-Flourish
خیلی رندوم، دلم برای دبیر فیزیک پارسالمون و "آخه شاسکول" گفتناش تنگ شد.
دلم تنگ شده برای زل زدن به دست معلمی که روی تخته سوال حل میکرد و من هیچی از حرفاش نمیفهمیدم،
دلم تنگ شده برای وقتایی که به مناسبت تولدمون مجبورمون میکرد شیرینی بیاریم،
دلم تنگ شده برای مقاومت دربرابر خواب سرکلاس فیزیک،
دلم تنگ شده برای فیلم و سریال معرفی کردناش،
دلم تنگ شده برای وقتی که جهت ایسگاگیری با شماره دخترعموم بهش زنگ زدیم*.
دلم تنگ شده برای آخرین جلسهای که باهاش داشتیم و روی دستم برام یه آدمک با عینک کشید،
دلم برای تکتک اون لحظات تنگ شده، با اینکه اونموقع هیچی از فیزیک نمیفهمیدم.
پ.ن: *مدیونید فکر کنید دارم به دوباره انجامدادنش فکر میکنم
برگام. اولین باره که واقعا احساس میکنم چهارشنبه سوریئه.
جایی که هستیم یه طورایی نزدیک کوهه و شهر رو تقریبا میتونی ببینی، از این طرف و اون طرف شهر هی فشفشه و این چیزای منور و ترقه میندازن،
از یه طرف هم صدای آهنگ میاد و از هوراهاشون معلومه حسابی تو فاز سور و ساتن.
البته از یه طرف صداهای ترقه خیلی رومخه، این رو نمیشه انکار کرد.
اگه میشد میرفتم فلش آهنگای این ساختمون کناریمون رو میگرفتم😔
آهنگاش کاملا باب سلیقهی منن✅️