هدایت شده از حرف های خصوصی
♨️#معرفت_مهدوی
💠آیت الله وحید خراسانی؛
🔸شما جوانید؛ از دوران جوانی کار کنید! خواندن هر روزه قرآن را ترک نکنید، آن را به #امام_زمان هدیه کنید.
🔸اگر یک گِلی را کنار دسته گُل بگذاری، روز اول اثری نمی بینی، اما اگر یک ماه این گِل کنار آن گُل بود، بعد که برداشتی می بینی بوی گُل می دهد. دل من و تو نیز این گونه است؛ یک روز قرآن بخوانی، مثل گِلی است که یک روز کنار گُل است، اما اگر یک سال هرروز قرآن بخوانی، آن قرآن را هم به امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف هدیه کنی، آن وقت او به کَرَمش با ما چه معامله خواهد کرد؟
👌این است مقام و منصب؛ این است راه ارتباط با ولی عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف.
شما تصور می کنید او از نظرها پنهان است، ولی خبر ندارید که چشم ها از دیدن او محروم است، اما اشعه انوار او بر همه این دل ها می تابد.
خود ایشان فرمودند: ما شما را فراموش نمی کنیم، ما مراعات شما را از دست نمی دهیم؛ بنابراین همه شما تحت نظر او هستید؛ پس سعی کنید از این نظر بیگانه نشوید.
🔸 نماز را اول وقت بخوانید، رابطه را با خدا حفظ کنید، قرآن را هر روز بخوانید، به او هدیه کنید. با این دو عمل، هم به مبدا عالم مرتبطید، هم به حجت او؛ آنگاه سعادت دنیا و آخرت نصیب همه شماست.
#خصوصی
...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هدایت شده از صاحب نفس
10.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دوستان این کلیپ خیـــــــــــلی آموزنده و جالبه پیشنهاد می کنم حتما با دقت گوش کنید و تفکر کنید اینو حداقل ۲ بار گوش کنید .... و هر از چند وقت ؛ باز هم شنیدنش را تکرار کنید .
🥰 #صاحب_نفس 😘
📡 @saheb_nafas 🇮🇷
هدایت شده از حرف های خصوصی
🕌 آماده شدن مقدمات زیارت کربلا بدون داشتن پول و گذرنامه
☑️ شهید محراب و معلّم اخلاق، مرحوم آیت اللّه دستغیب تشرّف زیر را که از زبان بنده برگزیده خدا، مرحوم فشندی تهرانی شنیده اند، در کتاب «داستانهای شگفت» خود آورده اند:
▫️ قریب بیست سال قبل, شب جمعه بود.
با آقا سید باقر خیاط و جمعی رفتیم مسجد جمکران.
🌌 همه خوابیدند و من بیدار بودم و فقط پیر مردی بیدار بود و شمعی در پشت بام روشن کرده بود و دعا میخواند و من مشغول به نماز شب بودم؛
✨ ناگاه دیدم هوا روشن شد. با خود گفتم ماه طلوع نموده. هرچند نگاه کردم ماه را ندیدم. یک مرتبه دیدم به فاصلۀ پانصدمتر زیر یک درختی یک سید بزرگواری ایستاده و این نور از آن آقاست. به آن پیرمرد گفتم:
🔹 شما کنار آن درخت سیدی را میبینی؟
▫️ گفت:
🔸 هوا تاریک است چیزی دیده نمیشود. خوابت میآید؛ برو بگیر بخواب.
▫️ دانستم که آن شخص نمیبیند.
من به آن آقا گفتم:
🔹 آقا من میخواهم بروم کربلا؛ نه پول دارم نه گذرنامه. اگر تا صبح پنجشنبۀ آینده گذرنامه با پول تهیه شد، میدانم امام زمان (عج) هستید و اِلّا یکی از سادات میباشید.
🌌 ناگاه دیدم آن آقا نیست و هوا تاریک شد. صبح به رفقا گفتم و داستان را بیان نمودم. بعضیها مرا مسخره نمودند.
⏳ گذشت تا روز چهارشنبه صبح زود، در میدان فوزیه برای کاری آمده بودم و منزل دروازه شمیران بود. کنار دیواری ایستاده بودم و باران میآمد. پیرمردی آمد نزد من. او را نمیشناختم گفت:
🔸 حاج محمدعلی مایل هستی کربلا بروی؟
▫️ گفتم:
🔹 خیلی مایلم ولی نه پول دارم و نه گذرنامه.
▫️ گفت:
🔸 شما ده عدد عکس با دو عدد رونوشت سجل را بیاورید.
▫️ گفتم:
🔹 عیالم را میخواهم ببرم.
▫️ گفت:
🔸 مانعی ندارد.
▫️ بعد به فوریت رفتم منزل؛ عکس و رونوشت شناسنامه را موجود داشتم و آوردم. گفت:
🔸 فردا صبح همینوقت بیایید اینجا.
▫️ فردا صبح رفتم همان محل. آن پیرمرد آمد گذرنامه را با ویزای عراقی به ضمیمۀ پنجهزار تومان به من داد و رفت و بعداً هم او را ندیدم. رفتم منزل آقا سیدباقر، ختم صلوات داشتند. بعضی از رفقا از راه مسخره گفتند:
🔸 گذرنامه را گرفتی؟
▫️ گفتم:
🔹 بلی
▫️ و گذرنامه را با پنج هزار تومان نزد آنها گذاردم.
🗓 تاریخ گذرنامه را خواندند و دیدند روز چهارشنبه است. شروع به گریه نمودند و گفتند که ما این سعادت را نداریم.
⬅️ داستانهای شگفت جلد ۱ (صفحه ۲۴۸)
🏷 #شب_جمعه #امام_زمان #تشرفات
#خصوصی
...