❤️امیرالمومنین امام علی علیه السّلام:
🌷زَکاةُ القُدرَةِ الاِنصافُ.🌷
🍃زکات قدرت، انصاف است🍃
📚غررالحکم، ح5448
#حدیث_روز
𝒿ℴ𝒾𝓃↷
❥• @Atashe_entezarr313
در زندگی مهم این نیست
که به ایده آل زندگی تان برسید،
بلکه مهم این است
که در مسیر رسیدن به
ایده آل زندگی تان حرکت کنید.
👤الهی قمشه ای
#روزتون_پر_نشاط
𝒿ℴ𝒾𝓃↷
❥• @Atashe_entezarr313
وقتی جنازههای بیجان نوزادان و زنان و پیران و جوانان را افتاده بر زمین میبینیم و عکس جوی جاری خون در مردمک چشمانمان میافتد، یاد تو میافتیم و آمدنت. این روزها چقدر احساس نیاز میکنیم به آمدن یک منتقم!
ما هر چه قدر هم که انتقام خون این مظلومان را بگیریم، دلمان به اندازۀ انتقام گرفتن تو از این ظالمان آرام نمیگیرد. تو که بیایی، ریشۀ ظلم را میکَنی و تنها با ریشهکَن شدن ظلم است که دلها تسکین مییابد.
کی میآیی آقا؟! بگو تا کی باید داغ بر دلمان بنشیند؟! میخواهی اگر ما مانع آمدنت هستیم، دعا کنی که خدا ما را از زمین بردارد تا راه آمدنت باز شود؟! بیا آقا! برای خاطر دلهای پر از درد مظلومان هم که شده، بیا آقا!
#بهانه_بودن
#طوفان_الاقصی
𝒿ℴ𝒾𝓃↷
❥• @Atashe_entezarr313
6.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 نماهنگ | حضرت آیتالله خامنهای: از کودکی با دیوان حافظ که در جهیزیه مادرم بود، مأنوس بودم
➕بیانات و حافظخوانی رهبرانقلاب
💗 روز بزرگداشت حافظ
ܓ🍃🌸ܓ🍃🌸ܓ🍃🌸
𝒿ℴ𝒾𝓃↷
❥• @Atashe_entezarr313
با صداۍ بلند خندید و فریاد زد:
بیایید ببینید چه کسے اینجاست! این ملاصالح است! این همان ملاصالح است که در رادیوی خمینے کار میکند. بیایید ببینید!
خوشحال بود و فریاد میزد. صدای دویدن و همهمه در راهرو شنیده میشد. مأموران در اتاق ریختند. خودم را باختم. هاج وواج کنار پتوها نشسته بودم و به آن ها نگاه میکردم. ناگهان به من حملهور شدند و من را کتک زنان کشیدند و به اتاق بازجویی بردند. بازجوها با کتک نامم را میپرسیدند و من با فریاد و درد میگفتم:
- من صالح دریانوردم! من ماهیگیرم.
فؤاد سلسبیل هم که در شکنجه همکاری میکرد، داد میزد:
- این ملعون دروغ میگوید؛ این ملاصالح است!
پ.ن: پیشنهاد ویژه💛
#کتاب_خوب_بخوانیم📚
#مُلاصالح
𝒿ℴ𝒾𝓃↷
❥• @Atashe_entezarr313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلم می سوزد و
کاری ز دستم بر نمی آید... 😢
𝒿ℴ𝒾𝓃↷
❥• @Atashe_entezarr313
4_5792019782433768468.mp3
963.3K
🎙آيتالله مشکینی (ره)
🔹موضوع: اوقاتتان را خیلی مغتنم بشمارید.
اگر وقتی از شما تلف میشود و هیچ غصهدار نمیشوید معلوم میشود هنوز نفهمیدم که برای چه به دنیا آمدیم .
🕰 کمحجم بسیار عالی حتما گوش کنید.
𝒿ℴ𝒾𝓃↷
❥• @Atashe_entezarr313
🖤🥀🖤🥀
🥀🖤🥀
🖤🥀
🥀
#هفت_شهر_عشق #قسمت_نود_چهارم
ماجــرای #قیام #امام_حسین ع💚
شمر 👹با لشكر خود در ميان خيمه هاى سوخته مى تازد و همه با شتاب مشغول غارت خيمه ها هستند. ناگهان چشم شمر به امام سجّاد(عليه السلام) مى افتد.
او تعجّب مى كند و با خود مى گويد: "مگر مردى هم از اين قوم مانده است. قرار بود هيچ نسلى از حسين باقى نماند".😏😢
شمر به عمرسعد خبر مى دهد و او با عجله مى آيد و در خيمه اى نيم سوخته امام سجّاد(عليه السلام) را مى بيند كه در بستر بيمارى افتاده است. او حجّت خدا بر روى زمين است كه نسل امامت به او منتهى شده است.
عمرسعد فرياد مى زند: "هر چه زودتر او را به قتل برسانيد".😔🥺 شمر به سوى امام سجّاد(عليه السلام) مى آيد. زينب اين صحنه را مى بيند و پسر برادر را در آغوش مى گيرد و مى گويد: "اى عمرسعد اگر بخواهى او را بكشى اوّل بايد مرا بكشى".
صداى شيون و گريه زنان به آسمان مى رسد.😭😭😢😔
نمى دانم چه مى شود كه سخن زينب در دل بى رحم عمرسعد 👹اثر مى كند و به شمر دستور مى دهد كه باز گردد.
من تعجّب مى كنم عمرسعد كه به شيرخواره امام حسين(عليه السلام) رحم نكرد 😭و مى خواست نسل امام را از روى زمين بردارد، چگونه مى شود كه از كشتن امام سجّاد(عليه السلام) منصرف مى شود؟ اراده خدا اين است كه نسل حضرت زهرا(عليها السلام) تا روز قيامت باقى بماند.
عمرسعد به گروهى از سربازان خود دستور مى دهد تا در اطراف خيمه هاى نيم سوخته، نگهبانى بدهند و نگذارند ديگر كسى آسيبى به آنها برساند و مواظب باشند تا مبادا كسى فرار كند.
دستور فرمانده كل قوا اعلام مى شود كه ديگر كسى حقّ ندارد به هيچ وجه نزديك اسيران بشود.
آرامش نسبى در فضاى خيمه ها حاكم مى شود و زنان و كودكان آرام آرام به سوى خيمه هاى نيم سوخته باز مى گردند.
خورشيد روز عاشورا در حال غروب كردن است. به دستور عمرسعد آب در اختيار اسيران قرار مى گيرد.
عمرسعد مى خواهد در صحراى كربلا بماند، چون سپاه كوفه خسته است و توان حركت به سوى كوفه را ندارد. از طرف ديگر ابن زياد👺 منتظر خبر است و بايد خبر پيروزى را به او برسانند.
عمرسعد خُولى را مأمور مى كند تا پيش از حركت سپاه، سرِ امام را براى ابن زياد ببرد. سرِ امام كه پيش از اين بر سر نيزه كرده اند😭😭😭 را از بالاى نيزه پايين مى آورند و تحويل خولى مى دهند. او همراه عدّه اى به سوى كوفه پيش مى تازد.
خُولى و همراهان پس از طى مسافتى طولانى و بدون معطّلى، زمانى به كوفه مى رسند كه پاسى از شب گذشته است. او به سوى قصر ابن زياد مى رود، امّا درِ قصر بسته و ابن زياد در خواب خوش است.
او مى خواهد مژدگانى خوبى از ابن زياد بگيرد، 😏😞پس بايد وقتى بيايد كه ابن زياد سر حال باشد. براى همين، به سوى منزل باز مى گردد تا فردا صبح نزد او بيايد.
ــ درِ خانه ما را مى زنند.
ــ راست مى گويى، به نظر تو كيست كه اين وقت شب به درِ خانه ما آمده است.
اين دو زن نمى دانند كه اكنون شوهرشان، پشت در است. آيا اين دو زن را مى شناسى؟
اينها همسران خولى هستند. يكى به نام "نَوار"، و ديگرى به نام "اَسَديّه" است.
صداى خُولى از پشت در بلند مى شود: "در را باز كنيد كه بسيار خسته ام".
همسران خُولى در را باز مى كنند و او وارد خانه مى شود و تصميم مى گيرد نزد نَوار برود.
خولى همراه نَوار به سوى اتاق او حركت مى كند. خُولى، سرِ امام را از كيسه اى كه در دست دارد بيرون مى آورد و آن را زير طشتى كه در حياط خانه است، قرار مى دهد 😭😭😭😭و به اتاق مى رود. نَوار براى شوهرش نوشيدنى و غذا مى آورد. بعد از شام، نَوار از خُولى مى پرسد:
ــ خُولى، چه خبر؟ شنيدم تو هم به كربلا رفته بودى؟
ــ تو چه كار به اين كارها دارى. مهم اين است كه با دست پر آمدم، من امشب گنج بزرگى آورده ام.😭😭😭
ــ گنج! راست مى گويى؟
ــ آرى، من سرِ حسين را با خود آورده ام.😭😭😭😭
ــ واى بر تو! براى من، سرِ پسر پيامبر را به سوغات آوردى. به خدا قسم ديگر با تو زندگى نمى كنم.
نَوار از اتاق بيرون مى دود و خولى او را صدا مى زند، امّا او جوابى نمى دهد. نَوارمى خواهد براى هميشه از خانه خُولى برود كه ناگهان مى بيند وسط حياطِ خانه، ستونى از نور به سوى آسمان كشيده شده است.
#ادامه_دارد...
┄┅┅✿⚫️♡🥀♡⚫️✿┅┅┄
@Atashe_entezarr313
🔳کــانــالِ عَطـــــش اِنتـــــظار
🥀
🖤🥀
🥀🖤🥀
🖤🥀🖤🥀