🍃✨﷽✨🍃
لقمان حكیم پسر را گفت: امروز طعام مخور و روزه دار، و هرچه بر زبان راندی، بنویس.
شبانگاه همه آنچه را كه نوشتی، بر من بخوان. آنگاه روزهات را بگشا و طعام خور. شبانگاه، پسر هر چه نوشته بود، خواند.
دیروقت شد و طعام نتوانست خورد. روز دوم نیز چنین شد و پسر هیچ طعام نخورد.
روز سوم باز هرچه گفته بود، نوشت و تا نوشته را بر خواند، آفتاب روز چهارم طلوع كرد و او هیچ طعام نخورد.
روز چهارم، هیچ نگفت. شب، پدر از او خواست كه كاغذها بیاورد و نوشتهها بخواند.
پسر گفت: امروز هیچ نگفتهام تا برخوانم. لقمان گفت: پس بیا و از این نان كه بر سفره است بخور و بدان كه روز قیامت، آنان كه كم گفتهاند، چنان حال خوشی دارند كه اكنون تو داری.
🍃✔️🍃✔️🍃✔️🍃
💕 اول #ذی_الحجه سالروز نورانی ترین پیوند هستی، سالروز #ازدواج آقا امیرالمومنین علی بن ابیطالب علیه السلام و خانوم حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها بر شما مبارک 💞
❤️ ۱۷ روز مانده تا #عید_غدیر ❤️
داستان📚 حکایت📜 پند🔑 (عطــرِدِلنشــینِ عِشــق)
┈┈••☘🍃❤️🍃☘••┈┈
💫 @Atredelneshin_eshgh💫
🍃✨﷽✨🍃
تاجری بود کارش خرید و فروش پنبه بود و کار و بارش سکه. بازرگانان دیگر به او حسودی میکردند
یک روز یکی از بازرگانها نقشه ای کشید و شبانه به انبار پنبه ی تاجر دستبرد زد.
شب تا صبح پنبه ها را از انبار بیرون کشید و در زیرزمین خانه ی خودش انبار کرد.
صبح که شد تاجر پنبه خبردار شد که ای دل غافل تمام پنبه هایش به غارت رفته است.
به نزد قاضی شهر رفت و گفت : خانه خراب شدم .
قاضی دستور داد که مامورانش به بازار بروند و پرس و جو کنند و دزد را پیدا کنند. اما نه دزد را پیدا کردند و نه پنبه ها را .
قاضی گفت:به کسی مشکوک نشدید؟
ماموران گفتند: چرا بعضی ها درست جواب ما را نمی دادند ما به آنها مشکوک شدیم.
قاضی گفت: بروید آنها را بیاورید. ماموران رفتند و تعدادی از افراد را آوردند.
قاضی تاجر پنبه را صدا کرد و گفت به کدام یک از این ها شک داری؟
تاجر پنبه گفت به هیچ کدام. قاضی فکری کرد و گفت:
ولی من دزد را شناختم.
دزد بیچاره آن قدر دست پاچه بوده و عجله داشته که وقت نکرده جلو آیینه برود و پنبه ها را از سر و ریش خودش پاک کند.
ناگهان یکی از همان تاجرهای محترم دستگیر شده دستش را به صورتش برد تا پنبه را پاک کند .
قاضی گفت:
دزد همین است. همین حالا مامورانم را می فرستم تا خانه ات را بازرسی کنند. یک ساعت بعد ماموران خبر دادند که پنبه ها در زیر زمین تاجر انبار شده است و او هم به جرم خود اعتراف کرد.
از آن به بعد می خواهند بگویند که آدم خطا کار خودش را لو می دهد می گویند :
«پنبه دزد ، دست به ریشش میکشد»
🍃✔️🍃✔️🍃✔️🍃
💕 هدیه به #امام_رضا و #امام_جواد علیهما السلام و سلامتی و تعجیل در فرج و ظهور #امام_زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف صلوات 💞
💝 اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم 💖
داستان📚 حکایت📜 پند🔑 (عطــرِدِلنشــینِ عِشــق)
┈┈••☘🍃❤️🍃☘••┈┈
💫 @Atredelneshin_eshgh💫
🍃✨﷽✨🍃
حکایت کردهاند که مردى در بازار دمشق، گنجشکى رنگین و لطیف،
به یک درهم خرید تا به خانه آورد و فرزندانش با آن بازى کنند.
در بین راه، گنجشک به سخن آمد و مرد را گفت:
«در من فایدهاى براى تو نیست. اگر مرا آزاد کنى،
تو را سه نصیحت مىگویم
که هر یک، همچون گنجى است.
دو نصیحت را وقتى در دست تو اسیرم مىگویم و پند سوم را،
وقتى آزادم کردى و بر شاخ درختى نشستم، مىگویم.
مرد با خود اندیشید که سه نصیحت از پرندهاى که همه جا را دیده و همه را از بالا نگریسته است، به یک درهم مىارزد.
پذیرفت و به گنجشک گفت: «پندهایت را بگو.»
گنجشک گفت: «نصیحت اول آن است که اگر مادیاتی را از کف دادى،
غصه مخور و غمگین مباش زیرا اگر آن مادیات، حقیقتاً و دائماً از آن تو بود، هیچ گاه زایل نمىشد.
دیگر آن که اگر کسى با تو سخن محال و ناممکن گفت به آن سخن هیچ توجه نکن و از آن درگذر.»
مرد، چون این دو نصیحت را شنید، گنجشک را آزاد کرد.
پرنده کوچک پر کشید و بر درختى نشست .
چون خود را آزاد و رها دید، خندهاى کرد.
مرد گفت: «نصیحت سوم را بگو!»
گنجشک گفت:
«نصیحت چیست!؟ اى مرد نادان، زیان کردى.
در شکم من دو گوهر هست که هر یک بیست مثقال وزن دارد.
تو را فریفتم تا از دستت رها شوم.
اگر مىدانستى که چه گوهرهایى نزد من است به هیچ قیمت مرا رها نمىکردى.»
مرد، از خشم و حسرت، نمىدانست که چه کند. دست بر دست مىمالید و گنجشک را ناسزا مىگفت.
ناگهان رو به گنجشک کرد و گفت:
«حال که مرا از چنان گوهرهایى محروم کردى، دست کم آخرین پندت را بگو.»
گنجشک گفت: «مرد ابله! با تو گفتم که اگر مادیاتی را از کف دادى، غم مخور اما اینک تو غمگینى که چرا مرا از دست داده اى.
نیز گفتم که سخن محال و ناممکن را نپذیر اما تو هم اینک پذیرفتى که در شکم من گوهرهایى است که چهل مثقال وزن دارد.
آخر من خود چند مثقالم که چهل مثقال گوهر با خود حمل کنم!؟
پس تو لایق آن دو نصیحت نبودى و پند سوم را نیز با تو نمىگویم که قدر آن نخواهى دانست. این را گفت و در هوا ناپدید شد.»
🍃✔️🍃✔️🍃✔️🍃
💕 هدیه به #امام_رضا و #امام_جواد علیهما السلام و سلامتی و تعجیل در فرج و ظهور #امام_زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف صلوات 💞
💝 اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم 💖
داستان📚 حکایت📜 پند🔑 (عطــرِدِلنشــینِ عِشــق)
┈┈••☘🍃❤️🍃☘••┈┈
💫 @Atredelneshin_eshgh💫
🍃✨﷽✨🍃
در محله ما یک گاریچی بود که نفت میفروخت و به او عمو نفتی میگفتند.
یک روز مرا دید و گفت: سلام. ببخشید خانه تان را گازکشی کرده اید!؟
گفتم: بله! گفت: فهمیدم. چون سلام هایت تغییر کرده است!
من تعجب کردم، گفتم: یعنی چه!؟
گفت: قبل از اینکه خانه ات گازکشی شود، خوب مرا تحویل می گرفتی، حالم را می پرسیدی. همه اهل محل همینطور بودند. هرکس خانه اش گازکشی میشود، دیگر سلام علیک او تغییر میکند… از اون لحظه، فهمیدم سی سال سلامم بوی نفت میداد. عوض اینکه بوی انسانیت و اخلاقیات بدهد...
سی سال او را با اخلاق خوب تحويل گرفتم. خیال میکردم اخلاقم خوب است.
ولی حالا که خانه را گازکشی کردم ناخودآگاه فکر کردم نیازی نیست به او سلام کنم.
یادمان باشد، سلام مان بوی نیاز ندهد!
🍃✔️🍃✔️🍃✔️🍃
💕 اول #ذی_الحجه سالروز نورانی ترین پیوند هستی، سالگرد #ازدواج آقا امیرالمومنین علی بن ابیطالب علیه السلام و خانوم حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها بر شما مبارک 💞
❤️ ۱۶ روز مانده تا #عید_غدیر ❤️
💝 اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم 💖
داستان📚 حکایت📜 پند🔑 (عطــرِدِلنشــینِ عِشــق)
┈┈••☘🍃❤️🍃☘••┈┈
💫 @Atredelneshin_eshgh💫
🍃✨﷽✨🍃
مردی با پدرش در سفر بود که پدرش از دنیا رفت. از چوپانی در آن حوالی پرسید:
«چه کسی بر مرده های شما نماز می خواند؟»
چوپان گفت: «ما شخص خاصی را برای این کار نداریم؛ خودم نماز آنها را می خوانم»
مرد گفت: «خوب لطف کن نماز پدر مرا هم بخوان!»
چوپان مقابل جنازه ایستاد و نماز میت را خواند و گفت : «نمازش تمام شد!»
مرد که تعجب کرده بود گفت: همین ، کوتاه بود
چوپان گفت: بهتر از این بلد نبودم
مرد پدر را دفن کرد و رفت.
شب هنگام، در عالم رؤیا پدرش را دید که روزگار خوبی دارد.
از پدر پرسید: «چه شد که این گونه راحت و آسوده ای؟»
پدرش گفت: «هر چه دارم از دعای آن چوپان دارم!»
مرد، فردای آن روز به سراغ چوپان رفت و از او خواست
تا بگوید در کنار جنازۀ پدرش چه کرده و چه دعایی خوانده؟
چوپان گفت: «وقتی کنار جنازه آمدم و ارتباطی میان من و خداوند برقرار شد،
با خدا گفتم : « خدایا اگر این مرد، امشب مهمان من بود، یک گوسفند برایش
زمین می زدم. حالا این مرد، امشب مهمان توست. ببینم تو با او چگونه رفتار می کنی ؟ »
به نام خدای آن چوپان ...
گاهی دعای یک دل صاف،از صدنماز دل پرآشوب بهتراست...
🍃✔️🍃✔️🍃✔️🍃
❤️ ۱۶ روز مانده تا #غدیر ❤️
💕 به نیابت از همه شهدا و خصوصا #شهید_چمران و #امام_خمینی (ره) ،جهت سلامتی و تعجیل در فرج و ظهور # امام_زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف صلوات 💞
💝 اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم 💖
داستان📚 حکایت📜 پند🔑 (عطــرِدِلنشــینِ عِشــق)
┈┈••☘🍃❤️🍃☘••┈┈
💫 @Atredelneshin_eshgh💫
🍃✨﷽✨🍃
نقل شده است که در زمان حضرت موسی علیه السلام جوانی بسیار مغرور و از خود راضی بود که همواره مادرش را رنج می داد.
بی مهری او به مادر به جایی رسید که ؛
روزی مادرش را که بر اثر پیری و ضعف که توان راه رفتن نداشت
به کول گرفت و بالای کوه برد و در آنجا گذاشت تا طعمه ی درندگان شود.
هنگامی که مادر را آنجا گذاشت و از بالای کوه پایین آمد تا به خانه باز گردد، مادرش به این فکر افتاد که مبادا پسرم از پرتگاه بیفتد و زخمی شود؛ یا طعمه ی درندگان گردد.
برای پسرش چنین دعا کرد!:
خدایا! پسرم را از طعمه ی درندگان و گزند حوادث حفظ کن،
تا به سلامت به خانه اش باز گردد!!
از سوی خداوند به موسی علیه السلام خطاب شد:
ای موسی (علیه السلام) به آن کوه برو و مهر مادری را ببین، موسی علیه السلام به آنجا رفت،
و وقتی که مهر مادری را دریافت،
احساساتش به جوش وخروش آمد که به راستی مادر چقدر مهربان است
خداوند به او وحی کرد: ای موسی (علیه السلام) ، من به بندگانم مهربان تر از مادرم.
🍃✔️🍃✔️🍃✔️🍃
💕 هدیه به #امام_رضا و #امام_جواد علیهما السلام و سلامتی و تعجیل در فرج و ظهور #امام_زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف صلوات 💞
💝 اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم 💖
داستان📚 حکایت📜 پند🔑 (عطــرِدِلنشــینِ عِشــق)
┈┈••☘🍃❤️🍃☘••┈┈
💫 @Atredelneshin_eshgh💫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💖 سلام همراهان عزیز و گرامی کانال 🌹🍃
💕 روز زیبای اولین پنجشنبه تابستونتون بخیر💞
🌼ازخدا میخواهم
🌸خوشی و شادی را
🌺نصیبتان کند
🌼تندرستے را به
🌸شما بپوشاند
🌺و موفقیت را در
🌼مسیرتان قرار دهد
🌸پنج شنبه تون به عافیت و نیکی
🌺با آرزوی بهترینها
🌼آخر هفته خوبی داشته باشید
💕 با اینکه دو روز گذشته ولی بازم این اتفاق زیبا یعنی سالروز نورانی ترین پیوند هستی، اول #ذی_الحجه سالگرد #ازدواج آقا امیرالمومنین علی بن ابیطالب علیه السلام و خانوم حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها بر شما مبارک 💞
❤️ ۱۵ روز مانده تا #غدیر ❤️
💝 اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم 💖
💐 پنجشنبه و شب جمعه تون گلبارون💐
🔭🔍 @basirrat_ammar
📚 📜@Atredelneshin_eshgh
🎓 @Official_Daneshjou
🍃✨﷽✨🍃
شبلی عارف معروف؛ به مسجدی رفت كه دو ركعت نماز بخواند.
در آن مسجد كودكان درس میخواندند و وقت نان خوردن كودكان بود.
دو كودك نزدیك شبلی نشسته بودند.
یكی پسر ثروتمندی بود و دیگری پسر فقیری.
در زنبیل پسر ثروتمند پارهای حلوا بود و در زنبیل پسر فقیر نان خشك.
پسر فقیر از او حلوا میخواست.
آن كودك می گفت: اگر خواهی كه پارهای حلوا به تو دهم،
سگ من باش و چون سگان بانگ كن...!!!
آن بیچاره بانگ سگ كرد و پسر ثروتمند پارهای حلوا بدو میداد.
باز دیگر باره، بانگ میكرد و پارهای دیگر می گرفت.
همچنین بانگ میكرد و حلوا میگرفت.
شبلی در آنان می نگریست و میگریست...
كسی از او پرسید:
ای شیخ تو را چه رسیده است كه گریان شدهای؟
شبلی گفت: نگاه كنید كه طمع كاری به مردم چه رسانَد؟
اگر آن كودك بدان نانِ تهی قناعت میكرد و طمع از حلوای او برمیداشت،
سگ نمیشد...
و سعدی چه زیبا در تعریف قناعت میگوید:
«کهن جامهی خویش پیراستن،
بِه از جامهی عاریَت خواستن»
🍃✔️🍃✔️🍃✔️🍃
❤️ ۱۵ روز مانده تا #غدیر ❤️
💕 به نیابت از همه شهدا و خصوصا #شهید_چمران ،جهت سلامتی و تعجیل در فرج و ظهور #امام_زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف صلوات 💞
💝 اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم 💖
داستان📚 حکایت📜 پند🔑 (عطــرِدِلنشــینِ عِشــق)
┈┈••☘🍃❤️🍃☘••┈┈
💫 @Atredelneshin_eshgh💫
🔔 پیگیری ماجرا
🎓 روایتی صحیح از اخراج یکی از دانشجویان وابسته به منافقین در دانشگاه بین المللی #امام_خمینی (ره) قزوین
🔸 در روزهای گذشته خبری کذب از سوی رسانههای معاند و ضدانقلاب درباره اخراج پرستو معینی، دانشجوی رشته مهندسی برق دانشگاه بین المللی امام خمینی قزوین منتشر شد.
🔸 پیرو طرح این مسئله مهدی ملکی، دبیر تشکیلات انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه بین المللی امام خمینی(ره) در رشته توئیتی سعی بر ارائه روایت درست از مسئله داشت
پس این ماجرا ربطی به مسائل فرهنگی و #حجاب و ماجراهای اعتراضات و اغتشاشات نداشته است
🍃✔️🍃✔️🍃✔️
❤️ ۱۵ روز مانده تا #عید_غدیر ❤️
کانال دانشجو🎓
🎓 @Official_Daneshjou
🍃✨﷽✨🍃
تنها بازمانده يك كشتی شكسته توسط جريان آب به يك جزيره دورافتاده برده شد. با بی قراری به درگاه خداوند دعا میكرد تا او را نجات بخشد. ساعت ها به اقيانوس چشم میدوخت، تا شايد نشانی از كمك بيابد اما هيچ چيز به چشم نمیآمد.
سرآخر نااميد شد و تصميم گرفت كه كلبه ای كوچك بسازد تا خود و وسايل اندكش را بهتر محافظت نمايد. #شب_جمعه ای پس از آنكه از جستجوی غذا بازگشت، خانه كوچكش را در آتش يافت، دود به آسمان رفته بود. اندوهگين فرياد زد: «خدايا چگونه توانستی با من چنين كنی؟»
صبح روز بعد او با صدای يك كشتی كه به جزيره نزديك میشد از خواب برخاست. آن کشتی میآمد تا او را نجات دهد. مرد از نجات دهندگانش پرسيد: «چطور متوجه شديد كه من اينجا هستم؟»
آنها در جواب گفتند: «ما علامت دودی را که فرستادی، ديديم!»
🔥آسان میتوان دلسرد شد هنگامی كه بنظر میرسد كارها به خوبی پيش نمیروند، اما نبايد اميدمان را از دست دهيم، زيرا خدا در كنار ماست، حتی در ميان درد و رنج. اگر كلبه ای در حال سوختن است شايد علامتی باشد برای فراخواندن رحمت خداوند.🔥
🍃✔️🍃✔️🍃✔️🍃
❤️ ۱۵ روز مانده تا #غدیر ❤️
💕 به نیابت از همه شهدا و خصوصا #شهید_چمران ،جهت سلامتی و تعجیل در فرج و ظهور # امام_زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف صلوات 💞
💝 اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم 💖
داستان📚 حکایت📜 پند🔑 (عطــرِدِلنشــینِ عِشــق)
┈┈••☘🍃❤️🍃☘••┈┈
💫 @Atredelneshin_eshgh💫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨﷽✨
💖 سلام همراهان عزیز و گرامی کانال 🌹🍃
💐 اولین #جمعه زیبای تابستونتون بخیر💐
امـروز برای
💕 تک تکتون از خدا میخوام
💞 در کنار خانواده و
❣عزیزانتان بهتـرین
💓 جمعه را سپری کنید
💞 لحظه هایی شیرین
❣دنیایی آرام و
💗یه زندگی صمیمی الهی داشته باشین
💞و عاقبت بخیری
💝روزتون زیبا و در پناه خدا💖
❤️ ۱۴ روز مانده تا #غدیر ❤️
سلامتی و تعجیل در فرج و ظهور #امام_زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف صلوات 💞
💝 اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم 💖
🔭🔍 @basirrat_ammar
📚 📜@Atredelneshin_eshgh
🎓 @Official_Daneshjou
✨﷽✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸
🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🍃🌼🌸
🕊
ماجرای آزادی یکی از زوار خانه خدا از دست ظالمان سعودی 🧔🏻♂🕊👹
پرده اول:
خبر عین برق و باد در بین زائرین کاروانهای مستقر در هتل هالیدی مکه پیچید.
زائری از کاروان البرز توسط پلیس عربستان دستگیر و راهی زندان شده است.
به کدامین گناه؟؟
تصویر عزیزی را در مسجدالحرام در مقابل دوربین موبایلش قرار داده تا آن عزیز را در قاب کعبه بنشاند و عکسی بیندازد به یاد ماندنی ..
و این عمل به مذاق شرطه های عرب خوش نیامده و بهانه ای شده بود برای افزودن بر آمار دستگیریهای ایرانیان عجم .. که لابد در مذهبشان ثوابی دارد برابر با ده هزار حج !!!
علی علیه السلام چه کشید از دست این جماعت بظاهر دیندار و نفهم
پرده دوم:
مسئولین کاروان و سازمان حج و زیارت به تکاپو افتاده اند . اما هر چه جلوتر می روند امیدها کمرنگ تر می شود .. #شب_جمعه خبرها نومید کننده است.
تحقیقات مقدماتی حداقل تا هشتم محرم طول خواهد کشید.
خدایا نپسند که هیچ بنی بشری اسیر و زندانی باشد مخصوصا زندان این اعراب سعودی ..که وارثان هارونند در زندان سازی!! و یقینا تا هشتم محرم از این بنده ی خدا جز پوست و استخوانی باقی نخواهد ماند
یا باب الحوائج موسی ابن جعفر علیه السلام
پرده سوم :
سرِ صبحی با صدای ضجه خانمی به لابی هتل کشیده می شوم.
خودش را به زمین می کشید و مویه می کرد.
از تک عباراتش که دربین گریه ها به گوش می رسید می شود فهمید همسر همان البرزنشینی است که سه روز از اسارتش می گذرد.
کاروانش آماده رفتن به مدینه است و بایستی روز بعد حرکت کنند ..
و او قسم می خورد که بدون همسرش مکه را ترک نخواهد کرد.
همه متاثر شده بودند اما چه می شد کرد؟؟
صحنه عجیبی بود
زینب در ترک کربلا چه کشیده بود .. امان از دل زینب
پرده چهارم:
عصر #جمعه ، جلسه کاروان ، و من بعنوان مدیر مشغول سخنرانی و هشدار به زائرین گروه که مبادا دست از پا خطا کنید . شرطه عرب غدّار است و در پی بهانه ، جانب احتیاط رعایت کنید و سر در لاک خود ، روزهای باقیمانده از سفر را همچون بچه ی آدم به عبادت بپردازید..
اینان نوادگان قومی هستند که مولا را وادار کردند عمری به طول ربع قرن ، استخوان در گلو، شمشیر در نیام کند و دم برنیاورد..
امان از ناله های بی صدای علی در نخلستانهای مدینه و کوفه...
پرده پنجم :
شب چادر سیاهش را بر سر مکه کشیده است . و مکه تاریک تر از هر زمان ، حداقل در نگاه هم کاروانیان زندانی البرزی ...
مدیر و معاون کاروانشان را می بینم که از هتل بیرون می زنند . دنبالشان می کنم ... مخلوطی از حس کنجکاوی و نگرانی .. پاسخشان مبهم بود:
بریم ببینیم چکار میتونیم بکنیم ..
یعنی چکار می توانستند بکنند ؟؟
اصلا با این صاحبان قلبهایی از سنگ ، مگر راه به جایی می شود بُرد؟
تنها می توانم دعا کنم
اللهم فک کل اسیر ..
پرده ششم:
ساعتی از نیمه شب گذشته است .. مدیر و معاون کاروان البرز باز می گردند ... سه نفری !! همراه زندانی آزاد شده ...
نسیم خوشحالی در هتل می پیچد ...
دمشان گرم
و یا به قول حاج آقای شاه بیک ، روحانی کاروانمان ، دمشان داغ ..
کاری کردند کارستان ...
به کدام پارتی استخوانداری متوسل شده بودند ؟؟
از چه ترفندی استفاده کرده بودند؟
مگر می شود؟
مگر داریم ؟
رهایی از زندان سعودی ؟!!
بیشتر به یک شوخی شبیه بود یا خواب و رویا
ولی هرچه بود این بار به مذاق ما خوش آمد.
یا منجی کل اسیر ...
اما به این حس فضولی نمی شد کنار آمد
ماجرا چه بود؟
پرده هفتم:
استنطاق از همکار البرزی را با تقدیم لیوانی آب شروع کردم که چگونه زندانی اش را از اسارت نجات داده است :
جرعه ای آب خورد و به حرف آمد ...
غروب که شد از همه جا ناامید شده بودیم ..دیگر به هیچ کجا دستمان بند نبود ..یکطرف زائری که ناآگاهانه به زندان افتاده بود و یک طرف همسری که سه روز بود لب به غذا نزده و مویه کنان می گفت بدون همسرش از این شهر نمی رود و و یک طرف حرکت دادن کاروان در این وانفسا و ...
از همه طرف گیجی و نومیدی می بارید..
ناگهان رو به معاونم کردم .. بلند شو بریم کاری بکنیم ..
کجا؟
قبرستان ابوطالب
سرِ مزار حضرت خدیجه
رفتیم
توسلی کردیم و برای دلمان روضه ای خواندیم و استغاثه به محضرش که یک امشبی ، مادری کن و مگذار کاروانیان مایوس باز گردند ..
حرف دلمان تمام نشده بود که زنگ زدند ..
شرطه عربستان
جمعه روز تعطیل
بیایید زندانی تان را ببرید ..
پرده های اشک بر چهره مدیر کاروان البرز نشست
تو چه کردی مادر ...
السلام علیک یا خدیجه الکبری
السلام علیک یا زوجه رسول الله
ایمان بیاوریم به کرامت و سخاوت این خاندان
سید مصطفی باقری
مدیر کاروان ۱۷۰۶۷ - تهران
مکه مکرمه
نیمه شب شنبه یکم مردادماه ۱۴۰۱
"پ.ن : با اندکی تغییر "
🍃✓🍃✓🍃✓🍃
❤️ ۱۴ روز مانده تا #غدیر ❤️
داستان📚 حکایت📜 پند🔑 (عطــرِدِلنشــینِ عِشــق)
┈┈••☘🍃❤️🍃☘••┈┈
💫 @Atredelneshin_eshgh💫
🍃✨﷽✨🍃
💝شما اشرف مخلوقات هستید💖
شما گل سر سبد و با ارزشترین مخلوقات خداوند هستید.
برداشت اشتباه از هویت واقعیتان نداشته باشید. از این افکاری که «ای کاش کمی بلندتر بودم و یا ای کاش ظاهر متفاوتی داشتم» دست بردارید.
شما توسط خبرهترین نقاش عالم هستی به تصویر کشیده شدهاید. هنگامی که خداوند شما را آفرید، با خود گفت: «فوقالعاده است. این شاهکار خلقت من است.» او مُهر تأیید خود را به شما زد.
بدخواهان شما دوست ندارند که شما حس خوبی نسبت به خودتان داشته باشید. آنها دوست دارند که شما همواره آن صداهایی را بشنوید که حاکی از ناکامل بودن و نالایق بودن شماست.
اما من شما را به چالش میکشم که هر روز صبح هنگامی که از خواب بیدار میشوید، به خود بگویید: #صبح_بخیر . تو شگفتانگیز و شاهکار خلقت هستی.
و تو ای بانوی با #حجاب بیشتر قدر این شاهکار خلقت را بدان
صدفی برای حفظ مروارید وجود پاک تو
🍃✔️🍃✔️🍃✔️🍃
❤️ ۱۳ روز مانده تا #غدیر ❤️
داستان📚 حکایت📜 پند🔑 (عطــرِدِلنشــینِ عِشــق)
┈┈••☘🍃❤️🍃☘••┈┈
💫 @Atredelneshin_eshgh💫
🍃✨﷽✨🍃
هفت یا هشت سالم بودم، با سفارش مادرم برای خرید میوه و سبزی به مغازه محل رفتم. اون موقع مثل حالا نبود که بچه رو تا دانشگاه هم همراهی کنن! پنج تومن پول داخل یه زنبیل پلاستیکی قرمز رنگ که تقریباً هم قد خودم بود با یه تکه کاغذ از لیست سفارش... میوه و سبزی رو خریدم کل مبلغ شد 35 زار. دور از چشم مادرم مابقی پول رو دادم یه کیک پنج زاری و یه نوشابه زرد کانادا از بقالی جنب میوه فروشی خریدم و روبروی میوه فروشی روی جدول نشستم و جای شما خالی نوش جان کردم.
خونه که برگشتم مادر گفت مابقی پولو چکار کردی؟ راستش ترسیدم بگم چکار کردم، گفتم بقیه پولی نبود... مادر چیزی نگفت و زیر لب غرولندی کرد منم متوجه اعتراض او نشدم. داشتم از کاری که کرده بودم و کسی متوجه نشده بود احساس غرور میکردم اما اضطراب نهفته ای آزارم می داد. پس فردا به اتفاق مادر به سبزی فروشی رفتم اضطرابم بیشتر شده بود. که یهو مادر پرسید آقای صبوری میوه و سبزی گران شده؟ گفت نه همشیره. گفت پس بقیه پول رو چرا به بچه پس ندادی؟ آقای صبوری که ظاهراً فیلم خوردن کیک و نوشابه از جلو چشمش مرور میشد با لبخندی زیبا روبه من کرد گفت : آبجی فراموش کردم ولی چشم طلبتون باشه. دنیا رو سرم چرخ میخورد اگه حاجی لب باز میکرد و واقعیت رو می گفت به خاطر دو گناه مجازات می شدم، یکی دروغ به مادرم یکی هم تهمت به حاج صبوری!
مادر بیرون مغازه رفت. اما من داخل بودم. حاجی روبه من کرد و گفت: این دفعه مهمان من!
ولی نمی دونم اگه تکرار بشه کسی مهمونت میکنه یا نه؟! بخدا هنوزم بعد 44 سال لبخندش و پندش یادم هست!
🔥بارها باخودم می گم این آدما کجان و چرا نیستن؟ چرا تعدادشون کم شده آدمهایی از جنس بلور که نه كتاب های روانشناسی خوندن و نه مال زیادی داشتن که ببخشند؟ ولی تهمت رو به جان خریدن تا دلی پریشون نشه...!🔥
🍃✔️🍃✔️🍃✔️🍃
❤️ ۱۳ روز مانده تا #عید_غدیر ❤️
💕 به نیابت از همه شهدا و خصوصا #شهید_چمران ،جهت سلامتی و تعجیل در فرج و ظهور #امام_زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف صلوات 💞
💝 اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم 💖
داستان📚 حکایت📜 پند🔑 (عطــرِدِلنشــینِ عِشــق)
┈┈••☘🍃❤️🍃☘••┈┈
💫 @Atredelneshin_eshgh💫
🍃✨﷽✨🍃
✍ بچه که بودیم دوتا از بچه محلهامون با هم دعوا کردن و بعد قهر کردن!
نیم ساعت بعد از دعوا یکیشون اومد پیش ما، گفت بیاید بریم بستنی بخوریم مهمونِ من :)
گفتیم باشه بریم، با ۷_۸ تا از بچه محلها رفتیم و برامون بستنی خرید و برگشتیم تو کوچه خودمون
وایساده بودیم که یهو دیدیم اون یکی طرفِ دعوا اومد، گفت چیکار میکنید؟
گفتیم هیچی، ممد برامون بستنی خرید :)
یکم فکر کرد، جوری که معلوم بود لجاش گرفته گفت بیاید بریم دوباره بستنی بخوریم مهمونِ من :))
و این چرخه ادامه پیدا کرد تا تموم شدنِ پولِ اون دوتا بیچاره
البته چون ایام #دهه_کرامت بود آشتیشون دادیم بعد خوردن بستنی ها 😜
حالا داستان از چه قراره؟
ما علاقهای به جنگ نداریم، ولی چه بخواهیم و چه نخواهیم جنگ اوکراین(اروپا) و روسیه رخ داده
و تا زمانی که این جنگ برقراره ایران میتونه این وسط بستنی بگیره از روسیه و اروپا
🔥که البته تا الانم بستنیهای خوبی گرفته
بالاخره ما هم خدایی داریم...!🔥
🍃✔️🍃✔️🍃✔️🍃
💕 هدیه به #امام_رضا و #امام_جواد علیهما السلام و سلامتی و تعجیل در فرج و ظهور # امام_زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف صلوات 💞
💝 اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم 💖
داستان📚 حکایت📜 پند🔑 (عطــرِدِلنشــینِ عِشــق)
┈┈••☘🍃❤️🍃☘••┈┈
💫 @Atredelneshin_eshgh💫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃✨﷽✨🍃
دل به عشق علی (علیه السلام) جوان است🥰
❣عَلِیٌّ مَعَ الْحَقِّ وَالْحَقُّ مَعَ عَلِیٍّ❣
برای #غدیر خرج کنید، حرکت کنید، فریاد بزنید!
@ya_ali_jan110
برای ازدیاد نسل شیعیان علی (علیه السلام) #فرزندآوری کنید
❤️ ۱۳ روز مانده تا #عید_غدیر ❤️
داستان📚 حکایت📜 پند🔑 (عطــرِدِلنشــینِ عِشــق)
با تشکر از 👈@ya_ali_jan110
┈┈••☘🍃❤️🍃☘••┈┈
💫 @Atredelneshin_eshgh💫
🍃✨﷽✨🍃
مردی شب هنگام قبل از سپیده دم در ساحل دریا نشست و کیسهای پر از سنگ یافت. پس دستش را داخل کیسه برد و سنگی از آن برداشت و به دریا انداخت. از صدای سنگ خوشش آمد که در دریا فرو میرفت لذا سنگی دیگر را برداشت و به دریا انداخت و همینطور به انداختن سنگهای داخل کیسه به دریا ادامه داد چرا که صدای سنگها به هنگام افتادن در آب ، این مرد را خوشحال میکرد و او را به وجد میآورد.
به کارش ادامه داد تا اینکه هوا رو به روشنایی نهاد و معلوم شد در کیسهای که کنارش قرار داشته فقط یک سنگ باقی مانده است
هوا کاملا روشن شد و آن شخص به سنگ باقیمانده نگریست و دید که یک جواهر است و متوجه شد تمام آنهایی که قبلا به دریا انداخته و فکر کرده سنگ هستند جواهر بودهاند!
لذا پیوسته انگشت پشیمانی خود میگزید و به خود میگفت : چقدر احمق هستم که آن همه جواهر را به دریا انداختم و فکر میکردم که همگی سنگ هستند آن هم بخاطر اینکه از صدای افتادن آنها در آب لذت ببرم!!
به خدا قسم اگر از ارزش آنها باخبر بودم حتی یکی از آنها را نیز از دست نمیدادم.
همه ما مانند آن مرد هستیم :
کیسه جواهرات همان عمری است که داریم ساعت به ساعت به دریا میاندازیم.
صدای آب همان کالاها، لذتها، شهوتها و تمایلات فناپذیر دنیا است.
تاریکی شب همان غفلت و بیخبری است.
برآمدن روشنایی روز نیز آشکار شدن این حقیقت است که هنگام آمدن مرگ، بازگشتی در کار نیست،
لذا از همین الآن بیدار شویم و اوقات گرانبهای همچون جواهر خود را بدون فایده از دست ندیم چرا که پشیمان میشویم و آن زمان دیگر پشیمانی هم سودی برایمان ندارد...
🍃✔️🍃✔️🍃✔️🍃
💕 هدیه به #امام_رضا و #امام_جواد علیهما السلام و سلامتی و تعجیل در فرج و ظهور #امام_زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف صلوات 💞
💝 اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم 💖
داستان📚 حکایت📜 پند🔑 (عطــرِدِلنشــینِ عِشــق)
┈┈••☘🍃❤️🍃☘••┈┈
💫 @Atredelneshin_eshgh💫
🍃✨﷽✨🍃
مرد صالحی مبلغ بیست هزار درهم مقروض بود ، هیچ وسیله ای برای پرداخت آن نداشت . روزی طلبکار با اصرار تمام ، مطالبه قرض خود نمود ، آنقدر سخت گرفت که مرد مقروض با اشک جاری و دلی افسرده به خانه رفت . این مرد همسایه ای مسیحی ارتدکس داشت ، همین که او را با وضعی پریشان مشاهده کرد ، گفت : تو را به حق دین اسلام سوگند می دهم بگو چه شده که این قدر ناراحتی ؟ جریان را برایش شرح داد . مسیحی ارتدکس به منزل خود رفته و مبلغ بیست هزار درهم برایش آورد ، گفت : اگر ما با هم از نظر دین اختلاف داریم ولی همسایه که هستیم ، شایسته نیست همسایه من به رنج قرض گرفتار باشد .
بدهکار آن پول را برداشت و پیش طلبکار آورد . طلبکار از این سرعت در پرداخت پول تعجب کرد . از او پرسید : از کجا تهیه کردی ؟ جریان بر خورد همسایه مسیحی را برایش نقل کرد ، در این موقع طلبکار داخل منزل شد و سند بدهکاری او را آورد . گفت : من از یک مسیحی که کمتر نیستم ، بگیر سند خود را من طلبم را به تو بخشیدم و هرگز مطالبه نخواهم کرد .
طلبکار همان شب در خواب دید قیامت به پا شده و نامه های اعمال در حرکت است ، بعضی نامه عملشان به دست راست و برخی به دست چپ قرار می گیرد . در این حال نامه عمل او هم به دست راستش قرار گرفت و اجازه ورود بهشت بدون حساب به او دادند .پرسید : چه شد که بدون حساب باید وارد بهشت شوم ؟
گفتند : چون تو جوانمردی کردی و سند آن مرد نیکوکار را رد نمودی ما چگونه نامه عمل تو را ندهیم با این که بخشنده و مهربانیم ، همانطور که تو از حساب او گذشتی ما هم از حساب تو می گذریم ، طلبت را بخشیدی ما هم گناهان تو را بخشیدیم .
منبع : نامشخص با اندکی تغییر
🍃✔️🍃✔️🍃✔️🍃
❤️ ۱۲ روز مانده تا #غدیر ❤️
💕 به نیابت از همه شهدا و خصوصا #شهید_چمران ،جهت سلامتی و تعجیل در فرج و ظهور #امام_زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف صلوات 💞
💝 اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم 💖
داستان📚 حکایت📜 پند🔑 (عطــرِدِلنشــینِ عِشــق)
┈┈••☘🍃❤️🍃☘••┈┈
💫 @Atredelneshin_eshgh💫
🍃✨﷽✨🍃
آهنگری بود که پس از گذران جوانی پر شر و شور،تصمیم گرفت روحش را وقف خدا کند. سالها با علاقه کار کرد، اما با تمام پرهیزگاری، در زندگیش چیزی درست به نظر نمی آمد، حتی مشکلاتش مدام بیشتر می شد!
🔹روزی دوستی به دیدنش آمده بود پس از اطلاع از وضعیت دشوارش به او گفت:
🔸“واقعا عجیب است! درست بعد از اینکه تصمیم گرفتی مرد خدا ترسی بشوی، زندگیت بدتر شده. نمی خواهم ایمانت را تضعیف کنم اما با وجود تمام تلاشهایت در مسیر روحانی، هیچ چیز بهتر نشده!”
🔹آهنگر بلافاصله پاسخ نداد. او هم بارها همین فکر را کرده بودو نمی فهمید چه بر سر زندگیش آمده است!
اما نمی خواست سؤال دوستش را بدون پاسخ بگذارد، کمی فکر کرد و ناگهان پاسخی را که می خواست یافت.
این پاسخ آهنگر بود:
🔸در این کارگاه، فولاد خام برایم می آورند که باید از آن شمشیر بسازم. میدانی چه طور این کار را میکنم؟ اول فولاد را به اندازه جهنم حرارت میدهم تا سرخ شود. بعد با بی رحمی، سنگین ترین پتک را بر میدارم و پشت سر هم به آن ضربه میزنم تا اینکه فولاد شکلی را بگیرد که میخواهم. بعد آن را در ظرف آب سرد فرو میکنم، بطوریکه تمام این کارگاه را بخار فرا می گیرد. فولاد به خاطر این تغییر ناگهانی دما، ناله میکند و رنج می برد. یک بار کافی نیست، باید این کار را آن قدر تکرار کنم تا به شمشیر مورد نظرم دست بیابم…
آهنگر لحظه ای سکوت کرد. سپس ادامه داد:
گاهی فولاد نمی تواند تاب این عملیات را بیاورد. حرارت، ضربات پتک و آب سرد باعث ترک خوردنش میشود. میدانم که از این فولاد هرگز شمشیر مناسبی در نخواهد آمد لذا آن را کنار می گذارم.
آهنگر باز مکث کرد و بعد ادامه داد:
می دانم که خدا دارد مرا در آتش رنج فرو می برد. ضربات پتکی را که بر زندگی من وارد کرده پذیرفته ام و گاهی به شدت احساس سرما میکنم، انگار فولادی باشم که از آب دیده شدن رنج می برد.اما تنها چیزی که می خواهم این است:
“خدای من، از کارت دست نکش، تا شکلی که تو میخواهی، به خود بگیرم… با هر روشی که می پسندی، ادامه بده،هر مدت که لازم است، ادامه بده…اما هرگز مرا به میان فولادهای بی فایده پرتاب نکن!”
🍃✔️🍃✔️🍃
🍃 ۱۲ روز مانده تا #غدیر 🍃
🏴 #شهادت_امام_محمد_باقر علیه السلام را به محضر #امام_زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف و شما عزیزان تسلیت عرض می نماییم. 🏴
▪️اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم▪️
داستان📚 حکایت📜 پند🔑 (عطــرِدِلنشــینِ عِشــق)
┈┈••☘🍃❤️🍃☘••┈┈
💫 @Atredelneshin_eshgh💫
🏴 شهادت پنجمین اختر تابناک آسمان امامت و ولایت ، شکافنده علم پیامبران (علیهم السلام)، #امام_باقر علیه السلام را به محضر #امام_زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف و شما عزیزان تسلیت عرض می نماییم. 🏴
#شهادت_امام_محمد_باقر علیه السلام
▪️اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم▪️
🔭🔍 @basirrat_ammar
📚 📜@Atredelneshin_eshgh
🎓 @Official_Daneshjou
🍃✨﷽✨🍃
✍ جوانی، روز #میلاد_امام_رضا علیه السلام به خواستگاری دختری مومن و با #حجاب رفت و در اثنای دیدار شرعی، دختر از جوان سوال کرد: چقدر از قرآن کريم را حفظ کردی؟
جوان جواب داد: چندان زیاد حفظ نکردم؛ و لكن شوق و علاقه دارم که يک بندهی نیک و صالح باشم.
سپس جوان از دختر پرسید: تو چقدر قرآن کريم را حفظ کردی؟
دختر گفت: ﺟﺰﺀ ۳۰ را حفظ هستم!
دختر خصوصیات مختلف پسر را سنجید و گزینه مناسبی دید و نیز فهمید، جوان واقعا صادق است؛ به ازدواج با آن موافقت کرد و بعد از عقد ازدواج، از جوان خواست که طبق وعده به حفظ قرآن کریم شروع کند.
جوان گفت: اشکالی ندارد؛ به کمک هم، حفظ می کنیم. بناءً از سورهی مريم حفظ را شروع کردند و به همین ترتیب، سوره های قرآن کريم را یکی پس از دیگری حفظ کردند؛ تا اینکه بعد از گذشت مدتی، تمام قرآن کریم را حفظ نموده، از امتحان استاد، موفق بدر آمدند و شهادت نامه و سلسلهی اجازه در حفظ را، هردو حاصل کردند.
اما جالب این است که در یکی از روزها زمانی که جوان به زیارت پدر خانم اش رفت و به آن مژده داده گفت: الحمدلله دختر تان قرآن کریم را حفظ کرد.
پدر از شنیدن سخنان شوهر دخترش متعجب شده، به اتاق خود داخل شد و شهادت نامه و تقدیر نامه های زیادی از دخترش در حفظ قرآن کريم را با خود آورده پيش روي دامادش گذاشت.
داماد از دیدن آنها حیران و شگفت زده شد و دانست که خانم اش قبل از ازدواج اش حافظ قرآن کريم بوده؛ و لکن بخاطر تشويق شوهرش، به وی نگفته است تا با هم یکجا حفظ کنند.
🌹 ان شاءالله خداوند متعال به همه مجرد ها یه همسر مومن و باتقوا و زندگی شیرین الهی عنایت کنه 🌹
🍃✔️🍃✔️🍃✔️🍃
💕 به نیابت از شهدا و ذوی الحقوق هدیه به #امام_رضا علیه السلام و سلامتی و تعجیل در فرج و ظهور # امام_زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف صلوات 💞
💝 اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم 💖
داستان📚 حکایت📜 پند🔑 (عطــرِدِلنشــینِ عِشــق)
┈┈••☘🍃❤️🍃☘••┈┈
💫 @Atredelneshin_eshgh💫
🍃✨﷽✨🍃
روستایی فقیری بود که به دلیل نداشتن استطاعت مالی و سخت بودن زندگی، جانش به لبش رسیده بود
یکی از روزها که مرد روستایی در غم و اندوه خود فرو رفته بود، تصمیم گرفت با حکیم ده صحبت کند. از جای برخاست و به سمت خانه حکیم رفت. حکیم ده به مرد روستایی خوشآمد گفت و او را به خانه دعوت کرد. مرد روستایی به حکیم ده گفت: فشار زندگی و سختی شرایط به قدری زندگی را به من سخت کرده است که تصمیم دارم خود را بکشم. پیش زن و بچههایم شرمنده هستم، نمیتوانم خوراک و پوشاک آنها را تامین کنم. همراه با زن و ۶ کودک و مادر و خواهرم در یک اتاق کوچک قدیمی زندگی میکنیم. هر شبی که باران میبارد، نم باران وارد اتاق میشود. یکی از بزرگ ترین مشکلات اتاق این است که وقتی شبها همگی میخوابیم، پای دو نفرمان از درگاه اتاق بیرون میرود…
مرد روستایی از حکیم ده درخواست کرد تا شفاعت او را کند و با تغییر در اوضاع زندگی او بتواند همراه خانواده به راحتی زندگی کند. حکیم ده از مرد فقیر پرسید: از مال دنیا چه داری؟
مرد فقیر کمی فکر کرد و گفت: یک گاو، یک خر، دو بز، سه گوسفند، چهار مرغ و یک خروس، تنها دارایی من هستند. حکیم ده گفت: من تنها در صورتی به تو کمک میکنم که هر آنچه را که میگویم با دقت گوش فرا دهی و به آن عمل کنی.
مرد روستایی بدون ذرهای شک و تردید شرط حکیم را پذیرفت و منتظر سخنان او ماند. حکیم به مرد فقیر گفت: امشب قبل از خواب، گاو را هم به اتاق ببر. مرد روستایی بسیار متعجب شد و گفت: ای حکیم، اتاق من به قدری کوچک است که من همراه با خانوادهام فضای بسیار کمی برای استراحت داریم، حال چطور میتوانم گاو را همراه خود به اتاق ببرم؟
حکیم در پاسخ گفت: تو به من قول دادی هر آنچه را که از تو میخواهم، قبول کنی و بدان عمل نمایی، در غیر این صورت کمکی از من بر نخواهد آمد.
روز بعد مرد فقیر با حالی خسته و خموده به خانه حکیم مراجعه کرد. مرد به حکیم گفت: شب گذشته گاو به قدری لگد پراکنی کرد که هیچ یک از ما نتوانستیم بخوابیم. حکیم در پاسخ گفت: شب گذشته گاو را به اتاقت بردی، امشب میبایست خر را نیز به داخل اتاقت راه دهی.
مرد فقیر هر روز که با شکایت و اعتراض نزد حکیم ده میرفت، حکیم به او دستور میداد که باید یک حیوان دیگر را نیز به اتاقش ببرد. به همین ترتیب مرد هر شب یک حیوان دیگر را همراه خود داخل اتاق میبرد. مرد فقیر به قدری این کار را انجام داد تا دیگر هیچ حیوانی بیرون از خانه باقی نماند.روز بعد دوباره نزد حکیم رفت و علت امر را جویا شد. حکیم گفت: حال بهتر است از گاو شروع کنی و به صورت معکوس هرشب یکی از حیوانات را از اتاقت خارج کنی. مرد دوباره هنگام خواب، هر شب یکی از حیوانات را از اتاق بیرون گذاشت و سپس شب آخر خواب راحتی را همراه با خانوادهاش تجربه کرد. صبح روز بعد دوباره به خانه حکیم رفت و برای او و خانوادهاش طلب عمری طولانی و همچنین آرامش کرد. حکیم خندید و گفت: برای تو و خانوادهات خوشحالم که زین پس میتوانید به راحتی در اتاق بخوابید!
🍃✔️🍃✔️🍃✔️🍃
❤️ ۱۱ روز مانده تا #غدیر ❤️
💕 به نیابت از شهدا و ذوی الحقوق هدیه به #امام_باقر علیه السلام و سلامتی و تعجیل در فرج و ظهور #امام_زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف صلوات 💞
💝 اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم 💖
داستان📚 حکایت📜 پند🔑 (عطــرِدِلنشــینِ عِشــق)
┈┈••☘🍃❤️🍃☘••┈┈
💫 @Atredelneshin_eshgh💫