eitaa logo
جملات ناب درقاب احساس
151 دنبال‌کننده
13.3هزار عکس
5.8هزار ویدیو
197 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
27.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
به تو از دور سلام به سلیمان نبی از طرف مور سلام به تو از دور سلام به (ع)از طرف وصله ناجور سلام @fateme1367sh 🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
السلام علی الحسین(ع) و علی علی بن الحسین(ع) و علی اولاد الحسین(ع) و علی اصحاب الحسین(ع) @fateme1367sh 🏴
✖️رهبر انقلاب: من معتقدم که حتی اگر قواعد سخت‌گیرانه‌ای هم در زمینه رعایت موارد بهداشتی و حفظ پروتکل ها گذاشته بشود، مردم مؤمن و مسجدی ما بیشتر از دیگران به قواعد عمل میکنند! @fateme1367sh
8.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥🚩 تکیه سیار در شب اول محرم 📍محله تسلیحات 🚩 حاج محمود کریمی امسال به دلیل شیوع کرونا و حفظ سلامت عزاداران در چیذر مراسم برگزار نکرد و با حضور در محلات تهران برای مردم روضه خوانی می‌کند. ۱۴۴۲ ✅ @fateme1367sh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨ امام على عليه السلام: 🍄 زكات زيبايى، است. ⛅️ غرر الحكم، حدیث ۵۴۴۹ 🆔 @fateme1367sh
. بار اول که خیره شدم تو صورتش... وقتی بود که انگشتر فیروزه شو کردم دستش... سر سفره ی عقد... . نذر کرده بودم... قبل ازدواج... به هیچکدوم از خواستگارام نگاه نکنم... تا خدا خودش یکی رو واسم پسند کنه... حالا اون شده بود... جواب مناجاتای من... مثه رویاهای بچگیم بود... با چشایی درشت و مهربون و مشکی... هر عیدی که میشد... میگفت بریم النگویی،انگشتری... چیزی بگیرم برات... میگفتم\"بیشتر از این زمینگیرم نکن چشات به قدر کافی بال و پرمو بسته... . ... ؟ . میخندید و مجنونم میکرد... دلش دختر میخواست... دختری که تو سه سالگی... با شیرین زبونی صداش کنه......بابا... یه روز با یه جعبه شیرینی اومد خونه... سلام کرد و نشست کنارم... دخترش به تکون تکون افتاد... مگه میشه دختر جواب سلام بابا رو نده... لبخندی کنج لباش نشست... از همون لبخندای مست کننده ش... یه شیرینی گذاشت دهنم...! گفتم: \"خیره ایشالا...!!!\" گفت: \"وقتش رسیده به عهدمون وفا کنیم...\" اشکام بود که بی اختیار میریخت... \"خدایا یعنی به این زودی فرصتم تموم شد...؟\" نمیخواست مرد بودنشو با گریه کم رنگ کنه... ولی نتونست جلو بغضشو بگیره... گفت: \"میدونی اگه مردای ما اونجا نمیجنگیدن... اون جونورا... به یزد و کرمان هم رسیده بودن و شکم زنان باردارمونو میدریدن...؟ میدونی عزت تو اینه که مردم... بیرون از خاکشون واسه امنیتشون بجنگن..؟\" گفتم:\"میدونم ولی تو این هیاهوی شهر... که همه دنبال مارک و ملک و جواهرن...!!! کسی هست که قدر این مهربونیتو بدونه...؟\" باز مست شدم از لبخندش... گفت:\"لطف این کار تو همینه...\" تو تشییعش قدم که بر میداشتم و... حالا که رو تخت بیمارستان... رقیه شو واسه اولین بار دادن دستم... همون جمله رو زیر لب تکرار میکنم... . (همسر شهید،میثم نجفی) 🆔 @fateme1367sh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا