واقعا حکمت خدا خیلی خفن و باحاله.
قرار بود فردا بریم شیراز؛ ولی صبح مامانم به بهونه اینکه شما وسایلتون رو اصلا جمع نکردین(فقط من جمع نکرده بودم) گفتش نه پس یکشنبه میریم.
حالا امروز عصر، خالهم زنگ زد و گفتش داریم میایم بندر. اگه قرار بود فردا بریم، دیگه خالهم رو نمیدیدیم، درحالی که من واقعا دلم میخواست یهبار بیان بندر و باهم بریم بیرون و اینچیزا.
سبحانالله واقعا.
I think I fall in love again(با خدا)!
۲۴ اسفند
منی که فکر کردم دیگه همهی کارام رو انجام دادم و دیگه کاری نمونده:
اون مقالهی فیزیک که ۳ نمره مستمر داشت و وقتش تا امشب بود:
۲۴ اسفند
۲۴ اسفند
۲۵ اسفند
۲۵ اسفند
۲۶ اسفند