🍃روایت عشق:
واۍ بـر آن ڪس ڪہ در صحراۍ محشر سر از خـاک بردارد و نشانہاۍ از جھـاد در بــدن نداشتہ باشہ!
فلذا جھـاد واجباست!
جھـادتیروتفنگنمیخواهد . .
شمــا تــو ڪار خونہ بہ مادرت،همسرت ڪمڪ ڪن خودش جھـاد...
#شهیدانه♥️
#شهید_آوینی
【 @atre_shohada】
هرکیباخدارفیقمیشهاهلِبلامیشه؛
هرکیهماهلِبلابشه،اهلِکربلامیشه:)
#خداجونم♥
عطــــرشهــــدا 🌹
#من_میترا_نیستم #پارت_سی_و_دوم #رمان📚 مهرداد وقتی وصیت نامه زینب را خواند به یاد حرف های او درباره
#من_میترا_نیستم
#پارت_سی_و_سوم
#رمان📚
با شهلا سراغ کمدش رفتیم تا بلکه سرنخی پیدا کنیم اولین چیزی که دیدم تربت شهدا و میوههای درخت کاج گلزار شهدا بود من از درخت بالای سر مزار زینب یک میوه آوردم آن را کنار بقیه گذاشتم. تربت شهدا بوی خوشی داشت. شهلا گفت مامان نگاه کن زینب روی بیشتر دفتر هاش نوشته او میبیند. بعضی جاها هم نوشته بود: خانه خودم را ساختم این جا جای من نیست باید بروم باید بروم.برادران پاسدار احتمال می دادند که زینب قبل از شهادتش توسط منافقین تهدید شده باشد.
آنها از همکلاسیهای زینب که تحقیق کرده بودند، بعضی از آنها از درگیری زینب با دانشآموزان ضد انقلاب در مدرسه خبر داده بودند. زینب دو وصیت نامه داشت. من سواد کمی داشتم. خواندن و معنی کلمات برایم سخت بود. آرزو داشتم که به راحتی تمام دستنوشتههای زینب مخصوص وصیت نامه اش را بخوانم. وصیت نامه ای که نوشتنش از یک دختر ۱۴ ساله بعید بود. یک شب زینب به خوابم آمد و گفت مامان ناراحت نباش یه روز وصیتنامه مرا از اول تا آخر بدون غلط می خونید. اون روز نزدیکه. صبح از خواب بیدار شدم. آماده رفتن شدم مادرم گفت: کبری صبح به این زودی میخوای کجا بری؟ خوابم را برای مادرم تعریف کردم و گفتم از امروز نهضت سواد آموزی ثبت نام می کنم و خوب درس می خونم تا بتونم وصیتنامه دخترم رو بدون غلط بخونم. سالها کلاس نهضت رفتم اکثرا نمره هایم ۱۹ بود بعد از باسواد شدن بهراحتی وصیت نامه زینب را خواندم و حتی بعضی جملاتش را حفظ کردم. زینب در وصیتنامه اولش از من خواسته بود که در مرگش گریه نکنم و حتماً در آبادان دفنش کنم. اما از قرار معلوم بعد از نوشتن وصیتنامه، خوابی می بیند که باعث میشود حرفش را را تغییر دهد. در دفترش درباره خوابش این طور نوشته بود: دیشب خواب دیدم که با چند نفر از خواهران داریم به جبهه می رویم آنقدر خوشحال هستم که نمیدانم چه کار کنم مشکلات را پشت سر میگذاریم روزها در ماشین بودیم تا به جبهه رسیدیم اما آنجا واقعی نبود. من در خواب درک کردم که جبهه من، شهر من و کار من، ودشمنی با دشمنان خداست. بعد از این خواب اهمیت دفن شدن در آبادان برای زینب از بین رفت.جبهه او شاهین شهر و اصفهان بود و محل دفنش هم میتوانستم آنجا باشد. زینب وصیتنامه دومش را خیلی عاشقانه نوشت در این وصیت نامه طوری از شهادت حرف زد مثل اینکه منتظر رفتن است. او اینطور گفت: مادرجان تو که از بدو تولد همیشه پرستار و غمخوار من بودی حالا که وصیت من را میخوانی خوشحال باش که از امتحان خدا سربلند بیرون آمدی. هرگز در نبود من ناراحت نشو زیرا که من در پیشگاه خدای خود روزی میخورم و چه چیزی از این بهتر که تشنه به آب برسد و عاشقی به معشوق. مادر جان تورا به رنجهای زینب(س) قسم میدهم من را حلال کن و دعای خیر بفرما.
دروصیت نامه دوم، زینب اشاره ای به محل دفنش نکرده بود. بعد از آن خواب، شاهین شهر حکم جبهه را برایش داشت. در هر وصیت نامه از امام یاد میکرد : «دعا برای سلامتی امام را فراموش نکنید» زینب وصیت نامه دومش را در تاریخ 1360/12/13 یعنی ۱۸ روز قبل از شهادتش نوشته بود.
نامه ها و دست نوشته های زینب شبیه به نامه های یک رزمنده در جبهه بود شعرها و جملات قشنگی داشت. در بین نوشته هایش چرک نویسِ چند نامه که به دوست صمیمی اش زهرا «اهل مسجد سلیمان»نوشته بود به چشم میخورد.او در مدرسه زینب درس میخواند و بعد از مدتی زندگی در شاهینشهر به مسجدسلیمان برگشت.اول نامههایش را اینطور می نوشت به نام او که از اویم، به نام او که به سوی اویم، به نام او که به خاطر اویم، به نام او که زندگیام در جهت اوست ، رفتنم به اوست، بودنم به اوست،جانم اوست احساسش می کنم، با ذره ذره وجود، اما بیانش نتوانم کرد.چند نفر روحانی که در بنیاد شهید اصفهان بودند وقتی نوشته های زینب را خواندند برایشان باور کردنی نبود که یک دختر نوجوانِ دانش آموز به لحاظ روحی تا این حد بالا رفته باشد. دفترهای زینب بوی بهشت و آسمان می داد. خیلی سخت است وقتی جگرگوشه آدم کنارش باشد و مادرش نفهمد که در دل و فکر بچه اش چه می گذرد. با خواندن هر کاغذ معصومیت و بیگناهی زینب برایم روشنتر می شد او خانهاش را ساخته و آماده کرده بود تا به جایی برود که به آنجا تعلق داشت.
دخترهای هم سن و سال زینب هم دفتر خاطرات دارند اما زینب اصلا شبیه آنها نبود یک دفتر به اسم دفتر پند و نصیحت داشت. اول دفتر اسم ۱۸ نفر از دوستانش را نوشته بود و برای هر کدام از آنها یک صفحه گذاشته بود که اگر انتقادی از زینب داشتند در آن صفحه بنویسند.
#ادامهدارد...
【 @atre_shohada】
🕊زیارت نامہ شهــــــــــدا🕊
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ
اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ،اَلسَلامُ
عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ
عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ
عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ
العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ
اَبیمُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیعَبدِ اللهِ ، بِاَبی
اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی
فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا
لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم .♥️
#السلام_علیڪ_یاانصار_رسولالله🦋
【 @atre_shohada】
«اللَّهُ يُنَجِّيكُمْ مِنْهَا وَمِنْ كُلِّ كَرْبٍ»
خدا میگه:«من از هر سختی و اندوهی نجاتت میدم»
انقدر غصه نخور! همه چی درست میشه، همه چی خوب میشه، همه چی قشنگ میشه. بسپار به خودش!✨
#خداےجانم♥
کاری کن ای شهید...
بعضی وقتها نمیدانم در گرد و غبار این دنیا چه کنم!
مرا جدا کن از زمین.
دستم را بگیر؛
میخواهم در دنیای تو آرام بگیرم🌷
بدجورغرق شدم
بدجوردارم نابودمیشم
بدجورجوانیم هدر رفت
کمکم کن🌱
#شهیدان🦋
【 @atre_shohada】
حاجۍمیگفت:
اینانقلاب؛آنقدرتلاطموسختۍ
داردڪھیكروز؎شھداآرزومیڪنند
زندهشوندوبراۍدفاعازاینانقلاب
دوبارهشھیدشوند!
#سردارقلبم♥️
#شهیدانہ🌱
【 @atre_shohada】
🌱هرگز به احدی به چشم حقارت ننگرید شاید یکی از اولیاء خداوند باشد.
#شهیدانه 🕊
#شهید_عبدالمهدی_مغفوری ♥️
【 @atre_shohada】
فداکاری شهیدان و گذشت خانوادهها و حضور رزمندگان ما بود که ابرهای تیره و تار آن روزگار
دشوار را از افق زندگی این ملت زدود.
#حضرتآقا🌱
عطــــرشهــــدا 🌹
#من_میترا_نیستم #پارت_سی_و_سوم #رمان📚 با شهلا سراغ کمدش رفتیم تا بلکه سرنخی پیدا کنیم اولین چیزی که
#من_میترا_نیستم
#پارت_آخــر
#رمان📚
با این کار می خواست به عیب هایش پی ببرد و خودش را اصلاح کند. من قبل از شهادت زینب از وجود این دفتر خبر نداشتم.
در خانه هر وقت چیزی به او میگفتم کافی بود یک بار بگویم به همه حرفها توجه داشت و آن قدر افتاده بود که همیشه در همه چیز کوتاه میآمد. در همه نوشته هایش علاقه به شهادت و شهدا دیده می شد در یکی از نامههایش درباره قطعه شهدا اینطور نوشته است:
تکه شهدا پر شده است. من به دعای کمیل قطعه شهدا رفتم. سر قبر دوست برادرم حمید یوسفیان خیلی گریه کردم قبرهایی در اطراف کنده بودند تا دوباره شهید بیاورند.
از خدا خواستم که من در آنجا خاک شوم اما هنوز لیاقتش را پیدا نکردم تکه شهدا بوی خون، بوی عطر، بوی عشق میدهد.
در یادداشت هایش اشارهای هم به دیدار با مجروحان در بیمارستان داشت نوشته: کتابهایی را میخرید به مجروحانی هدیه می کرده که از همه نورانی تر بودند زینب با آنها صحبت میکرد تا توقعات و خواستههای آنها را به دخترهای دبیرستانی بگوید. او خودش را مدیون مجروحان میدید.
زینب در دفتر خودسازی خود جدولی کشیده بود که ۲۰ مورد داشت از نماز به موقع و یاد مرگ و همیشه وضو داشتن و خواندن نماز شب و نماز غفیله و نماز امام زمان تا ورزش صبحگاهی و قرآن خواندن بعد از نماز صبح و دعا کردن و کمتر گناه کردن و خوردن صبحانه و ناهار و شام.
جلوی این موارد ستون هایی کشیده و تاریخ هر روز را یادداشت کرده بود و هر شب بعد از محاسبه کا هایش جدول را علامت میزد.
وقتی جدول را دیدم به یاد سادگی زینب در خوردن و پوشیدن افتادن به یاد آن اندام لاغر و نحیف که چند تکه استخوان بود به یاد آن روزهای مداوم و افطاریهای ساده نماز شب های طولانی و بی صدا فریاد گریه های او در سجده هایش و دعاهایی که در حق امام داشت در عمل تکتک آن جدول خودسازی و خیلی چیزهای دیگری که در آن جدول نیامده بود رعایت میکرد.
هیچ وقت صدایش را برای من بلند نکرد اگر شهلا شهرام با من بلند حرف می زدند به آنها میگفت با مامان بلند حرف نزنید از خدا بترسید. برای هر مادری داغ از دست دادن اولاد سخت است اما داغ از دست دادن اولادی که بدی ندارد و افتخار پدر و مادر است خیلی سختتر است. ای کاش زینب اذیتی کرده بود یا چیزی از من خواسته بود اما هرچه فکر میکنم او بی آزارترین بچم بود.
۱۴ سال در اصفهان از دادگاه انقلاب سپاه پاسداران از سپاه به بسیج از بسیج به اداره آگاهی رفتن. هر روز به امید پیدا کردن قاتل زینب و قصاص آن از خدا بی خبر ها به جاهای مختلف سر می زدم تا جایی که استخوان هایم به درد آمد. در همان سالها یک گروه از منافقین را در شیراز دستگیر کردند آنها اعتراف کردند که ترور چند نفر از حزب اللهی ها به عهده گروه آنها گذاشته شده بود.
در بین اسامی هدف آنها اسمزینب هم بود البته آن دو نفر ماموریت ترور حزب اللهی های شیراز را داشتند و دو نفر از افراد تیمشان در اصفهان ماموریت داشتند که سپاهیان آن دو نفر را پیدا نکردند.
باور شهادت یک دختر ۱۴ ساله برای خیلی از مردم سخت بود بعضی ها حتی سخت شان بود که زینب را شهید بخوانند. من خیلی غصه میخوردم وقتی میدیدم که زینب مظلومانه شهید شد و مظلومانه مورد بیمهری و بیتوجهی قرار گرفت غصه میخوردم و کاری از دستم بر نمی آمد. دلم میخواست داستان زندگی زینب را برای همه بگویم و او را به همه بشناسانم اما ۲۶ سال گذشت و چهره زینب همچنان پشت ابر ماند. هر بار که میگفتم من مادر شهید هستم کسانی که میشنیدند یک دختر شهید شده است با تعجب می پرسیدند مگه شهید دخترم داریم؟
زینب به خانواده ما ثابت کرد که شهادت مرد و زن ندارد به پشت جبهه ندارد اگر خدا نخواهد وسط میدان هم که باشی زنده می مانی و اگر خدا بخواهد با فرسنگها فاصله از جبهه به شهادت می رسی.زینب با شهدای فتح المبین تشییع و به خاک سپرده شد در میان شهدا. همانطور که خواب دیده بود شاهین شهر جبهه زینب بود. بعد از سالها دوری از زینب،بعد از مرگ پدر و مادر بزرگش مجبور شدم از غم تنهایی از شاهین شهر به تهران بیایم.من که بعد از زینب به هر روز آماده رسیدن به او بودم هنوز نفس می کشم اما پدر و مادر بزرگش پیش او رفتن. من ماندم که بالاخره امروز بعد از ۲۶ سال داستان زندگی دخترم را که گوشه دلم مانده بود بگویم و به آخرین آرزوی معرفی و شناساندن زینب برسم تا دختر معصوم و بیگناهم زره ای از مظلومیت خارج شود تا مردم بدانند یک روز دختری ۱۴ ساله برای دفاع از عقیده اش با بی رحمی تمام به دست منافقین کوردل به شهادت رسید. بعضی شب ها خواب تکه شهدا را میبینم خواب درخت های کاج تکه شهدا درخت هایی که سایبان قبرهای شهدا و قبر زینب و حمید یوسفیان هستند. صدای نسیمی را که میان برگهای آن میپیچید. میشنوم یک تکه از جگر من از قلب من زیر آن درخت هاست گمشده من آنجا خوابیده است.
#پایان.
【 @atre_shohada】