✅ حکایت نگریستن عزرائیل در مرد و گریختن وی به خانه سلیمان نبی
مولوی در بین داستان شیر و نخچیران حکایتی را نقل میکند ( این سبک در مثنوی رایج است) که مردی بامدادان به سرای سلیمان نبی (ع) درآمد در حالی که از ترس رنگش پریده بود . سلیمان (ع) پرسید : چرا این همه هراسانی ؟ مرد پاسخ داد : اینک عزرائیل را دیدم که نگاهی پر از خشم و کینه به من داشت...
✅ حکایت هدهد و سلیمان نبی (ع)
قصه هدهد و سلیمان نبی (ع) در بین حکایت شیر و نخچیران آمده است. آورده اند که روزی حضرت سلیمان (ع) در سراپرده خود نشسته بود و همه پرندگان به حضور او رسیدند، از آنجا که سلیمان زبان پرندگان را میدانست هر پرنده ای از هنرها و فنون خود گفت تا اینکه نوبت به هدهد رسید ، هدهد مطلبی را بیان کرد که باعث اعتراض و حسادت زاغ شد...