بخواهى او را بكشى اوّل بايد مرا بكشى". صداى شيون و گريه زنان به آسمان مى رسد.😭😭😢😔 نمى دانم چه مى شود كه سخن زينب در دل بى رحم عمرسعد 👹اثر مى كند و به شمر دستور مى دهد كه باز گردد. من تعجّب مى كنم عمرسعد كه به شيرخواره امام حسين(عليه السلام) رحم نكرد 😭و مى خواست نسل امام را از روى زمين بردارد، چگونه مى شود كه از كشتن امام سجّاد(عليه السلام) منصرف مى شود؟ اراده خدا اين است كه نسل حضرت زهرا(عليها السلام) تا روز قيامت باقى بماند. عمرسعد به گروهى از سربازان خود دستور مى دهد تا در اطراف خيمه هاى نيم سوخته، نگهبانى بدهند و نگذارند ديگر كسى آسيبى به آنها برساند و مواظب باشند تا مبادا كسى فرار كند. دستور فرمانده كل قوا اعلام مى شود كه ديگر كسى حقّ ندارد به هيچ وجه نزديك اسيران بشود. آرامش نسبى در فضاى خيمه ها حاكم مى شود و زنان و كودكان آرام آرام به سوى خيمه هاى نيم سوخته باز مى گردند. خورشيد روز عاشورا در حال غروب كردن است. به دستور عمرسعد آب در اختيار اسيران قرار مى گيرد. عمرسعد مى خواهد در صحراى كربلا بماند، چون سپاه كوفه خسته است و توان حركت به سوى كوفه را ندارد. از طرف ديگر ابن زياد👺 منتظر خبر است و بايد خبر پيروزى را به او برسانند. عمرسعد خُولى را مأمور مى كند تا پيش از حركت سپاه، سرِ امام را براى ابن زياد ببرد. سرِ امام كه پيش از اين بر سر نيزه كرده اند😭😭😭 را از بالاى نيزه پايين مى آورند و تحويل خولى مى دهند. او همراه عدّه اى به سوى كوفه پيش مى تازد. خُولى و همراهان پس از طى مسافتى طولانى و بدون معطّلى، زمانى به كوفه مى رسند كه پاسى از شب گذشته است. او به سوى قصر ابن زياد مى رود، امّا درِ قصر بسته و ابن زياد در خواب خوش است. او مى خواهد مژدگانى خوبى از ابن زياد بگيرد، 😏😞پس بايد وقتى بيايد كه ابن زياد سر حال باشد. براى همين، به سوى منزل باز مى گردد تا فردا صبح نزد او بيايد. ــ درِ خانه ما را مى زنند. ــ راست مى گويى، به نظر تو كيست كه اين وقت شب به درِ خانه ما آمده است. اين دو زن نمى دانند كه اكنون شوهرشان، پشت در است. آيا اين دو زن را مى شناسى؟ اينها همسران خولى هستند. يكى به نام "نَوار"، و ديگرى به نام "اَسَديّه" است. صداى خُولى از پشت در بلند مى شود: "در را باز كنيد كه بسيار خسته ام". همسران خُولى در را باز مى كنند و او وارد خانه مى شود و تصميم مى گيرد نزد نَوار برود. خولى همراه نَوار به سوى اتاق او حركت مى كند. خُولى، سرِ امام را از كيسه اى كه در دست دارد بيرون مى آورد و آن را زير طشتى كه در حياط خانه است، قرار مى دهد 😭😭😭😭و به اتاق مى رود. نَوار براى شوهرش نوشيدنى و غذا مى آورد. بعد از شام، نَوار از خُولى مى پرسد: ــ خُولى، چه خبر؟ شنيدم تو هم به كربلا رفته بودى؟ ــ تو چه كار به اين كارها دارى. مهم اين است كه با دست پر آمدم، من امشب گنج بزرگى آورده ام.😭😭😭 ــ گنج! راست مى گويى؟ ــ آرى، من سرِ حسين را با خود آورده ام.😭😭😭😭 ــ واى بر تو! براى من، سرِ پسر پيامبر را به سوغات آوردى. به خدا قسم ديگر با تو زندگى نمى كنم. نَوار از اتاق بيرون مى دود و خولى او را صدا مى زند، امّا او جوابى نمى دهد. نَوارمى خواهد براى هميشه از خانه خُولى برود كه ناگهان مى بيند وسط حياطِ خانه، ستونى از نور به سوى آسمان كشيده شده است. ... ┄┅┅✿⚫️♡🥀♡⚫️✿┅┅┄ @Atashe_entezarr313 🔳کــانــالِ عَطـــــش اِنتـــــظار 🥀 🖤🥀 🥀🖤🥀 🖤🥀🖤🥀
🖤🥀🖤🥀 🥀🖤🥀 🖤🥀 🥀 ماجــرای ع💚 خدايا! اين ستون نور چيست؟ او جلو مى رود. اين نور از آن طشت است.🖤😭😭 كبوترانى🕊 سفيد رنگ دور آن طشت پرواز مى كنند. نَوار كنار طشت نورانى مى نشيند و تا صبح بر امام حسين(عليه السلام) گريه مى كند. صبح روز يازدهم محرّم است. خولى👹 در خانه خود هنوز در خواب است. ناگهان از خواب بيدار مى شود و نگاهى به بيرون مى كند. آفتاب طلوع كرده است، اى واى، دير شد! به سرعت لباس هاى خود را مى پوشد و به حياط مى آيد. سر امام😭 را از زير طشت برمى دارد و به سوى قصر ابن زياد حركت مى كند. او كنار درِ قصر🕍 مى ايستد و به نگهبانان مى گويد: "من از كربلا آمده ام و بايد ابن زياد را ببينم". آرى! امروز ابن زياد عدّه اى از بزرگان كوفه را به قصر دعوت كرده است. ابن زياد بر روى تخت نشسته است. خولى وارد قصر مى شود و سلام مى كند و مى گويد: "اى ابن زياد! در پاى من طلاى بسيارى بريز كه سر بهترين مرد دنيا را آورده ام".😭😭😭😭 آن گاه سرِ امام را از كيسه بيرون مى آورد و پيش ابن زياد مى گذارد. ابن زياد از سخن او برآشفته مى شود، كه چه شده است كه او از حسين اين گونه تعريف مى كند. خولى براى اينكه جايزه بيشترى بگيرد اين گونه سخن گفت، امّا غافل از آنكه اين سخن، ابن زياد را ناراحت مى كند و هيچ جايزه اى به او نمى دهد و او با نااميدى قصر را ترك مى كند. ابن زياد، سرِ امام را داخل طشتى روبروى خود مى گذارد. آن مرد را مى بينى كه كنار ابن زياد است؟ آيا او را مى شناسى؟ او پيشگو يا همان رَمّال است كه ابن زياد او را استخدام كرده است. گويى او جادوگرى چيره دست است و چه بسا ابن زياد با استفاده از جادوى او توانسته است مردم كوفه را بفريبد. گوش كن! او با ابن زياد سخن مى گويد: "قربان! برخيزيد و با پاى خود دهان دشمن را لگد كوب كنيد".😭😭😭😭 واى بر من! ابن زياد برمى خيزد، من چشم خود را مى بندم.😱😱😭😭😭😢😢😢😔😔😔😔😔🥺🥺🥺🥺 در اين هنگام از گوشه مجلس فريادى بلند مى شود: "اى ابن زياد! پاى خود را از روى دهان حسين بردار! 😭😭😭😭من با چشم خود ديدم كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) همين لب هاى حسين را بوسه مى زد، تو پا بر جاى بوسه پيامبر گذاشته اى".😭😭😭😭😭 ابن زياد تعجّب مى كند. كيست كه جرأت كرده با من چنين سخن بگويد؟ او زيد بن اَرْقَم است. يكى از ياران پيامبر(صلى الله عليه وآله) كه در كوفه زندگى مى كند و امروز همراه ديگر بزرگان شهر نزد ابن زياد آمده است. ابن زياد با شنيدن سخن زيد بن اَرْقَم فرياد مى زند: ــ اى زيد بن ارقم، تو پير شده اى و هذيان مى گويى. اگر عقلت را به علّتِ پيرى از دست نداده بودى، گردنت را مى زدم.😏😒 ــ مى خواهى حكايتى از پيامبر(صلى الله عليه وآله) برايت نقل كنم. ــ چه حكايتى؟ ــ روزى من مهمان پيامبر(صلى الله عليه وآله) بودم و او حسن(عليه السلام) را روى زانوى راستش نشانده بود و حسين(عليه السلام) را روى زانوى چپ خود. من شنيدم كه پيامبر زير لب، اين دعا را زمزمه مى كرد: "خدايا، اين دو عزيز دلم را به تو و بندگان مؤمنت مى سپارم". اى ابن زياد، تو اكنون با امانت پيامبر(صلى الله عليه وآله) اين چنين مى كنى! زيد بن اَرْقَم در حالى كه اشك مى ريزد، از قصر خارج مى شود و رو به مردم كوفه مى كند و مى گويد: "اى مردم! واى بر شما، پسر پيامبر را كشتيد و اين نامرد را امير خود كرديد"😥😓😑😔 ... ┄┅┅✿⚫️♡🥀♡⚫️✿┅┅┄ @Atashe_entezarr313 🔳کــانــالِ عَطـــــش اِنتـــــظار 🥀 🖤🥀 🥀🖤🥀 🖤🥀🖤🥀
🖤🥀🖤🥀 🥀🖤🥀 🖤🥀 🥀 ماجــرای ع💚 عصر روز يازدهم محرّم است. عمرسعد از صبح مشغول تداركات است و دستور داده كه همه كشته هاى سپاه كوفه جمع آورى شوند تا بر آنها نماز خوانده و به خاك سپرده شوند، امّا پيكر شهدا همچنان بر خاك گرم كربلا افتاده است.🖤😭😭 عمرسعد دستور مى دهد تا سر از بدن همه شهدا جدا كنند و آنها را بين قبيله هايى كه در جنگ شركت كرده اند تقسيم كنند.😞😔😢 كاروان بايد زودتر حركت كند. فردا در كوفه جشن بزرگى برگزار مى شود، آنها بايد فردا در كوفه باشند.🥺🥺 امام سجّاد(عليه السلام) بيمار است. عمرسعد دستور مى دهد تا دست هاى او را با زنجير بسته و پاهاى او را از زير شتر ببندند. 😭😭😢😢شترهاى بدون كجاوه آماده اند و زنان و بچّه ها بر آنها سوار شده اند. كاروان حركت مى كند.🥺🥺 در آخرين لحظه ها، اسيران به نيروهاى عمرسعد مى گويند: "شما را به خدا قسم مى دهيم كه بگذاريد از كنار شهيدان عبور كنيم".😢😢 اسيران به سوى پيكر شهدا مى روند و صداى ناله و شيون همه جا را فرا مى گيرد. غوغايى بر پا مى شود و همه خود را از شترها به روى زمين مى اندازند.😭😭😭 زينب(عليها السلام) نگاهى به برادر مى كند، بدن برادر پاره پاره است.😭😭😭😭😔😔😢😢😢 اين صداى زينب(عليها السلام) است كه همه دشمنان را به گريه انداخته است:😭😭 "فداى آن حسينى كه با لب تشنه جان داد و از صورتش خون مى چكيد".🩸😭😭 صداى زينب(عليها السلام) همه را به گريه مى اندازد. زمان متوقّف شده است و حتّى اسب ها هم اشك مى ريزند. سكينه مى دود و پيكر بى جان پدر را در آغوش مى گيرد.😭😭😭😭😭 در كربلا چه غوغايى مى شود! همه بر سر مى زنند و عزادارى مى كنند، امّا چرا امام سجّاد(عليه السلام) هنوز بر روى شتر است؟🥺🥺 واى، دست هاى امام در غل و زنجير است و پاهاى او را از زير شتر به هم بسته اند. نزديك است كه امام سجّاد(عليه السلام) جان بدهد؟ 😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭زينب به سوى او مى دود: ــ يادگار برادرم، چر اين گونه بى تابى مى كنى؟ ــ عمّه جانم، چگونه بى تابى نكنم حال آنكه بدن پدر و عزيزانم را مى بينم كه بر روى خاك گرم كربلا افتاده اند. آيا كسى آنها را كفن نمى كند؟ آيا كسى آنها را به خاك نمى سپارد؟🥺🥺😭😭😭 ــ يادگار برادرم، آرام باش. به خدا پيامبر خبر داده است كه مردمى مى آيند و اين بدن ها را به خاك مى سپارند. دستور حركت داده مى شود و همه بايد سوار شترها شوند. سكينه از پيكر پدر جدا نمى شود. 😢😢🥺🥺دشمنان با تازيانه، او را از پدر جدا مى كنند و كاروان حركت مى كند.😭😭😭 كاروان به سوى كوفه مى رود و صداى زنگ شترها به گوش مى رسد.🐫🐫🐪🐪🐪 خداحافظ اى كربلا!😔😔😔 سپاه عمرسعد به سوى كوفه حركت كرده است. ديگر هيچ كس در كربلا باقى نمى ماند. پيكر مطهر امام حسين(عليه السلام) و ياران باوفايش، روى خاك افتاده است و آفتاب گرم كربلا بر بدن ها مى تابد. 🌞😭😭تا غروب آفتاب يازدهم چيزى نمانده است. با رفتن سپاه عمر سعد، طايفه اى از بنى اَسَد كه در نزديكى هاى كربلا زندگى مى كردند، به كربلا مى آيند و مى خواهند بدن هاى شهدا را دفن كنند. آنها اين بدن ها را نمى شناسند، امّا كبوترانى سفيد رنگ را مى بينند كه در اطراف اين شهدا در حال پرواز هستند.🕊🕊 به راستى، كدام يك بدن امام است؟ بنى اسد متحيّراند كه چه كنند؟ اين يك قانون است: پيكر امام را بايد امامِ بعدى به خاك بسپارد. اين يك قانون الهى است، ولى امام سجّاد(عليه السلام) كه اكنون در اسارت است؟🥺 به راستى، چه خواهد شد؟ اين جاست كه خداوند به امام سجّاد(عليه السلام) اجازه مى دهد تا از قدرت امامت استفاده كند و به اذن خدا خود را به كربلا برساند و بر بدن پدر و ياران باوفاى كربلا، نماز بخواند و آنها را كفن نمايد و به خاك بسپارد. ... ┄┅┅✿⚫️♡🥀♡⚫️✿┅┅┄ @Atashe_entezarr313 🔳کــانــالِ عَطـــــش اِنتـــــظار 🥀 🖤🥀 🥀🖤🥀 🖤🥀🖤🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا