eitaa logo
عطــــرشهــــدا 🌹
1.2هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
1.5هزار ویدیو
9 فایل
بســم‌ رب شهداءوصدیقیݩ🌸 <شهدا را نیازۍبه گفتن ونوشتن نیست، آنان نانوشته دیدنی وخواندنی هستند.> پاسخگویی @Majnonehosain
مشاهده در ایتا
دانلود
عطــــرشهــــدا 🌹
#او_را #رمان📚 #پارت_هفتم خیلی وقت بود سراغ کتابخونم نرفته بودم، خاک گرفته بود! یه کتاب برداشتم و نش
📚 ببخشید که بد موقع تماس گرفتم. گفته بودید کارم دارید،بفرمایید...؟ -عههههه... راستش... بله کارتون داشتم... -خب؟ -چجوری بگم... -هرجور راحتید!چیزی شده که اینقدر سخته گفتنش؟ -بله چیزی شده.... -چی شده؟؟؟😳 -راستش... امممم... من... عاشق شدم❤️ -عاشق؟ به سلامتی... خب...از دست من چه کاری برمیاد؟؟ -این که منو قبولم کنید💞 -بله؟؟😳 -خانم سمیعی... من خیلی وقته دلم دنبالتونه... باور کنید من بار اولمه که به این حال و روز میفتم! -حرفتون تموم شد؟😒 -ترنم خانوم....💕 من کلی با خودم کلنجار رفتم تا تونستم شمارمو بهتون بدم... هزار بار حرفامو مرور کردم،اما صداتونو که شنیدم همه یادم رفت...😓 من دوستتون دارم... مگه عشق گناهه؟؟ -هه...عشق؟؟؟ حالم هر از چی عشق و پسر و رابطس بهم میخوره... فکرنمیکردم بخواید این چرت و پرتا رو تحویل من بدید 😠 -ترنم خانوم... خواهش میکنم😢 من بیشتر از یه ساله چشم و دلم دنبال شماست... بهم اجازه بدید زندگی با عشقمو تجربه کنم💕 تو صداش بغض داشت... دلم یه جوری شد... اما خاطرات سعید مثل یه فیلم از جلوم رد میشدن... بازم بدنم داشت داغ میشد... -آقای کیانی بذارید رابطه ما مثل دوتا همکلاسی بمونه. من هیچ علاقه ای به شما ندارم! -عیب نداره! همین که من دوستتون دارم کافیه...❣ دلخوشی من شمایی. من اصلا به اون کلاس علاقه ای ندارم... همون جلسات اول میخواستم برم اما عشق شما پابندم کرد...💓 حرفای جدید میزد. یه لحظه احساس کردم از سعید هم بیشتر دوستم داره! سعید؟ مگه سعید اصلا منو دوست داشت؟؟ اگه دوستم داشت اون دختر وسط رابطمون چیکار میکرد؟ -من باید فکر کنم... -باشه.فقط زود... خیلی زود جوابمو بدید... انصاف نیست بعد یکسال انتظار،بازم منتظرم بذارید😢 -شب خوش👋 -ممنونم که زنگ زدید... امشبو هیچوقت فراموش نمیکنم! امشب بهترین شب زندگیم بود... شبتون بخیر...👋 یه سیگار درآوردم و روشن کردم... تا چنددقیقه میخواستم مغزم خالی خالی باشه... خسته بودم،رفتم روی تختم. چشمامو بستم که یه پیام برام اومد💌 عرشیا بود! به قلم : محدثه افشاری ... 【 @atre_shohada
7.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠عقب مانده ی دینی... 🌱فقط کافیه آدم ها اهل بیت رو دوست داشته باشند،اونوقت امام زمان هربدی داشته باشند می بخشه...😭 👌 ♥️ 【 @atre_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊زیارت نامہ شهــــــــــدا🕊 اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ،اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیمُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیعَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم .♥️ 🦋 【 @atre_shohada
اللَّهُمَّ اجْعَلْ نَفْسِي أَوَّلَ كَرِيمَةٍ تَنْتَزِعُهَا مِنْ كَرَائِمِي... خدایا! چنان کن که از چیزهای ارزشمند زندگیم، جانم اولین چیزی باشد که از من میگیری!
بجنگ‌وخستہ‌نشو،شهـادت‌هم‌بہ وقتش‌.بقـول‌حاج‌قاسم‌جان‌ڪھ‌میگفتن: میوه‌کہ‌برسه‌بایدچیدش؛) بزارڪامل‌برسی‌رفیق‌کہ‌خریدارت‌باشن📻 هیچ‌وقت‌بہ‌زورچیزی‌نخواه‌ : )!' ♥️ 🌱 【 @atre_shohada
حقوق خود را که دریافت کرد، به فروشگاه محله رفت و از صاحب فروشگاه،خواستار لیست اسامی کسانی شد که بدلیل تنگ‌دستی، توانایی پرداخت بدهی خود را ندارند بدهی کسانی‌که از صاحب فروشگاه نسیه خرید کرده بودند را پرداخت کرد! دفعه بعد که برای انجام همین کار به فروشگاه رفت صاحبش از او پرسید: تو به فکرِ آینده‌ات نیستی؟! چرا پولت را برای خرید خانه پس‌انداز نمی‌کنی درحالیکه به صاحب فروشگاه نگاه می‌کرد، با لبخند جواب داد: همین کار را می‌کنم، در حال خرید یک خانه در بهشت هستم(:❤️ @atre_shohada
خدا میگه من اگه برات بخوام، میشه
هر کس پیشش بود فرقی نداشت سر اذان با یک عذرخواهی کوچک می رفت برای نماز 💚 【 @atre_shohada
📝خاڪریز خاطرات ۷ صبح ها بعد از نماز، قرآن می خواند اگه دخترم بیدار بود می گرفتش توی بغل ،اگه هم خواب بود کنار رختخوابش می نشست.مـی گفت: اینجا قرآن می خوانم می خوام چشم و گوش بچه ام از الان به این چیزا عادت کنه... ♥️ 【 @atre_shohada
عطــــرشهــــدا 🌹
#او_را #رمان📚 #پارت_هشتم ببخشید که بد موقع تماس گرفتم. گفته بودید کارم دارید،بفرمایید...؟ -عههههه..
📚 -سلام.فکراتونو کردید😅؟ -تو همین نیم ساعت؟؟ -برای من که اندازه نیم قرن گذشت! نمیخوای یه نفر عاشقت باشه؟ دوستم نداری،نداشته باش! فدای سرت... ولی بذار من دوستت داشته باشم و دورت بگردم... لیلای من شو... قول میدم مجنون ترین مجنون بشم❣ -آقای کیانی من هنوز وقت نکردم حتی به پیشنهادتون فکر کنم!!😶 -میشه بگی عرشیا؟؟ میشه بهت بگم عشقم؟؟ همونجوری که تو رویام صدات میزنم.... -موقع صحبت پشت گوشی خیلی خوددار تر بودین!😳 -آخ.... قربون این ناز کردنت برم من...😍 هیچوقت نتونستم کسیو مثل تو دوست داشته باشم... مگه اعتراف به عشق گناهه؟؟ چقدر نیاز داشتم دوباره یکی باهام اینجوری صحبت کنه... مثل سعید... اشک از گوشه چشمام سر میخورد و تو آبشار موهام غرق میشد! -من خیلی خسته ام... میخوام بخوابم. شب بخیر! -ای جانم... کاش من به جات خسته بودم خانومی... باورم نمیشه دارم با تو صحبت میکنم ترنم... بخواب عشق من! تو مال منی،حتی اگر منو نخوای! شبت بخیر ترنمم... حرفاش دلمو قلقلک میداد! حتی از سعید هم قشنگ تر حرف میزد💕 به مغزم فشار آوردم تا قیافشو یادم بیارم... انگاری قیافشم از سعید خوشگل تر بود! یعنی عشق جدید سعید هم از من خوشگل تره؟؟ سعید که میگفت هیچ دختری به نازی من نمیرسه...😭 همیشه با خودم رو راست بودم... بدون اینکه بخوام با خودم لج کنم و مزخرف تحویل خودم بدم،بهش فکر کردم... به عرشیا به سعید سعید هرچند زباناً خیلی عاشقم بود ولی صداقت تو حرفای عرشیا خیلی بیشتر بود... نمیدونم! شایدم زبون باز تر بود! بی رودربایستی ازش بدم نیومد! حداقل یکی بود که سرگرمم کنه و حوصلم کمتر سر بره! هرچی بود از تنهایی بهتر بود! همه اینا بهونه بود، میخواستم به گوش سعید برسه تا فکرنکنه تونسته نابودم کنه!👿 نمیدونم،شایدم واقعاً عرشیا میتونست آرامش از دست رفتمو بهم برگردونه! سرم داشت میترکید. باید میخوابیدم! فردا جمعه بود و میتونستم هرچقدر که میخوام بهش فکر کنم! حوالی ساعت8بود که چشامو باز کردم. برای صبحونه که پایین رفتم، از دیدن مامان تعجب کردم😳 -سلام😳 -سلام صبح بخیر عزیزم ☺️ -صبح شماهم بخیر!چی شده این موقع روز خونه اید؟ -آره،یه قرار کاری داشتم که دو ساعت انداختمش عقب.گفتم امروز رو باهم صبحونه بخوریم😊 البته پدرت نتونست جلسشو کنسل کنه یا به تعویق بندازه.برای همین عذرخواهی کرد و رفت 😉 -خواهش میکنم😐 -چی میل داری دخترم؟ مربا،خامه،عسل؟؟ -شما زحمت نکشید خودم هرچی بخوام برمیدارم😄 -بسیارخب... ترنم جان باید باهات صحبت کنم! -بله،متوجه شدم که بی دلیل خونه نموندین.بفرمایید؟ -عزیزم نزدیک عیده و حتماً هممون دوست داریم مثل هرسال بریم مسافرت! ولی متاسفانه من و پدرت یه سفر کاری به خارج از کشور داریم و حدود ده روز اول سال رو نمیتونیم کنارت باشیم! البته اگر بخوای میتونی باهامون بیای! اگر هم دوست نداری میبریمت خونه ی مادربزرگت😊 -شما از کل سال فقط یه عید رو بودید،اونم دیگه نیستید؟؟😏 مشکلی نیست،من عادت کردم! جایی هم نمیرم.همین جا راحتم. با مرجان سعی میکنیم به خودمون خوش بگذرونیم😏 -یعنی تنها بمونی خونه؟؟ فکر نمیکنم پدرت قبول کنه! -مامان! من بزرگ شدم! بیست و یک سالمه! دیگه لازم نیست شما برام تعیین تکلیف کنید😕 -اینقدر تند نرو... آروم باش! با پدرت صحبت میکنم و نظرشو میپرسم و بهت میگم نتیجه رو. حالا هم برم تا دیرم نشده 😉 مراقب خودت باش عزیزم،خداحافظت👋 صبحونمو خوردم و به اتاق برگشتم. سه تماس از دست رفته از عرشیا داشتم شماره مرجانو گرفتم، -الو مرجان -سلام...تو چرا اینقدر سحرخیزی دختر... اه... خودت نمیخوابی،نمیذاری منم بخوابم!😒 -باید باهات صحبت کنم.عرشیا رو یادته؟چندبار راجع بهش گفتم برات. -همون همکلاسی خوشگله زبان فرانسه؟😍 خب؟؟ ماجرای دیروز رو براش تعریف کردم. -جدی؟؟😂 چه پررو این پسرا😜 به قلم: محدثه افشاری ... 【 @atre_shohada
برگشتم_درِ_خونت_ولی_آقام_روم_سیاهه.mp3
5.34M
🍃به وقت مداحی... ♪برگشتم درِ خونت ولی آقام روم سیاهه 👌 【 @atre_shohada