🕊زیارت نامہ شهــــــــــدا🕊
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ
اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ،اَلسَلامُ
عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ
عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ
عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ
العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ
اَبیمُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیعَبدِ اللهِ ، بِاَبی
اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی
فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا
لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم .♥️
#السلام_علیڪ_یاانصار_رسولالله🦋
【 @atre_shohada】
«إِنْ يَنْصُرْكُمُ اللَّهُ فَلَا غَالِبَ لَكُمْ»
«اگر خدا شما را یاری کند محال است کسی یا چیزی بر شما برتری یابد...🤍🌿»
#خداےجانم♥
بیان ذره ای از اقیانوس
🛑⚫️ روح بلند آیتالله سیدعبدالله فاطمینیا به ملکوت اعلی پیوست
◾️آیت الله سید عبدالله فاطمینیا (ره) درسال ۱۳۲۵ در تبریز به دنیا آمد.
او مجتهد، خطیب، استاد اخلاق و مورخ اسلامی بود. ایشان همچنین در زمینه اخلاق و عرفان، حدیث و شعر تحقیقاتی انجام داده است.
◾️پدر بزرگوارشان از علما و عارفان بزرگ در عصر خویش به شمار می رفتند که از همان کودکی تحت تربیتش قرار می گیرند. اندکی بعد ایشان را نزد حضرت آیت الله مصطفوی تبریزی (عارف کبیر و از شاگردان حضرت آیت الله سید علی آقای قاضی) برای تربیت و علم آموزی می فرستند که نزدیک به ۳۰ سال تحت تربیت ظاهری و باطنی این مرد عظیم قرار داشتند.
می توان گفت که ایشان با یک واسطه، از شاگردان حضرت آیت الله قاضی بود چرا که تقریباً تمامی اساتیدشان از شاگردان سرّ حضرت آیت الله قاضی بودند.
قطعاً گلاب نابی در وجود ایشان پدید آمده بود گر چه ایشان خود گلی ناب از گلستان اولیای الهی بود. کراماتی از زبان برخی اهل سلوک در مورد ایشان بر زبانها جاریست، اما خودشان هیچ گاه به بیان و تایید آنها نپرداخت.
ایشان کوهی از تواضع و اخلاق بود.
رحمت به روح پاکش
🌺هدیه به روح بلنداستادفاطمی نیاصلوات🌺
اللهم صل علی محمدوال محمدوعجل فرجهم
#آیتالله_فاطمی_نیا
【 @atre_shohada】
رفیقِمذهبۍمن!🖐🏽
وقتۍتنبلۍمیڪنۍومیگذر؎
جملہ؎توفیقنداشتمروبھونہنڪن
شھادتروبہاهلِدردمیدن:)
#شهیدانہ
#تلنگر💥
【 @atre_shohada】
یادمونباشہ
شهداقبلازاینڪهجسمشونروراهۍ
میدونمینڪنن
نفسشونروقربانۍڪردن :)
الگوۍِماشهداهستنمگہنہ...!
#شهیدانہ♥
【 @atre_shohada】
هر روز پیش از بیرون آمدن از برجڪ، با دعایِ محسن کارمان را تمام میکردیم؛
یکے از دعاهایش عجیب دلم را لرزاند:
- خدایـا مرگے بھمون بدھ که همہ حسرتش رو بخورن!)) ...🍃❤️
#شھیدمحسنحججی
#شهیدانہ🦋
【 @atre_shohada】
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
◾️◾️◾️مرحوم آیتالله فاطمینیا (ره)
امروز تضعیف رهبری بالاترین گناه و از شرب خمر هم حرام تر است.✅
#ولایت
#فاطمی_نیا
【 @atre_shohada】
همیشہ سعۍ داشت طورۍ رفتار ڪنھ!
ڪھ نشون بدھ
طرف مقابلش از خودش برترھ...!🌸
#شھیدعلیحیدری
【 @atre_shohada】
عطــــرشهــــدا 🌹
#او_را #رمان📚 #پارت_ششم اما دیگه پسر جماعت از چشمم افتاده بودن!😒 به قول مرجان، تقصیر خودم بود که زی
#او_را
#رمان📚
#پارت_هفتم
خیلی وقت بود سراغ کتابخونم نرفته بودم،
خاک گرفته بود!
یه کتاب برداشتم و نشستم پشت میز،📖
میخوندم ولی نمیخوندم!
میدیدم ولی نمیدیدم!
نیم ساعت بود که صفحه ی اولو از بالا به پایین میخوندم و دوباره شروع میکردم
ولی هیچی نمیفهمیدم...
اعصابم خورد شد و کتابو پرت کردم گوشه اتاق😖
درونم داغ بود!
باید خنک میشدم!
داد زدم...
بیشتر داد زدم...
میخواستم هرچی انرژی تو وجودم هست خالی شه...
میخواستم همه فکر و خیالا برن...
-بسسسس کن...
چت شده؟؟؟
چم شده؟؟؟
چرا اینجوری میکنم!؟
من که این شکلی نبودم!
سعید تو با من چیکار کردی؟
حالم از همه چی بهم میخوره،از همه چی بدم میاد...
حتی سیگار و مشروبم حالمو خوب نمیکنه...
خسته شدمممم😭
هیچکس خونه نبود و تا میتونستم داد زدم،
بی جون روی تخت افتادم و سرمو گرفتم بین دوتا دستم...
چشمام رو که باز کردم، صبح شده بود☀️
صدای قار و قور شکمم که بلند شد،تازه یادم اومد از دیروز عصر چیزی نخوردم.
دلمو گرفتم و رفتم پایین،
نون نداشتیم و
از نون تست هم خسته شده بودم.
یه لیوان شیر ریختم و رفتم اتاق که با کیکی که تو کیفم بود بخورم.
بعد از کلاس زبان فرانسه،
وسایلامو جمع میکردم که گوشیم زنگ خورد.
مرجان بود.سه چهار دقیقه صحبتمون طول کشید و کلاس خالی شد.
میخواستم برم بیرون که عرشیا اومد تو!
-سلام.خانم سمیعی میتونم چنددقیقه وقتتونو بگیرم؟
-سلام،بفرمایید؟
-اینجوری نمیشه...
یعنی روم نمیشه!😅
این شماره منه،اگه میشه پشت گوشی حرفامو بهتون بگم...
-مگه چی میخواید بگید؟
-خواهش میکنم خانم سمیعی...
تماس بگیرید،منتظرتونم...
اینو گفت و کارتشو داد دستم و سریع از در کلاس بیرون رفت.
چندثانیه ماتم برد😐،ولی زود خودمو جمع و جور کردم و رفتم بیرون.
شمارشو انداختم تو کیفم و راه افتادم سمت باشگاه.
بعد باشگاه رفتم رستوران،
منو رو که نگاه کردم،
چشمم رو قرمه سبزی قفل شد!
وای از کی بود غذای سنتی نخورده بودم...😋
آخرین بار، تابستون که رفته بودیم خونه مامانبزرگ قیمه و قرمه سبزی و فسنجون خورده بودم.
چقدر دلم برای مامانبزرگم تنگ شد...
به یاد همون روز قرمه سبزی و دوغ سفارش دادم و با ولع تمام غذا رو بلعیدم😋
حتی یادم رفت چندتا چشم زل زدن و با تعجب دارن غذا خوردنمو نگاه میکنن😕
احتمالاً پیش خودشون فکر کردن ده روزی هست که آب و غذا بهم نرسیده😂
بعد از اینکه سیر شدم دو سه پرس هم قیمه و فسنجون سفارش دادم که فریزشون کنم برای فردا و پس فردام.
وقتی رسیدم بابا رو مبل خوابش برده بود و مامان داشت ظرفا رو تو ماشین ظرفشویی میچید.
با دیدنم اخمی کرد😠
-معلومه کجایی؟کلی صبر کردیم بیای باهم غذا بخوریم...
بقیه کارات کم بود،شب دیر اومدنم بهش اضافه شد!
-دیر از باشگاه درومدم، گشنم بود.رفتم یه رستوران شاممو همونجا خوردم،یکم دیر شد.معذرت...🙏
تازه غذای فردامم با خودم آوردم!
و جلوی چشمای از تعجب گرد شده ی مامان،غذا ها رو گذاشتم فریزر!
یه دوش گرفتم و موهامو سشوار کشیدم.
هوا خیلی سرد شده بود.
❄️برف های ریز تو هوا میرقصیدن و آروم رو زمین جا خوش میکردن،
یادم اومد که خیلی وقته چیزی ننوشتم✍
رفتم سراغ کیفم تا دفترچمو در بیارم که چشمم به شماره عرشیا افتاد!
تازه یادم اومد که گفته بود بهش زنگ بزنم!
ساعتو نگاه کردم،
هنوز خیلی دیر نشده بود.
حوالی ده و نیم بود🕥
شمارشو گرفتم و منتظر شدم تا جواب بده📱
صدای گرمی تو گوشی پیچید و گوشمو نوازش داد...
-الو بفرمایید...
-سلام آقای کیانی.
-عه سلام ترنم خانم،یعنی خانم سمیعی... 😅
خوبید؟؟
میدونید چقدر منتظر بودم؟
دیگه ناامید شده بودم از زنگ زدنتون☺️
-معذرت میخوام...فراموش کرده بودم...
-خواهش میکنم خانوم...
فدای سرتون😇
خودتون خوبید؟
-ممنونم،شما خوبید؟
-الان عالیم
-چه خوب
به قلم: محدثه افشاری
#ادامهدارد...
【 @atre_shohada】