عطــــرشهــــدا 🕊
#او_را #رمان📚 #پارت_بیست_و_دوم اگر در حیاط رو باز نمیکردم هم آبروریزی میشد. دست لرزونمو بردم سمت آی
#او_را
#رمان📚
#پارت_بیست_و_سوم
دستشو بخیه کردن و بهش یه سرم وصل کردن.
علیرضا سرشو انداخته بود پایین و اخماش تو هم بود...
نمیفهمیدم از دست من عصبانیه یا عرشیا !
دلم میخواست گریه کنم
دلم میخواست زار بزنم
تحمل یه مرد ضعیف برام غیر قابل قبول بود.
-تو چرا اینقدر ضعیفی؟؟
-ترنم...
نمیفهمی چرا؟؟
اینا همش بخاطر توعه!
-بخاطر من نیست😡
بخاطر ضعف خودته!
من نمیتونم به مردی تکیه کنم که هر مشکلی پیش میاد خودکشی میکنه!!
-ترنم من دوستت دارم😢
-عرشیا کلافم کردی...
-باهام بمون...
نرو...لطفا😢
دلم براش میسوخت...
خیلی مظلومانه خواهش میکرد!
اونم جلوی رفیقش!
-بعدا باهم صحبت میکنیم عرشیا...
الان باید برم.
مامانینا میرن خونه میبینن نیستم دوباره دردسر میشه.
-باشه،ولی جواب پیامامو بده
خداحافظی کردم و راه افتادم سمت خونه.
دیگه نمیدونستم چیکار کنم...
عرشیا دلمو زده بود
نمیخواستم باهاش بمونم
اصلا دیگه دلم هیچی نمیخواست...
کاش زودتر این زندگی تموم میشد...!
بعد خوردن شام به اتاقم رفتم،
گوشی رو که برداشتم،
پیام داده بود.
سعی کردم آرومش کنم،
حوصله دیوونه بازیای بعدیشو نداشتم.
از دستش عصبانی بودم که یواشکی تعقیبم کرده بود و ادرس خونمون رو بلد شده بود.
اون روزا با تمام وجود احساس خستگی میکردم...😢
احساس میکردم یه مترسکم!
من همه چی داشتم،
همه چیو تجربه کرده بودم،
اما چرا حالم اینقدر بد بود😭
چرا هیچی ارومم نمیکرد...
چرا اینقدر همه چی مسخره شده بود؟
اصلا من اینجا چیکار میکنم؟؟
چرا منو آفریدی؟؟
چرا اینقدر زجرم میدی؟؟
اصلا کی گفته تو هستی؟؟
کی گفته خدا هست؟؟
اگر هستی،کجایی؟؟
پس تا کی قراره من زجر بکشم؟؟
چرا هیچی سر جاش نیست؟
چرا هیچکس خوشبخت نیست؟
چرا این آدما نمیفهمن همه کاراشون الکیه؟؟
خدا کجا بود؟
ارامش چیه؟
بسسسسسهههه
چرا تموم نمیشه؟؟😭😭
شاید عرشیا هم حق داره که میخواد خودکشی کنه!
من چرا جلوشو میگیرم؟؟
من جرات خودکشی ندارم
اما اون که داره،چرا نذارم خودشو راحت کنه؟؟
اه😭😭
چرا من نمیتونم خودمو بکشم
چرا؟؟
حالا دیگه قرص آرامبخش،جزو یکی از وعده های غذاییم شده بود‼️
بازم دست به دامنش شدم تا بتونم امشبو هم به صبح برسونم
تا ببینم فردا رو چجوری به شب برسونم...
با صدای گوشی چشمامو باز کردم،
مرجان بود!
سعی کردم گلومو صاف کنم بلکه صدام در بیاد!
-الو
-صداشوووو😂😂
چه خط و خشی داره😂
نگو که خوابی هنوز!
-مگه ساعت چنده که تو بیداری!؟
-لنگ ظهره خانووووم!
ساعت یکه!
-واااای جدی😳
وقتایی که آرامبخش میخورم،ولم کنن دو روز میخوابم!
-خب حالا،فعلا پاشو بیا درو باز کن،
زیر پام علف سبز شد!
-عه!جلو در مایی؟؟
-بله ،هی زنگ میزنم درو باز نمیکنی!
دیگه داشتم قهر میکردم برما😔😢
-خواب بودم مرجان،ببخشید!
-حالا که بیداری ..
چرا در وباز نمیکنی؟؟
-اخ ببخشید😅
هنوز گیجم!اومدم اومدم!
هیچی مثل دیدن مرجان نمیتونست حالمو خوب کنه!
درو باز کردم و تا اومد تو محکم بغلش کردم
-اومدم بریم خرید😍
-خرید چی؟؟
-لباس عید دیگه😶
خنگ شدیا ترنم!!!
-اها
وای مرجان
این قرصا اصلا برام هوش و حواس نذاشته!!
واقعا دارم خنگ میشم!!
-خنگول خودمی تو😉
پاشو،پاشو بریم
-نه...
اصلا حسش نیست...
لباس میخوام چیکار!!
-ترنممم😳
پاشو تو راه یه سرم بریم دکتر!
چِل شدی تو!!
-جدی میگم مرجان
دیگه حوصله هیچی رو ندارم!
دیگه هیچی بهم مزه نمیده!
-مسخره بازی درنیار!پاشو!
عیدم که میخوای بری پیش پسرعموها😍😉
باید لباس خوشمل بخلی ازشون دل ببلی😝
-اه...
اگه بخواد هدفم از زندگی دل بردن از اونا باشه،بمیرم بهتره!
-اوه اوه😒
حرفای جدید میزنی!
عمم بود حرف شمال و پسرعموهاش میشد،آب از لب و لوچش آویزون میشد؟؟
عمم بود شروع میکرد از مدرک و شغل و وضع مالیشون میگفت؟؟😏
-مرجان من دیگه مردم!!
ترنم مرد!!
من الان دیگه هیچی برام مهم نیست!
نه مدرک
نه موقعیت
نه کوفت
نه....!
-یااا خدااااا
از دست رفتی تو!!
-خدا؟؟؟😠
خدا کیه؟؟
-ترنم اگه میدونستم اینقدر بی جنبه ای ،اونروز لال میشدم و هیچی بهت نمیگفتم!!
-بی جنبه نیستم!
اتفاقا خوب کردی!
من از واقعیت فرار میکردم اما تو باعث شدی به خودم بیام!!
خسته شدم مرجان...
احساس میکنم یه عمر مضحکه ی این دنیا بودم!
چقدر ابله بودم که همش دنبال پیشرفت و از اینجور مزخرفات بودم!!
-اگه تو تازه به این حرفا رسیدی،
من از همون بچگی به این رسیدم!
تو مامان بابای خوب بالا سرت بوده که تا الان نفهمیدی،
ولی من به لطف مامان بابای.....😏
ولش کن...
پاشو بریم دیگه😉
جون مرجان
دلم نیومد روشو زمین بندازم!
رفتیم،اما برعکس همیشه،منی که عاشق خرید بودم،
با پایی که نمیومد و چشمی که هیچی توجهشو جلب نمیکرد،
فقط چندتا لباس به سلیقه مرجان خریدم.
و اون روز رو هم موفق شدم به شب برسونم و باز آرامبخش ....
به قلم:محدثه افشاری
#ادامهدارد...
【 @atre_shohada】
🕊زیارت نامہ شهــــــــــدا🕊
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ
اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ،اَلسَلامُ
عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ
عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ
عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ
العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ
اَبیمُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیعَبدِ اللهِ ، بِاَبی
اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی
فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا
لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم .♥️
#السلام_علیڪ_یاانصار_رسولالله🦋
【 @atre_shohada】
💞معرفی💞
🕊✨سیدعلی اکبرابوترابی نماینده تهران درمجلس چهارم و پنجم و ازاعضای مؤسس جمعیت ایثارگران انقلاب اسلامی بودکه جزو نیروهای انقلابی بود
✅همراهی با نهضت امام خمینی
باآغازنهضت امام خمینى در سال ۴۲،همراه با حاج آقامصطفى وارد جریان های سیاسى شدو در تظاهرات مردم قم در ۱۵ خرداد سال ۴۲، حضور فعالی داشت. در هجوم عوامل رژیم ستمشاهى به مدرسه فیضیه، مورد ضرب و شتم مأمورین شاه قرار گرفت.
همراهی با شهید اندرزگو🌸
پس از آزادى از زندان، فصل جدیدى در فعالیت هاى سیاسى ایشان آغاز شد و همراه با شهید مجاهد، سید على اندرزگو علاوه بر مبارزات سیاسی، به سازماندهى جهاد مسلحانه همت گماشتند و در این دوره بارها مورد تعقیب ساواک قرار گرفتند.
مرحوم ابوترابى به واسطه حشر و نشر فراوان با شهید اندرزگو، عمیقاً با خصوصیات اخلاقى و صفات حسنه آن مجاهد فى سبیل الله آشنا شده بود و خاطرات بسیارى از او به یاد داشت.
در توصیف شهید اندرزگو فرموده است که: "شهیدسیدعلى اندرزگو،ازیک اخلاق اسلامى درسطح بسیاربالا برخورداربودوآن گونه بودکه قرآن مى فرماید: "اشداء على الکفار و رحماء بینهم".
🕊ورود به عرصه دفاع مقدس💥
همزمان باآغازجنگ تحمیلی، بالباس رزم به سوى جبهه رفت ودرکنارشهید دکترمصطفى چمران درستاد جنگ هاى نامنظم به سازماندهى نیروهاى مردمى پرداخت وشخصاً به ماموریت هاى شناسایى رزمى و دشوارمى رفت.
آزادى منطقه پرحادثه وخطرناک دب حردان به فرماندهى وى ودررأس یک گروه متشکل ازیکصدرزمنده فداکار،یکى ازاقدامات ایشان است.
🌺یادشان باصلوات🌺
حجتالاسلامعلیاکبرابوترابی🌷
متولد:۱۳۱۸
درگذشت:۱۳۷۹
【 @atre_shohada】
می گفت اسير بازي دنيا نشيم!
بخندیم به این بازی و باصاحب بازی معامله کنیم ؛
که معامله ای سراسر سوداست. اگر کار برای خداست ، پس گفتنش برای چیست⁉️
#شهیدحاجحسینخرازی
#شهیدانہ♥
【 @atre_shohada】
عزیزان، هر رقابتی باهم می کنید وهر جدلی باهم دارید، اگرعمل شماوكلام شما....
#حاج_قاسم♥
#شهیدانہ🌱
【 @atre_shohada】
یکـی با شهـادتش مقـدمه سازی کنـه
واسه ظهور مهدی فاطمـه،
یکی هم شبیه ما،
با گناهانش ظهور رو به
تعویق بندازه...
#تلنگرانہ
#امام_زمان♥
【 @atre_shohada】
آرزو یعنے🌱:
داشتنیڪجفتپاےخستہ
هشتادڪیلومترےڪربلا👣
#شبجمعهستهوایتنکنممیمیرم💔
#امام_حسین
【 @atre_shohada】
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🦋🍃 اموات را دریابیم
آمَنَ هُوَالله مِنَ العَذاب
🌺اللهمصلعلیمحمدوالمحمدوعجلفرجهم 🌺
#شب_جمعه
【 @atre_shohada】
باید خاڪریزهاۍ جنگ را بڪشانیم
بـھ شھر !
یعنـے نسلِ جدید را با شُهدا آشنا کنیم؛
در نتیجـھ جـٰامعہ بیمـھ مـےشود و
یار برایِ امامزمان.؏ـج. تربیت مـےشود (:
#شهید_سیدمجتبی_علمدار
#امام_زمان♥
【 @atre_shohada】
عطــــرشهــــدا 🕊
#او_را #رمان📚 #پارت_بیست_و_سوم دستشو بخیه کردن و بهش یه سرم وصل کردن. علیرضا سرشو انداخته بود پایی
#او_را
#رمان📚
#پارت_بیست_و_چهارم
تا عصر هیچ خبری از عرشیا نبود،
اما از عصر زنگ زدناش شروع شد...
سه چهار بار اول محل ندادم
اما ترسیدم بازم پاشه بیاد ،
این بار که زنگ زد جوابشو دادم
-الو
-چرا این کارو با من کردی؟؟
-ببر صداتو عرشیا...
تو آبروی منو بردی...😡
-ترنم تو به من خیانت کردی!!
من احمقو بگو اومده بودم که ببرمت بیرون باهم صبحونه بخوریم...
-نه نه نه....😤نکردم
تو اصلا امون ندادی من حرف بزنم
اون پسر داداش مرجان بود،اومده بود دنبال مرجان
-دروغ میگی😠
پس چرا هرچی زنگ میزدم جواب نمیدادی گوشیتو؟؟
اگه ریگی تو کفشت نبود چرا اینقدر ترسیده بودی؟؟؟
-قیافه تو رو هرکی میدید میترسید😡
کار داشتم
گوشیم سایلنت بود
اصلا دوست نداشتم جواب بدم
خوبه؟؟😡
-پاشو لباساتو بپوش میام دنبالت میریم حرف میزنیم
-عرشیا این طرفا پیدات شه زنگ میزنم پلیس!!
دیگه نمیخوام ریختتو ببینم!
نمیخوام
حالم ازت بهم میخوره😠
-خفه شو...
مگه چیکار کردم که حالت از من بهم میخوره؟؟
گفتم حاضر شو میام دنبالت...
-عرشیا نمیخوام ببینمت
بفهم!!
دیگه بمیری هم برام مهم نیست!!
-همین؟؟
به جایی رسیدیم که بمیرمم برات مهم نیست؟؟
-اره.همین!
-باشه خانوم...باشه
خداحافظ...
گوشیو قطع کردم و رو سایلنت گذاشتم
خودمم یه مسکن خوردم و رفتم تو تخت😴
ساعت هشت،نه شب بود که با صدای مامان از خواب بیدار شدم
-ترنم خوابی؟؟😕
-سلام.از مطب اومدین بالاخره😒
-پاشو.پاشو بیا شام بخوریم
-باشه،برید الان میام
بلند شدم و رفتم یه دوش سریع گرفتم و اومدم سراغ گوشی.
چقدر بهم زنگ زدن!
پنج تاش از مرجان بود و ده تاش از علیرضا.
میخواستم به مرجان زنگ بزنم که علیرضا زنگ زد.
-الو؟
-الو ترنم خانوم کجایی؟؟؟
پاشو بیا بیمارستان
عرشیا اصلا حالش خوب نیست...
دکترا گفتن ممکنه دیگه زنده نمونه...!
شوکه شدم.
آدرس بیمارستانو از علیرضا گرفتم و سریع حاضر شدم.
بدو بدو رفتم پایین ،قبل اینکه به در خونه برسم صدای مامان و بابا بلند شد...
برگشتم طرفشون
-سلام.خسته نباشید
-علیک سلام ترنم خانوم!کجا!؟؟
-بابا یه کار خیلی ضروری پیش اومده،یکی از دوستام حالش خوب نیست،بیمارستانه
یه سر برم پیشش زود میام...
-کدوم دوستت؟؟
-شما نمیشناسیدش😕
-رفتن تو دردی رو دوا نمیکنه
بیا بشین غذاتو بخور...
-بابا لطفا...
حالش خیلی بده😢
مامان شما یچیزی بگو...
-ترنم دیگه داری شورشو در میاری...
فکرمیکنی نفهمیدم چه غلطایی میکنی؟؟
چرا باشگاه و آموزشگاه نمیری؟؟
دانشگاهتم که یکی در میون شده😡
-بابا...
دوست من داره میمیره...
بعدا راجع بهش صحبت میکنیم.
باشه؟؟
با اخمی که بابا کرد واقعا ترسیدم...
اما همین که سکوت کرد،از فرصت استفاده کردم و با گفتن "ممنون،زود میام" از خونه زدم بیرون...
با سرعت بالا میرفتم سمت بیمارستان😰
خدا خدا میکردم زنده بمونه...
اینجوری که علیرضا میگفت اصلا حال خوبی نداشت!!
رسیدم جلوی بیمارستان،داشتم ماشینو پارک میکردم که گوشی زنگ خورد.
مرجان بود...
-الو
-سلام عشقم😚
چطوری؟
-سلام...
خوب نیستم😢
-چرا؟؟
عرشیا بهت زنگ زد؟؟
-مرجان عرشیا....😭😭
-عرشیا چی؟؟
چیشده ترنم؟؟😳
-عرشیا خودکشی کرده😭
-بازم؟😒
-این سری فرق میکنه مرجان
اصلا حالش خوب نیست!!
ممکنه زنده نمونه
-به جهنم...
پسره وحشی😒
الان کجایی؟
-جلو بیمارستان
داشتم ماشینو پارک میکردم
-ها؟؟😟
برای چی پاشدی رفتی اونجا؟؟
-خب داره میمیره...
-خب بمیره😏
مگه خودت صبح دعا نمیکردی بمیره؟؟
-خب عصبانی بودم...
-یعنی الان نیستی؟؟؟😳
دیووووونه اگر بمیره تو راحت میشی
نمیره هم مجبوری دوباره بهش قول بدی که باهاش میمونی و دوباره همین وضع....😏
دیوونه اون داره از این اخلاق تو سوءاستفاده میکنه...!!
دیگه هیچی نگفتم...
مرجان راست میگفت
اگر بخواد زنده نمونه رفتن من که فرقی نداره
اگر هم بخواد بمونه دوباره گیر میفتم...
واقعا دیگه اعصابشو نداشتم...
با مرجان خداحافظی کردم،
چنددقیقه به بیمارستان زل زدم و تو دلم از عرشیا خداحافظی کردم و دور زدم....
به قلم:محدثه افشاری
#ادامهدارد...
【 @atre_shohada】
4_5897606004308183530.mp3
10.39M
🍃به وقت مداحی...
•شـب جمـعه ظهـورت تویِ کربلاسـت💔🖐🏾
#کربلاییمحمدحسینپویانفر
#شبجمعهستهوایتنکنممیمیرم💔
【 @atre_shohada】