فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 صوت منتشرنشده شهید فخری زاده درباره حاج قاسم سلیمانی
•┈•••✾•🌱🇮🇷🌱•✾•••┈•
🔴امام خامنه ای:
✔️آتش به اختیار یعنی؛
کار فرهنگی خودجوش و تمیز، نه بی قانونی
•┈•••✾•🌱🇮🇷🌱•✾•••┈•
http://eitaa.com/atashnews
📡Channel: @atashnews
🇮🇷 آتشنیوز 🇮🇷
🙇♀💛🙇♀💛🙇♀💛🙇♀ #رمان_مذهبی_بی_تو_هرگز #قسمت_چهاردهم بیچاره نمی دونست ... بنده چند عدد سوزن و آمپ
🙇♀💛🙇♀💛🙇♀💛🙇♀
#رمان_مذهبی_بی_تو_هرگز
#قسمت_پانزدهم
با عجله رفتم سمتش ... خیلی بی حال شده بود ... یه نفر، عمامه علی رو بسته بود دور شکمش ... تا دست به عمامه اش زدم، دستم پر خون شد ... عمامه سیاهش اصلا نشون نمی داد ... اما فقط خون بود…
چشم های بی رمقش رو باز کرد ... تا نگاهش بهم افتاد ... دستم رو پس زد ... زبانش به سختی کار می کرد ...
- برو بگو یکی دیگه بیاد ...
بی توجه به حرفش ... دوباره دستم رو جلو بردم که بازش کنم ... دوباره پسش زد ... قدرت حرف زدن نداشت ... سرش داد زدم ...
- میزاری کارم رو بکنم یا نه؟ ...
مجروحی که کمی با فاصله از علی روی زمین خوابیده بود ... سرش رو بلند کرد و گفت ...
- خواهر ... مراعات برادر ما رو بکن ... روحانیه ... شاید با شما معذبه ...
با عصبانیت بهش چشم غره رفتم ...
- برادرتون غلط کرده ... من زنشم ... دردش اینجاست که نمی خواد من زخمش رو ببینم ...
محکم دست علی رو پس زدم و عمامه اش رو با قیچی پاره کردم ... تازه فهمیدم چرا نمی خواست زخمش رو ببینم ...
علی رو بردن اتاق عمل ... و من هزار نماز شب نذر موندنش کردم ... مجروح هایی با وضع بهتر از اون، شهید شدن ... اما علی با اولین هلی کوپتر انتقال مجروح، برگشت عقب ...
دلم با اون بود اما توی بیمارستان موندم ... از نظر من، همه اونها برای یه پدر و مادر ... یا همسر و فرزندشون بودن ... یه علی بودن ... جبهه پر از علی بود
بیست و شش روز بعد از مجروحیت علی، بالاخره تونستم برگردم ... دل توی دلم نبود ... توی این مدت، تلفنی احوالش رو می پرسیدم ... اما تماس ها به سختی برقرار می شد ... کیفیت صدای بد ... و کوتاه
برگشتم ... از بیمارستان مستقیم به بیمارستان ... علی حالش خیلی بهتر شده بود ... اما خشم نگاه زینب رو نمی شد کنترل کرد ... به شدت از نبود من کنار پدرش ناراحت بود ...
- فقط وقتی می خوای بابا رو سوراخ سوراخ کنی و روش تمرین کنی، میای ... اما وقتی باید ازش مراقبت کنی نیستی ...
خودش شده بود پرستار علی ... نمی گذاشت حتی به علی نزدیک بشم ... چند روز طول کشید تا باهام حرف بزنه ... تازه اونم از این مدل جملات ... همونم با وساطت علی بود ...
خیلی لجم گرفت ... آخر به روی علی آوردم ...
- تو چطور این بچه رو طلسم کردی؟ ... من نگهش داشتم... تنهایی بزرگش کردم ... ناله های بابا، باباش رو تحمل کردم ... باز به خاطر تو هم داره باهام دعوا می کنه ...
و علی باز هم خندید ... اعتراض احمقانه ای بود ... وقتی خودم هم، طلسم همین اخلاق با محبت و آرامش علی شده بودم ...
👈ادامه دارد…
🙇♀💛🙇♀💛🙇♀💛🙇♀
#رمان_مذهبی_بی_تو_هرگز
#قسمت_شانزدهم
بعد از مدت ها پدر و مادرم قرار بود بیان خونه مون ... علی هم تازه راه افتاده بود و دیگه می تونست بدون کمک دیگران راه بره ... اما نمی تونست بیکار توی خونه بشینه ... منم برای اینکه مجبورش کنم استراحت کنه ... نه می گذاشتم دست به چیزی بزنه و نه جایی بره ...
بالاخره با هزار بهانه زد بیرون و رفت سپاه دیدن دوستاش ... قول داد تا پدر و مادرم نیومدن برگرده ... همه چیز تا این بخشش خوب بود ... اما هم پدر و مادرم زودتر اومدن ... هم ناغافلی سر و کله چند تا از رفقای جبهه اش پیدا شد ...
پدرم که دل چندان خوشی از علی و اون بچه ها نداشت ... زینب و مریم هم که دو تا دختر بچه شیطون و بازیگوش ... دیگه نمی دونستم باید حواسم به کی و کجا باشه ... مراقب پدرم و دوست های علی باشم ... یا مراقب بچه ها که مشکلی پیش نیاد ...
یه لحظه، دیگه نتونستم خودم رو کنترل کنم ... و زینب و مریم رو دعوا کردم .... و یکی محکم زدم پشت دست مریم...
نازدونه های علی، بار اولشون بود دعوا می شدن ... قهر کردن و رفتن توی اتاق ... و دیگه نیومدن بیرون
توی همین حال و هوا ... و عذاب وجدان بودم ... هنوز نیم ساعت نگذشته بود که علی اومد ... قولش قول بود ... راس ساعت زنگ خونه رو زد ... بچه ها با هم دویدن دم در ... و هنوز سلام نکرده ...
- بابا ... بابا ... مامان، مریم رو زد…
علی به ندرت حرفی رو با حالت جدی می زد ... اما یه بار خیلی جدی ازم خواسته بود، دست روی بچه ها بلند نکنم... به شدت با دعوا کردن و زدن بچه مخالف بود ... خودش هم همیشه کارش رو با صبر و زیرکی پیش می برد
تنها اشکال این بود که بچه ها هم این رو فهمیده بودن ... اون هم جلوی مهمون ها ... و از همه بدتر، پدرم ...
علی با شنیدن حرف بچه ها، زیر چشمی نگاهی بهم انداخت ... نیم خیز جلوی بچه ها نشست و با حالت جدی و کودکانه ای گفت ...
- جدی؟ ... واقعا مامان، مریم رو زد؟ ...
بچه ها با ذوق، بالا و پایین می پریدن ... و با هیجان، داستان مظلومیت خودشون رو تعریف می کردن ...و علی بدون توجه به مهمون ها ... و حتی اینکه کوچک ترین نگاهی به اونها بکنه ... غرق داستان جنایی بچه ها شده بود ...
داستان شون که تموم شد ... با همون حالت ذوق و هیجان خود بچه ها گفت ...
- خوب بگید ببینم ... مامان دقیقا با کدوم دستش مریم رو زد ...
و اونها هم مثل اینکه فتح الفتوح کرده باشن ... و با ذوق تمام گفتن ... با دست چپ
علی بی درنگ از حالت نیم خیز، بلند شد و اومد طرف من ... خم شد جلوی همه دست چپم رو بوسید ... و لبخند ملیحی زد ...
- خسته نباشی خانم ... من از طرف بچه ها از شما معذرت می خوام ...
و بدون مکث، با همون خنده برای سلام و خوشامدگویی رفت سمت مهمون ها ... هم من، هم مهمون ها خشک مون زده بود ... بچه ها دویدن توی اتاق و تا آخر مهمونی بیرون نیومدن ... منم دلم می خواست آب بشم برم توی زمین ... از همه دیدنی تر، قیافه پدرم بود ... چشم هاش داشت از حدقه بیرون می زد ...
اون روز علی ... با اون کارش همه رو با هم تنبیه کرد ... این، اولین و آخرین بار وروجک ها شد ... و اولین و آخرین بار من...
👈ادامه دارد…
🙇♀💛🙇♀💛🙇♀💛🙇♀
#رمان_مذهبی_بی_تو_هرگز
#قسمت_هفدهم
این بار که علی رفت جبهه، من نتونستم دنبالش برم ... دلم پیش علی بود اما باید مراقب امانتی های توی راهی علی می شدم ... هر چند با بمباران ها، مگه آب خوش از گلوی احدی پایین می رفت؟ ...
اون روز زینب مدرسه بود و مریم طبق معمول از دیوار راست بالا می رفت ... عروسک هاش رو چیده بود توی حال و یه بساط خاله بازی اساسی راه انداخته بود ... توی همین حال و هوا بودم که صدای زنگ در بلند شد و خواهر کوچیک ترم بی خبر اومد خونه مون ...
پدرم دیگه اون روزها مثل قبل سختگیری الکی نمی کرد ... دوره ما، حق نداشتیم بدون اینکه یه مرد مواظب مون باشه جایی بریم ... علی، روی اون هم اثر خودش رو گذاشته بود
بعد از کلی این پا و اون پا کردن ... بالاخره مهر دهنش باز شد و حرف اصلیش رو زد ... مثل لبو سرخ شده بود ...
- هانیه ... چند شب پیش توی مهمونی تون ... مادر علی آقا گفت ... این بار که آقا اسماعیل از جبهه برگرده می خواد دامادش کنه ...
جمله اش تموم نشده تا تهش رو خوندم ... به زحمت خودم رو کنترل کردم ...
- به کسی هم گفتی؟ ...
یهو از جا پرید ...
- نه به خدا ... پیش خودمم خیلی بالا و پایین کردم ...
دوباره نشست ... نفس عمیق و سنگینی کشید ...
- تا همین جاش رو هم جون دادم تا گفتم ...
با خوشحالی پیشونیش رو بوسیدم ...
- اتفاقا به نظر من خیلی هم به همدیگه میاید ... هر کاری بتونم می کنم ...
گل از گلش شکفت ... لبخند محجوبانه ای زد و دوباره سرخ شد
توی اولین فرصت که مادر علی خونه مون بود ... موضوع رو غیر مستقیم وسط کشیدم و شروع کردم از کمالات خواهر کوچولوم تعریف کردن ... البته انصافا
بین ما چند تا خواهر ... از همه آرام تر، لطیف تر و با محبت تر بود ... حرکاتش مثل حرکت پر توی نسیم بود ... خیلی صبور و با ملاحظه بود ... حقیقتا تک بود ... خواستگار پر و پا قرص هم خیلی داشت...
اسماعیل، نغمه رو دیده بود ... مادرشون تلفنی موضوع رو باهاش مطرح کرد و نظرش رو پرسید ... تنها حرف اسماعیل، جبهه بود ... از زمین گیر شدنش می ترسید ...
این بار، پدرم اصلا سخت نگرفت ... اسماعیل که برگشت ... تاریخ عقد رو مشخص کردن ... و کمی بعد از اون، سه قلوهای من به دنیا اومدن ... سه قلو پسر ... احمد، سجاد، مرتضی ... و این بار هم علی نبود ...
👈ادامه دارد…
https://www.instagram.com/p/CWvrofCt315/?utm_medium=share_sheet
آیا سویه جدید کرونا در راه است⁉️
این پست را از پیج اینستاگرام دکتر خضری حتما ببینید
•┈•••✾•🌱🇮🇷🌱•✾•••┈•
🔴امام خامنه ای:
✔️آتش به اختیار یعنی؛
کار فرهنگی خودجوش و تمیز، نه بی قانونی
•┈•••✾•🌱🇮🇷🌱•✾•••┈•
http://eitaa.com/atashnews
📡Channel: @atashnews
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽
🌹آقای من...🌹
دعا میکنم باز بــــــاران بیاید
بر آوار من حس طوفان بیاید
دعــا میکنم مثـل هر شب نباشد
کسی سمت دل های لرزان بیاید
به یک تار مو بسته اوضاع گردون
که یک جــمعه تکــرار قـــرآن بیاید
نسیمی پر از عطر کوثر ز خیبر
به چشـمان خاموش کنعان بیاید
غم ذوالفقار از نگـــــاهش بریزد
به خون خواهی نسل انسان بیاید
پر از بغض چاه از یتیمان بگوید
به دلــداری یـــاس پنـــهان بیــاید
و بر خالی سفره های دوباره
به نــام بلنــدای او نان بیاید
جنون میوزد بر من ای کاش باران
به لب خشـــکی این بیــابــان بیاید
کبوتر کبوتر جهــــان پر بگیرد
غریب از غروب خراسان بیاید ....
💕بِنَفْسى أَنْتَ مِنْ مُغَیَّبٍ لَمْ یَخْلُ مِنّا 💕
🌺الّلهُمَّ صَلّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَالْعَنْ أعْداءَهُم أجْمَعِين🌺
*اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج *
•┈•••✾•🌱🇮🇷🌱•✾•••┈•
🔴امام خامنه ای:
✔️آتش به اختیار یعنی؛
کار فرهنگی خودجوش و تمیز، نه بی قانونی
•┈•••✾•🌱🇮🇷🌱•✾•••┈•
http://eitaa.com/atashnews
📡Channel: @atashnews
#سلامعلیالحسینع✋🏻
با هر سلام صبح به آقاے بي كفن
انگار روبه روے حرم ايستاده ايم
بال ملائک است كه ما را میآورد
يعنی سواره ايم اگرچه پياده ايم
#صبحتون_ڪربلایی✨
#سلام_ودرود_برشهیدان
•┈•••✾•🌱🇮🇷🌱•✾•••┈•
🔴امام خامنه ای:
✔️آتش به اختیار یعنی؛
کار فرهنگی خودجوش و تمیز، نه بی قانونی
•┈•••✾•🌱🇮🇷🌱•✾•••┈•
http://eitaa.com/atashnews
📡Channel: @atashnews
☑️چرا آشوب برای ضدانقلاب مهم است؟/ آشوب از داخل تحریم از خارج؛ سیاست قدیمی دموکراتها
🔹خشکسالی اخیر، سوءتدبیر و ترک فعلهای صورت گرفته مشکلاتی را برای چند استان کشور به وجود آورده؛ مشکلاتی که باعث تجمع ۱۶ روزه کشاورزان اصفهانی هم در زایندهرود شد.
🔹هرچند نمیشود انتظار داشت مشکلات آب در طی چند روز حل شود اما مسئولان قول دادند تا چارهای برای حل مشکل در سریعترین زمان ممکن پیدا کنند. کشاورزان هم با انتشار بیانیهای به تجمع مسالمتآمیز خود پایان دادند.
🔹اما پس از پایان این تجمع، عدهای فرصتطلب دیگر وارد صحنه اعتراضات شدند و با روشن کردن آتش، سنگپرانی به پلیس و آتشزدن اموال عمومی مسیر اعتراضات را به آشوب تبدیل کردند.
🔹همزمان با ورود این عده فرصتطلب در اصفهان، چهرههای نشاندار ضدانقلاب، منافقین و سلطنتطلبان مانند رضا پهلوی و رسانههای آنها از جمله BBC، اینترنشنال، منوتو، VOA وارد صحنه شدند.
🔹به نظر میآید در آستانه شروع جدید مذاکرات رفع تحریمی، دموکراتها بار دیگر به سیاست همیشگی خود یعنی «آشوب از داخل و تحریم از خارج» روی آوردند تا موضع ایران را تضعیف کنند.
•┈•••✾•🌱🇮🇷🌱•✾•••┈•
🔴امام خامنه ای:
✔️آتش به اختیار یعنی؛
کار فرهنگی خودجوش و تمیز، نه بی قانونی
•┈•••✾•🌱🇮🇷🌱•✾•••┈•
http://eitaa.com/atashnews
📡Channel: @atashnews
♦️نتفلیکس سریالی جدید ساخته به اسم #Hellbound یا اهل جهنم
اولین سکانس راس ساعت ۱:۲۰ دقیقه چهار نگهبان جهنم میان تا یکی از اهل جهنم را با خودشون ببرند، بعد از اینکه به سوژه دست پیدا میکنن اون رو تکه تکه میکنن و جنازش رو با قدرتی که دارن میسوزونن و دوربین روی جنازه سوخته قفل میشه!
احتمالا تا اینجا براتون این نشونه ها آشنا بوده! بله دقیقا داره به حاج قاسم اشاره میکنه ساعت۱:۲۰، چهار نگهبان جهنم دقیقا اشاره به چهار موشک نینجا شلیک شده به سمت خودرو شهدای فرودگاه بغداد و جنازه سوخته...
و مایی که میسوزیم و میبینیم که رسانه ای که دنیا رو زیر سلطه خودش داره، بهشتی ترین آدم این روزگار رو به راحتی اهل جهنم معرفی میکنه و دستگاه های تبلیغی و فرهنگی ما به مجسمه سازی کاریکاتوری و هشتک سازی و یه مشت مسخره بازی بی نتیجه اکتفا کرده اند!
#حاجقاسم
•┈•••✾•🌱🇮🇷🌱•✾•••┈•
🔴امام خامنه ای:
✔️آتش به اختیار یعنی؛
کار فرهنگی خودجوش و تمیز، نه بی قانونی
•┈•••✾•🌱🇮🇷🌱•✾•••┈•
http://eitaa.com/atashnews
📡Channel: @atashnews
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔘 نور پهلوی، سلبریتی، مدل و حالا مدافع حقوق زنان
•┈•••✾•🌱🇮🇷🌱•✾•••┈•
🔴امام خامنه ای:
✔️آتش به اختیار یعنی؛
کار فرهنگی خودجوش و تمیز، نه بی قانونی
•┈•••✾•🌱🇮🇷🌱•✾•••┈•
http://eitaa.com/atashnews
📡Channel: @atashnews
#پوستر | شهید فخری زاده
◽️به مناسبت سالروز #شهادت دانشمند مخلص #شهید_محسن_فخری_زاده و پاسداشت مجاهدتهای همه #دانشمندان گمنام هستهای و دفاعی کشور.
#ما_ملت_شهادتیم
#شهیدان | #هسته_ای
•┈•••✾•🌱🇮🇷🌱•✾•••┈•
🔴امام خامنه ای:
✔️آتش به اختیار یعنی؛
کار فرهنگی خودجوش و تمیز، نه بی قانونی
•┈•••✾•🌱🇮🇷🌱•✾•••┈•
http://eitaa.com/atashnews
📡Channel: @atashnews
🔻 پسر شهید #فخری_زاده گفته جریانات سیاسی اطراف پدرم را بررسی کنید ، به عاملان ترورش می رسید.
🔹 سخن دقیقی هست بانیان #برجام فقط گرای خزانه خالی نمیدادند بلکه گرای حذف دانشمندان هسته ای را هم میدادند .همانطور که برای اجرای برجام منطقه ای،چراغ سبز و گرای ترور سپهبد سلیمانی را دادند.
سردار شهید #قاسم_سلیمانی
#شهید_محسن_فخری_زاده
•┈•••✾•🌱🇮🇷🌱•✾•••┈•
🔴امام خامنه ای:
✔️آتش به اختیار یعنی؛
کار فرهنگی خودجوش و تمیز، نه بی قانونی
•┈•••✾•🌱🇮🇷🌱•✾•••┈•
http://eitaa.com/atashnews
📡Channel: @atashnews
30.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴🎥 لسآنجلس بهشت غربگرایان درحال بازگشت به قرون تاریک وسطا!
🔹 خیلی تو فضای رسانه ، از زیباییها و جای پیشرفت داشتن در این سرزمین فرصتها شنیدین؟ حصبه و وبا و سل در قرن بیست و یک؟ اونم تو آمریکای مدرن؟
🔸 این چند دقیقه مستند #آمریکا یی رو هم ببینید تا متوجه بشید این کشور چطور با شکستن استخوان اقشار کم بضاعت جامعه، تمدن پوشالی برای خودش ساخته
💢 اریک جانسون ، خبرنگار شبکه CBS ، نام Pardise lost یعنی بهشت از دست رفته را برای این ویدیو انتخاب کرده است.
#غرب_بدون_رتوش
#خارج_بدون_روتوش
•┈•••✾•🌱🇮🇷🌱•✾•••┈•
🔴امام خامنه ای:
✔️آتش به اختیار یعنی؛
کار فرهنگی خودجوش و تمیز، نه بی قانونی
•┈•••✾•🌱🇮🇷🌱•✾•••┈•
http://eitaa.com/atashnews
📡Channel: @atashnews
#توئیت
•┈••••✾•🌱🇮🇷🌱•✾•••┈•
🔴امام خامنه ای:
آتش به اختیار یعنی؛
کار فرهنگی خودجوش و تمیز، نه بی قانونی
•┈••••✾•🌱🇮🇷🌱•✾•••┈•
http://eitaa.com/atashnews
📡Channel: @atashnews
#طنز
#حقیقت
•┈••••✾•🌱🇮🇷🌱•✾•••┈•
🔴امام خامنه ای:
آتش به اختیار یعنی؛
کار فرهنگی خودجوش و تمیز، نه بی قانونی
•┈••••✾•🌱🇮🇷🌱•✾•••┈•
http://eitaa.com/atashnews
📡Channel: @atashnews
♦️رئیس جمهور پنجشنبه به لرستان سفر میکند
🔹رئیس مجمع نمایندگان استان لرستان: آخر هفته جاری روز پنجشنبه آیتالله رئیسی به استان لرستان سفر میکند.
•┈••••✾•🌱🇮🇷🌱•✾•••┈•
🔴امام خامنه ای:
آتش به اختیار یعنی؛
کار فرهنگی خودجوش و تمیز، نه بی قانونی
•┈••••✾•🌱🇮🇷🌱•✾•••┈•
http://eitaa.com/atashnews
📡Channel: @atashnews
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تصاویر اغتشاشات امروز اصفهان
•┈••••✾•🌱🇮🇷🌱•✾•••┈•
🔴امام خامنه ای:
آتش به اختیار یعنی؛
کار فرهنگی خودجوش و تمیز، نه بی قانونی
•┈••••✾•🌱🇮🇷🌱•✾•••┈•
http://eitaa.com/atashnews
📡Channel: @atashnews
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کشته سازی ضد انقلاب در اصفهان
•┈••••✾•🌱🇮🇷🌱•✾•••┈•
🔴امام خامنه ای:
آتش به اختیار یعنی؛
کار فرهنگی خودجوش و تمیز، نه بی قانونی
•┈••••✾•🌱🇮🇷🌱•✾•••┈•
http://eitaa.com/atashnews
📡Channel: @atashnews
11.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خباثت ضدانقلاب را در این کلیپ بوضوح مشاهده کنید. از سوء استفاده از موسیقی و مداحی متن تا نشان دادن حمله نیروهای انتظامی و حذف خباثتهای آشوبگران
•┈••••✾•🌱🇮🇷🌱•✾•••┈•
🔴امام خامنه ای:
آتش به اختیار یعنی؛
کار فرهنگی خودجوش و تمیز، نه بی قانونی
•┈••••✾•🌱🇮🇷🌱•✾•••┈•
http://eitaa.com/atashnews
📡Channel: @atashnews
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اسرائیل به تازگی دارویی ساخته که افرادی که دنبال مرگ هستند با خوردن دارو در چند ثانیه خودکشی می کنند.
•┈••••✾•🌱🇮🇷🌱•✾•••┈•
🔴امام خامنه ای:
آتش به اختیار یعنی؛
کار فرهنگی خودجوش و تمیز، نه بی قانونی
•┈••••✾•🌱🇮🇷🌱•✾•••┈•
http://eitaa.com/atashnews
📡Channel: @atashnews
♦️رئیس جمهور: واکسیناسیون عمومی باید تا رسیدن به شرایط اطمینانبخش ادامه یابد / کنترل تردد از مرزهای کشور ضروری است
🔹رئیسی در جلسه ستاد ملی مقابله با کرونا:خارج شدن همه شهرها از وضعیت قرمز کرونایی در این مقطع، از آثار تزریق ۸۴ درصدی دوز اول و حدود ۷۰ درصدی دوز دوم واکسن کرونا است و این کار باید تا رسیدن به شرایط مطلوب و اطمینان بخش ادامه یابد.
🔹مراعات دستورالعملهای بهداشتی و پرهیز از دورهمیها و عادی انگاری همچنان ضروری است، لذا نباید از آن غفلت شود. کنترل تردد از مرزها بویژه مرزهای شرقی کشور ضروری است و باید در کنار قرنطینه با دقت و حساسیت انجام شود.
•┈••••✾•🌱🇮🇷🌱•✾•••┈•
🔴امام خامنه ای:
آتش به اختیار یعنی؛
کار فرهنگی خودجوش و تمیز، نه بی قانونی
•┈••••✾•🌱🇮🇷🌱•✾•••┈•
http://eitaa.com/atashnews
📡Channel: @atashnews
23.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پشت پرده مافیای آب در ایران
•┈••••✾•🌱🇮🇷🌱•✾•••┈•
🔴امام خامنه ای:
آتش به اختیار یعنی؛
کار فرهنگی خودجوش و تمیز، نه بی قانونی
•┈••••✾•🌱🇮🇷🌱•✾•••┈•
http://eitaa.com/atashnews
📡Channel: @atashnews
💌 #رمان_مذهبی_بیتوهرگز
#قسمتهای_18_19_20
🚫این داستان واقعی است🚫:
زندگی نامه طلبه ، شهید گمنام سید علی حسینی از قلم همسر و و دخترشان
قسمت های هجده، نوزده و بیستم، راس ساعت 10 شب 😇
•┈•••✾•🌱🇮🇷🌱•✾•••┈•
🔴امام خامنه ای:
✔️آتش به اختیار یعنی؛
کار فرهنگی خودجوش و تمیز، نه بی قانونی
•┈•••✾•🌱🇮🇷🌱•✾•••┈•
http://eitaa.com/atashnews
📡Channel: @atashnews
⭕️عربستان دوباره سرکیسه رو شل کرده
🔘 عربستان طی هفته های گذشته نشست هایی با مقامات سیاسی و امنیتی آمریکا داشته است که برای پیگیری و هماهنگی اجرای مجدد پروژه بی ثبات سازی و آشوب در ایران بوده است.
▪️ بن سلمان ولیعهد سعودی دستور داده است که مبلغ 11 میلیون دلار، معادل حدود 300 میلیارد تومان برای حمایت از گروهک های تروریستی قومیتی، جریان نفاق و سلطنت طلبان اختصاص یابد.
•┈•••✾•🌱🇮🇷🌱•✾•••┈•
🔴امام خامنه ای:
✔️آتش به اختیار یعنی؛
کار فرهنگی خودجوش و تمیز، نه بی قانونی
•┈•••✾•🌱🇮🇷🌱•✾•••┈•
http://eitaa.com/atashnews
📡Channel: @atashnews
🇮🇷 آتشنیوز 🇮🇷
بین ما چند تا خواهر ... از همه آرام تر، لطیف تر و با محبت تر بود ... حرکاتش مثل حرکت پر توی نسیم بود
🙇♀💛🙇♀💛🙇♀💛🙇♀
#رمان_مذهبی_بی_تو_هرگز
#قسمت_هجدهم
این بار هم موقع تولد بچه ها علی نبود ... زنگ زد، احوالم رو پرسید ... گفت؛ فشار توی جبهه سنگینه و مقدور نیست برگرده ...
وقتی بهش گفتم سه قلو پسره ... فقط سلامتی شون رو پرسید ...
- الحمدلله که سالمن ...
- فقط همین ... بی ذوق ... همه کلی واسشون ذوق کردن...
- همین که سالمن کافیه ... سرباز امام زمان رو باید سالم تحویل شون داد ... مهم سلامت و عاقبت به خیری بچه هاست ... دختر و پسرش مهم نیست ...
همین جملات رو هم به زحمت می شنیدم ... ذوق کردن یا نکردنش واسم مهم نبود ... الکی حرف می زدم که ازش حرف بکشم ... خیلی دلم براش تنگ شده بود ... حتی به شنیدن صداش هم راضی بودم ...
زمانی که داشتم از سه قلوها مراقبت می کردم ... تازه به حکمت خدا پی بردم ... شاید کمک کار زیاد داشتم ... اما واقعا دختر عصای دست مادره ... این حرف تا اون موقع فقط برام ضرب المثل بود ...
سه قلو پسر ... بدتر از همه عین خواهرهاشون وروجک ...
هنوز درست چهار دست و پا نمی کردن که نفسم رو بریده بودن ...
توی این فاصله، علی ... یکی دو بار برگشت ... خیلی کمک کار من بود ... اما واضح، دیگه پابند زمین نبود ... هر بار که بچه ها رو بغل می کرد ... بند دلم پاره می شد ...
ناخودآگاه یه جوری نگاهش می کردم ... انگار آخرین باره دارم می بینمش ... نه فقط من، دوست هاش هم همین طور شده بودن ...
برای دیدنش به هر بهانه ای میومدن در خونه ... هی می رفتن و برمی گشتن و صورتش رو می بوسیدن ... موقع رفتن چشم هاشون پر اشک می شد ... دوباره برمی گشتن بغلش می کردن ...
همه ... حتی پدرم فهمیده بود ... این آخرین دیدارهاست ... تا اینکه ... واقعا برای آخرین بار ... رفت
حالم خراب بود ... می رفتم توی آشپزخونه ... بدون اینکه بفهمم ساعت ها فقط به در و دیوار نگاه می کردم ... قاطی کرده بودم ... پدرم هم روی آتیش دلم نفت ریخت ...
برعکس همیشه، یهو بی خبر اومد دم در ... بهانه اش دیدن بچه ها بود ... اما چشمش توی خونه می چرخید ... تا نزدیک شام هم خونه ما موند ... آخر صداش در اومد ...
- این شوهر بی مبالات تو ... هیچ وقت خونه نیست ...
به زحمت بغضم رو کنترل کردم ...
- برگشته جبهه ...
حالتش عوض شد ... سریع بلند شد کتش رو پوشید که بره... دنبالش تا پای در رفتم اصرار کنم برای شام بمونه ... چهره اش خیلی توی هم بود ... یه لحظه توی طاق در ایستاد ...
- اگر تلفنی باهاش حرف زدی ... بگو بابام گفت ... حلالم کن بچه سید ... خیلی بهت بد کردم ...
دیگه رسما داشتم دیوونه می شدم ... شدم اسپند روی آتیش ... شب از شدت فشار عصبی خوابم نمی برد ...
اون خواب عجیب هم کار خودش رو کرد ... خواب دیدم موجودات سیاه شبح مانند، ریخته بودن سر علی ... هر کدوم یه تیکه از بدنش رو می کند و می برد ...
از خواب که بلند شدم، صبح اول وقت ... سه قلوها و دخترها رو برداشتم و رفتم در خونه مون ... بابام هنوز خونه بود ... مادرم از حال بهم ریخته من بدجور نگران شد ... بچه ها رو گذاشتم اونجا ... حالم طبیعی نبود ... چرخیدم سمت پدرم...
- باید برم ... امانتی های سید ... همه شون بچه سید ...
و سریع و بی خداحافظی چرخیدم سمت در ... مادرم دنبالم دوید و چادرم رو کشید ...
- چه کار می کنی هانیه؟ ... چت شده؟ ...
نفس برای حرف زدن نداشتم ... برای اولین بار توی کل عمرم... پدرم پشتم ایستاد ... اومد جلو و من رو از توی دست مادرم کشید بیرون ...
- برو ...
و من رفتم ...
👈ادامه دارد....
🙇♀💛🙇♀💛🙇♀💛🙇♀
#رمان_مذهبی_بی_تو_هرگز
#قسمت_نوزدهم
احدی حریف من نبود ... گفتم یا مرگ یا علی ... به هر قیمتی باید برم جلو ... دیگه عقلم کار نمی کرد ... با مجوز بیمارستان صحرایی خودم رو رسوندم اونجا ... اما اجازه ندادن جلوتر برم ...
دو هفته از رسیدنم می گذشت ... هنوز موفق نشده بودم علی رو ببینم که آماده باش دادن ...
آتیش روی خط سنگین شده بود ... جاده هم زیر آتیش ... به حدی فشار سنگین بود که هیچ نیرویی برای پشتیبانی نمی تونست به خط برسه ... توپخونه خودی هم حریف نمی شد...
حدس زده بودن کار یه دیدبانه و داره گرا میده ... چند نفر رو فرستادن شکارش اما هیچ کدوم برنگشتن ... علی و بقیه زیر آتیش سنگین دشمن ... بدون پشتیبانی گیر کرده بودن... ارتباط بی سیم هم قطع شده بود ...
دو روز تحمل کردم ... دیگه نمی تونستم ... اگر زنده پرتم می کردن وسط آتیش، تحملش برام راحت تر بود ... ذکرم شده بود ... علی علی ... خواب و خوراک نداشتم ... طاقتم طاق شد ... رفتم کلید آمبولانس رو برداشتم ...
یکی از بچه های سپاه فهمید ... دوید دنبالم ...
- خواهر ... خواهر ...
جواب ندادم ...
- پرستار ... با توئم پرستار ...
دوید جلوی آمبولانس و کوبید روی شیشه ... با عصبانیت داد زد ...
- کجا همین طوری سرت رو انداختی پایین؟ ... فکر کردی اون جلو دارن حلوا پخش می کنن؟ ...
رسما قاطی کردم ...
- آره ... دارن حلوا پخش می کنن ... حلوای شهدا رو ... به اون که نرسیدم ... می خوام برم حلوا خورون مجروح ها ...
- فکر کردی کسی اونجا زنده مونده؟ ... توی جاده جز لاشه سوخته ماشین ها و ... جنازه سوخته بچه ها هیچی نیست... بغض گلوش رو گرفت ... به جاده نرسیده می زننت ... این ماشین هم بیت الماله ... زیر این آتیش نمیشه رفت ... ملائک هم برن اون طرف، توی این آتیش سالم نمیرسن ...
- بیت المال ... اون بچه های تکه تکه شده ان ... من هم ملک نیستم ... من کسیم که ملائک جلوش زانو زدن ...
و پام رو گذاشتم روی گاز ... دیگه هیچی برام مهم نبود ... حتی جون خودم ...
و جعلنا خوندم ... پام تا ته روی پدال گاز بود ... ویراژ میدادم و می رفتم ...
حق با اون بود ... جاده پر بود از لاشه ماشین های سوخته... بدن های سوخته و تکه تکه شده ... آتیش دشمن وحشتناک بود ... چنان اونجا رو شخم زده بودن که دیگه اثری از جاده نمونده بود ...
تازه منظورش رو می فهمیدم ... وقتی گفت ... دیگه ملائک هم جرات نزدیک شدن به خط رو ندارن ... واضح گرا می دادن... آتیش خیلی دقیق بود ...
باورم نمی شد ... توی اون شرایط وحشتناک رسیدم جلو ...
تا چشم کار می کرد ... شهید بود و شهید ... بعضی ها روی همدیگه افتاده بودن ... با چشم های پر اشک فقط نگاه می کردم ... دیگه هیچی نمی فهمیدم ... صدای سوت خمپاره ها رو نمی شنیدم ... دیگه کسی زنده نمونده که هنوز می زدن ...
چند دقیقه طول کشید تا به خودم اومدم ... بین جنازه شهدا دنبال علی خودم می گشتم ...
غرق در خون ... تکه تکه و پاره پاره ... بعضی ها بی دست... بی پا ... بی سر ... بعضی ها با بدن های سوراخ و پهلوهای دریده ... هر تیکه از بدن یکی شون یه طرف افتاده بود ... تعبیر خوابم رو به چشم می دیدم ...
بالاخره پیداش کردم ... به سینه افتاده بود روی خاک ... چرخوندمش ... هنوز زنده بود ... به زحمت و بی رمق، پلک هاش حرکت می کرد ... سینه اش سوراخ سوراخ و غرق خون ... از بینی و دهنش، خون می جوشید ... با هر نفسش حباب خون می ترکید و سینه اش می پرید ...
چشمش که بهم افتاد ... لبخند ملیحی صورتش رو پر کرد ... با اون شرایط ... هنوز می خندید ...
زمان برای من متوقف شده بود ...
سرش رو چرخوند ... چشم هاش پر از اشک شد ... محو تصویری که من نمی دیدم ... لبخند عمیق و آرامی، پهنای صورتش رو پر کرد ... آرامشی که هرگز، توی اون چهره آرام ندیده بودم ... پرش های سینه اش آرام تر می شد ... آرام آرام ... آرام تر از کودکی که در آغوش پر مهر مادرش ... خوابیده بود ...
پ.ن: برای شادی ارواح مطهر شهدا ... علی الخصوص شهدای گمنام ... و شادی ارواح مادرها و پدرهای دریا دلی که در انتظار بازگشت پاره های وجودشان ... سوختند و چشم از دنیا بستند ... صلوات ...
ان شاء الله به حرمت صلوات ... ادامه دهنده راه شهدا باشیم ... نه سربار اسلام ...
👈ادامه دارد…
🙇♀💛🙇♀💛🙇♀💛🙇♀
#رمان_مذهبی_بی_تو_هرگز
#قسمت_بیستم
وجودم آتش گرفته بود ... می سوختم و ضجه می زدم ... محکم علی رو توی بغل گرفته بودم ... صدای ناله های من بین سوت خمپاره ها گم می شد ...
از جا بلند شدم ... بین جنازه شهدا ... علی رو روی زمین می کشیدم ... بدنم قدرت و توان نداشت ... هر قدم که علی رو می کشیدم ... محکم روی زمین می افتادم ... تمام دست و پام زخم شده بود ... دوباره بلند می شدم و سمت ماشین می کشیدمش ... آخرین بار که افتادم ... چشمم به یه مجروح افتاد ...
علی رو که توی آمبولانس گذاشتم، برگشتم سراغش ... بین اون همه جنازه شهید، هنوز یه عده باقی مونده بودن ... هیچ کدوم قادر به حرکت نبودن ... تا حرکت شون می دادم... ناله درد، فضا رو پر می کرد…
دیگه جا نبود ... مجروح ها رو روی همدیگه می گذاشتم ... با این امید ... که با اون وضع فقط تا بیمارستان زنده بمونن و زیر هم، خفه نشن ... نفس کشیدن با جراحت و خونریزی ... اون هم وقتی یکی دیگه هم روی تو افتاده باشه ...
آمبولانس دیگه جا نداشت ... چند لحظه کوتاه ... ایستادم و محو علی شدم ...
کشیدمش بیرون ... پیشونیش رو بوسیدم ...
- برمی گردم علی جان ... برمی گردم دنبالت ...
و آخرین مجروح رو گذاشتم توی آمبولانس ...
آتیش برگشت سنگین تر بود ... فقط معجزه مستقیم خدا... ما رو تا بیمارستان سالم رسوند ... از ماشین پریدم پایین و دویدم توی بیمارستان تا کمک ...
بیمارستان خالی شده بود ... فقط چند تا مجروح ... با همون برادر سپاهی اونجا بودن ... تا چشمش بهم افتاد با تعجب از جا پرید ... باورش نمی شد من رو زنده می دید ...
مات و مبهوت بودم ...
- بقیه کجان؟ ... آمبولانس پر از مجروحه ... باید خالی شون کنیم دوباره برگردم خط ...
به زحمت بغضش رو کنترل کرد ...
- دیگه خطی نیست خواهرم ... خط سقوط کرد ... الان اونجا دست دشمنه ... یهو حالتش جدی شد ... شما هم هر چه سریع تر سوار آمبولانس شو برو عقب ... فاصله شون تا اینجا زیاد نیست ... بیمارستان رو تخلیه کردن ... اینجا هم تا چند دقیقه دیگه سقوط می کنه ...
یهو به خودم اومدم ...
- علی ... علی هنوز اونجاست ...
و دویدم سمت ماشین ... دوید سمتم و درحالی که فریاد می زد، روپوشم رو چنگ زد ...
- می فهمی داری چه کار می کنی؟ ... بهت میگم خط سقوط کرده ...
هنوز تو شوک بودم ... رفت سمت آمبولانس و در عقب رو باز کرد ... جا خورد ... سرش رو انداخت پایین و مکث کوتاهی کرد ...
- خواهرم سوار شو و سریع تر برو عقب ... اگر هنوز اینجا سقوط نکرده بود ... بگو هنوز توی بیمارستان مجروح مونده... بیان دنبال مون ... من اینجا، پیششون می مونم ...
سوت خمپاره ها به بیمارستان نزدیک تر می شد ... سرچرخوند و نگاهی به اطراف کرد ...
- بسم الله خواهرم ... معطل نشو ... برو تا دیر نشده ...
سریع سوار آمبولانس شدم ... هنوز حال خودم رو نمی فهمیدم ...
- مجروح ها رو که پیاده کنم سریع برمی گردم دنبالتون ...
اومد سمتم و در رو نگهداشت ...
- شما نه ... اگر همه مون هم اینجا کشته بشیم ... ارزش گیر افتادن و اسارت ناموس مسلمان ... دست اون بعثی های از خدا بی خبر رو نداره ... جون میدیم ... ناموس مون رو نه ...
#چطوری_گناه_میکنیم_به_راحتی
یا علی گفت و ... در رو بست ...
با رسیدن من به عقب ... خبر سقوط بیمارستان هم رسید ...
پ.ن: شهید سید علی حسینی در سن 29 سالگی به درجه رفیع شهادت نائل آمد ... پیکر مطهر این شهید ... هرگز بازنگشت ...
جهت شادی ارواح طیبه شهدا ... صلوات ...
👈ادامه دارد…
•┈•••✾•🌱🇮🇷🌱•✾•••┈•
🔴امام خامنه ای:
✔️آتش به اختیار یعنی؛
کار فرهنگی خودجوش و تمیز، نه بی قانونی
•┈•••✾•🌱🇮🇷🌱•✾•••┈•
http://eitaa.com/atashnews
📡Channel: @atashnews
🔴 دوستان حوادث استان اصفهان را با دقت بررسی و تجزیه وتحلیل کنید که انقلاب مخملی جدید با رنگ آبی آب از کف زاینده رود در حال فوران بود که با درایت در حال اطفاء می باشد !!!!!!!!!!
افشای پشت پرده هولناک وقایع اخير اصفهان جهت اجرای سناريوی انتقال آب
🔹 در حاليكه شديد ترين خشكسالي ٥٠ سال اخير را تجربه مي كنيم و در حاليكه در كابوسي بزرگ، چشمه كوهرنگ و بسياري از سرچشمه هاي كارون خشكيده اند، كشاورزان اصفهان به مديريت و برنامه ريزي انجمن صنفي كشاورزان اصفهان در درون شهر اصفهان در بستر زاينده رود جمع مي شوند و تظاهرات و تجمع ميكنند و خواستار انتقال آب مي شوند و از قضا هوشمندانه در جايي جمع مي شوند(سي و سه پل) كه خوب مي دانند براحتي چند صد هزار نفر مردم شهر اصفهان به آنها مي پيوندند و تاكتيک سياسي شان براي تحت فشار قرار دادن نظام كار آمدتر و موثرتر ميشود كه از قضا همانطور هم ميشود و معاون اول رييس جمهور، وزير نيرو را به اصفهان مي فرستد و جلسه فوري در دولت تشكيل ميشود و ١٥٠٠ ميليارد تومان از كيسه نحیف بيت المال براي ساكت كردن آقايان و پايان تحصن هزينه ميشود تحت عنوان "" *جبران حقابه كشاورزان* ""
🔹 حال سوال اينجاست اولا طبق قانون و عرف، تامين حقابه توسط دولت در زمان وضعیت نرمال است نه خشكسالي فوق حاد، در همین خوزستان در ده سال گذشته در موارد متعدد بعلت خشکسالی، آب به كشاورزان داده نشده و ممنوعیت کشت اعمال شد و هيچ اعتراضي هم نكردند و ريالي هم دولت به آنها كمک نكرد.
🔹 دوماً در سراسر كشور در چندين سال گذشته در اكثر استانها، بسياري از كشاورزان بعلت خشكسالي حقابه شان تامين نشد. چرا به آنها خسارت پرداخت نشد؟ چون تجمع نكردند؟چون تظاهرات در مركز استان برگزار نكردند؟
هر چند بايد بپذيريم سياست هاي دولت روحاني كلاً ضد كشاورز بود و احتمالاً رويكرد آيت الله رييسي با كشاورزان كل كشور چنين خواهد بود و به همه كشاورزان كه از آب محروم مي شوند كمک می شود كه در آن صورت امري مهم، ارزشمند و قابل ستايش از سوي دولت خواهد بود.
🔹 اما داستان تازه از ايجا شروع مي شود و پشت پرده هاي اين سناريو عيان مي شود
اسفنديار اميني رييس انجمن صنفي كشاورزي استان اصفهان كه مجري اين سناريوی خطرناک است در تجمع چند صد هزار نفری مردم مي گويد ما خسارت ١٥٠٠ ميليارد توماني نمي خواهيم و فقط به جاري شدن آب در بستر زاينده رود راضي مي شويم.
نكته جالب اينجاست كه همين فرد و انجمن چون در جهت تامين منافع اصفهان اند، مورد حمايت تمامي مسئولين اصفهانی از پایتخت گرفته تا اصفهان اند
🔹 اما پشت پرده و كارگردان و بازيگران اين صحنه چيست و كيست؟
بازيگر و مجري اصلي اين پروژه خطرناک، انجمن صنفي كشاورزان اصفهان به مديريت اسفنديار اميني است. انجمني كه هزينه حمل و نقل هزاران كشاورز از دورترين نقاط اصفهان به سي و سه پل را پرداخت ميكند.
🔴 روزانه طبق گزارش ناظران عيني تا چهل هزار پرس غذاي گرم و ميوه بين معترضين تقسيم ميكنند. هزينه هزاران بنر رنگارنگ را تامين ميكنند. براي اقامت شبانه و ترک ننمودن صحنه توسط كشاورزان، صدها چادر اسكان مهيا ميكنند.
🔴 اما اين هزينه ها از كجا مي آيد ؟محمد حاج رسوليها - پادشاه آب ايران در همه دولت ها بعنوان طراح و تئوريسین اصلي طرحهاي انتقال آب سالها پيش كه اين سناريو را در ذهن خود طراحي مي كرد به اين نتيجه رسيد كه براي اجرايي شدن آن نياز به بازوي اجتماعي و مردمي مشروعي دارد كه از بيرون به نظام اعمال فشار كند. وي دو كار انجام داد، ابتدا مسئولين و نمايندگان اصفهاني را قانع كرد كه انجمن صنفي كشاورزان اصفهان بهترين نماد و ابزاري است كه مي تواند به دولت و نظام فشار اجتماعي وارد كند و همه ي آنها را به حمايت همه جانبه از انجمن صنفي كشاورزان قانع كرد و به نحوي كه مدتهاست مجمع نمايندگان اصفهان بطور مرتب و منظم جلسات ماهانه با مسئولين اصفهان دارند و بخش مهمي از وقت خود را به تامين و پيگيري خواسته هاي آنها با وزرا اختصاص مي دهند. همچنين استانداري و معاونين وزرا و مديران وزارتخانه اي اصفهان مانند شبكه اي متحد در خدمت انجمن صنفي كشاورزانند.
🔴 در مرحله دوم دست به تقويت مالي بي حد و اندازه انجمن صنفي كشاورزان اصفهان زد تا آنها را به نهادي تبديل كند كه امروز بتوانند چنين تجمع و تظاهراتي در حد و به سبک انقلاب هاي مخملين كشورهاي شرقي برگزار نمايند. وي تحت عنوان ساماندهي بستر رودخانه زاينده رود و كمک به مديريت توزيع آب در طي چندين سال اخير صدها ميليارد پول بصورت ترک تشريفات به انجمن صنفي كشاورزان تزريق كرده و اين نهاد را به يک غول اقتصادي بدل كرده.
🔴 اتحاد و همدلي و همراهي مجمع نمايندگان باهوش و داناي اصفهان، استانداري، مجموعه مديران اصفهاني حاضر در تهران و حتي صدا و سيماي استان كه آتش بيار معركه شده بود با اين انجمن ثروتمند و متمول در کنار احساسات مردم اصفهان به زاینده
رود به راحتی تبدیل به همان ابزاری می شود که حاج رسولیها می خواست که با یک اقدام ۱۵۰۰ ملیارد تومان خسارت برای خشکسالی کشاورزان اصفهان بگیرند و زمینه انتقال آب را هم فراهم کند.
🔴 جالب است بدانید تاکنون بابت بارها خشکسالی و ممنوعیت کشت در حوضه های مختلف خوزستان حتی ریالی به کشاورزان بابت عدم تامین حقابه پرداخت نشده و البته طبق بررسی های بعمل آمده در هیچ جای کشور به هیچ کشاورزی خسارت عدم تامين حقابه داده نشده است.
🔴 نخبگان سياسي اصفهان موفق شدند با يک سناريو بسيار دقيق و هوشمندانه و تقويت و استفاده از انجمن صنفي كشاورزان اصفهان بعنوان صحنه گردان میدان، خود را در تاريكي بنشيند و منافع استانشان را به بهترين شكل بدست بياورند.
•┈•••✾•🌱🇮🇷🌱•✾•••┈•
🔴امام خامنه ای:
✔️آتش به اختیار یعنی؛
کار فرهنگی خودجوش و تمیز، نه بی قانونی
•┈•••✾•🌱🇮🇷🌱•✾•••┈•
http://eitaa.com/atashnews
📡Channel: @atashnews