علی آقا
منم نداشت
ما هم نبود
او در کارها فقط
خُـدا را میدید...
خیلی بی ریا بود
و تمام کارهایش در گمنامی بود
و مانند مادرش زهرا(س)بی مزار شد...
#شهیدعلیجمشیدی
#شهیدانہ♥
【 @atre_shohada】
دل وقتۍ میگیره بخشۍ از وجودش
اشک میشه میریزه تو چشمها!
حالا وقتۍ جلوۍ این اشڪ رو بگیرۍ،
فشارش بہ ڪی میاد؟به دل!
نذار تنگتـر از این بشه دلت...گریه کـن!
ولۍتوخلوت، بین خُودت و خُـ♥️ـدا
#خداآرامشبخشدلهاست...
توی کُمدش در را با عکس شُهدا پُر کردهبود و بالایشان نوشته بود:
ای سر و پا،من بی سر و پا
خودم را کنار عکس شهیدان
پیدا کردم...
برادرش میگوید:
کنار عکسها اندازه یک جای عکس در کمدش خالی بود...
گفتم: محمد عکس یکی از شهدا رو
اینجا بزݧ این جای خالی قشنگ نیست
جواب داد:
اونجا جای عکس خودم هست...🥀
#شهیدمحمدغفاری
【 @atre_shohada】
📌بین خودمون باشه
✨فان مع العسریسرا✨
یه معنی قشنگ داره واون هم اینه:
خداطاقت دیدن سختی هاتو نداره، اونا رو آسون میکنه برات آسون🌱
#بین_خودمون_باشه
#خـــدا♥
【 @atre_shohada】
عطــــرشهــــدا 🌹
#قصهدلبری #رمان📚 #پارت_نوزدهم وقتی می رفتم ، قطره ای شیر نداشتم😢 تا کمی شیر می آمد ، زنگ می زدم ک
#قصهدلبری
#رمان📚
#پارت_بیستم
نمیدانستم چه نقشهای در سرش دارد،کلی آسمان ریسمان به هم بافت که داعش سوریه را اشغال کرده و دارد یکییکی اصحاب و یاران اهلبیت ع را نقش قبر می کند!میخواهد حرم ها را ویران کند با آب و تاب هم تعریف میکرد.خوب که تنورش داغ شد در یک جمله گفت منم میخوام برم!نه گذاشتم و نه برداشتم و بی معطلی گفتم خب برو،فقط پرسیدم چند روز طول میکشد؟!گفت نهایتاً چهل و پنج روز. از بس شوق و ذوق داشت ، من هم به وجد آمده بودم دور خانه راه افتاده بودم،و مثل کمیته جستجوی مفقودین دنبال خوراک میگشتم و هرچه دم دستم میرسید در کولهاش جاسازی میکردم..از نان خشک و نبات حاجی بادام شیرینی یزدی گرفته تا نسکافه و پاستیل تازه مادرم هم چیزهایی را به زور جا میداد ،پسته و نبات را لای لباسهایش پیچید و می خندید ذکر و خیر چند تن از رفقایش را کشید وسط و گفت با هم اینا رو میخوریم،یکی شان را مسخره کردکه مثل لودر هرچی بزاری جلوش می بلعه،دستش رو گرفتم و نگاهش کردم..چشمانش از خوشحالی برق میزد.با شوخی و خنده بهش گفتم طوری با ولع داری جمع میکنی که داره به سوریه حسودیم میشه،وقتی لباسهای نظامی و پوتینش را می گذاشت داخل کوله سعی کردم لحنم را طوری که کمی حالت اعتراض به خود بگیرد کنم : بهش گفتم اونجا خیلی خوش میگذره یا اینجا خیلی بد گذشته که اینقدر ذوق مرگی انگشتانم را فشار داد و شروع کرد به خواندن:« ما بیخیال مرقد زینب نمیشویم/ روی تمام سینه زنانت حساب کن!»تا اعزامش چند روز بیشتر طول نکشید.یک روز خبر داد که کمکم باید بارو بنه اش را ببندد..همان روز هم بهم زنگ زدند که خودش را برساند فرودگاه ..
هیچوقت ندیده بودم نماز صبحش را به این سرعت بخواند😳 حالتی شبیه کلاغ پر بود🤦🏻♀بهش گفتم خب حالا توام خیال راحت جا نمیمونیم..فقط یادم هست که پرسیدم کی برمی گردید؟! چند روز میشه؟! یهو نری یادت بره اینجا زنی هم داشتی ها😅دلم میخواست همراهش می رفتم تا پای پرواز اما جلوی همکارانش خجالت میکشیدم ..خداحافظی کرد و رفت..دلم نمیآمد در را پشت سرش ببندم نمیخواستم باور کنم که رفت😭 خنده روی صورتم خشکید..هنوز هیچ چیز نشده دلم برایش تنگ شد .. برای خندههایش ، برای دیوانه بازیهایش ، برای گریههایش ، برای روضه خواندن هایش صدای زنگ موبایلم بلند شد..محمدحسین بود جواب دادم ..گفت دلم برات تنگ شده..😢
تا برسد فرودگاه چند دفعه زنگ زد..حتی پای پرواز که میگفت الان سوار میشم واون گوشی رو خاموش میکنم..میگفت میخوام تا لحظه آخر باهات حرف بزنم..منم دل از دلم میخواست با او حرف بزنم شده بودم مثل آدمهایی که در دوران نامزدی در حرف زدن سیری ندارند😔میترسیدم به این زودیها صدایش را نشنوم ..دلم نمیآمد گوشی را قطع کنم .گذاشتم خودش قطع کند!انگار دستی از داخل صفحه گوشی پلکهایم را محکم چسبیده و زل زده بودم به اسمش .شب اولی که نبود دلم میخواست باشد و خروپف کند.. نمیگذاشتم بخوابد باید اول من خوابم میبرد بعد او..حتی شبهایی که خسته و کوفته تازه از مأموریت برمیگشت،تا صبح مدام گوشی را نگاه کردم تا نکند خاموش شود یا احیاناً در خانه آپارتمانی در دسترس نباشم ..مرتب از این پهلو به آن پهلو میشدم!صبح از دمشق زنگ زد و کددار صحبت میکرد و نمیفهمیدم منظورش از این حرفها چیست..خیلی تلگرافی حرف زد!
آنتن نمیداد چند دفعه قطع و وصل شد😕
بدیاش این بود که باید چشم انتظار مینشستم تا دوباره خودش زنگ بزند .
بعضی وقتا باید چند بار تماس میگرفت تا بتوانیم دل سیر حرف بزنیم،بعد از بیست دقیقه قطع می شد باید دوباره زنگ می زد😭روزهایی میشد که سه چهار تا بسته ای حرفمان طول بکشد..اوایل گاهی با وایبر و واتساپ پیامکهایی ردوبدل میکردیم.تلگرام که آمد خیلی بهتر شد ..
حرفهایمان را ضبطشده میفرستادیم برای هم! اینطوری بیشتر صدای همدیگر را میشنیدیم و بهتر میشد احساساتمان را به هم نشان بدهیم..چهل پنج روز سفر اول ، شد شصت و سه روزدندانهایش پوسیده بود..
رفتم پیش داییش دندانپزشکی . داییش گفت چرا مسواک نمیزنی🤨
گفت جایی که هستیم آب برای خوردن پیدا نمیشه توقع دارین مسواک بزنم؟
اگر خواهر یا برادرم یا حتی دوستان از طعم و مزه ی غذایی خوششان نمیآمد و ناز میکردن میگفت ناشکری نکنید،مردم اونجا تو وضعیت سخت زندگی می کنن...بعد از سفر اول بعضی ها از او میپرسیدند که توهم قسی القلب شدی و آدم کشتی ؟میگفت چه ربطی به قساوت قلب دارد کسی که قصد دارد به حرم حضرت زینب تجاوز کند همان بهتر که کشته بشه ،بعضی میپرسیدند چند نفرشونو کشتی؟!میگفت ماکه نمی کشیم مافقط برای آموزش میریم! اینکه داشت از حرم آل الله دفاع میکرد و کمکم به آرزوهایش می رسید خیلی برایش لذتبخش بود ،خیلی عاطفی بود، بعضی وقتها میگفتم تو اگه نویسنده بشی کتابات پرفروش میشن..
📚زندگینامهشهیدمحمدحسینمحمدخانی
4_5767318768384478585.mp3
7.7M
🍃به وقت مداحی...
•ربنا آتنا زیاره الحسین یوم الاربعین
•ثبت اقدامَنا سجّل اسماءَنا بین الزائرین
•حسین ای آب حیات حسین ای جانم فدات
#مهدیرسولی
#محرم
#اربعین
【 @atre_shohada】
🕊زیارت نامہ شهــــــــــدا🕊
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ
اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ،اَلسَلامُ
عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ
عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ
عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ
العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ
اَبیمُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیعَبدِ اللهِ ، بِاَبی
اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی
فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا
لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم .♥️
#السلام_علیڪ_یاانصار_رسولالله🦋
【 @atre_shohada】
کم تر شبی می شد بدون گریه سر روی بالش بگذارم ، دیر به دیر می آمد ، نگرانش بودم ، همش با خودم فکر می کردم ، این دفعه دیگه نمی یاد ، نکنه اسیر شه ، نکنه شهید شه ، اگه نیاد ، چی کار کنم ؟!
خوابم نمی برد ، نشسته بودم بالای سرش و زار زار گریه می کردم ، به من گفت ،
چرا بی خودی گریه می کنی؟ ، اگه دلت گرفته ، چرا الکی گریه می کنی ! یه هدف به گریه ات بده،بعدش گفت ،
واسه ی امام حسین (ع) گریه کن ، نه واسه ی من.....
#شهیدمهدی_باکری
#امام_حسین
【 @atre_shohada】