eitaa logo
کانال اطلاع رسانی و ارتباط با مشتریان کوثر
230 دنبال‌کننده
163 عکس
71 ویدیو
1 فایل
این کانال برای ارتباط با مشتریان موسسه فرهنگی کوثر ایجاد شده است @avamehr_moshtari ارتباط با ادمین و ثبت سفارش @avamehr_admin کانالهای ایتا https://eitaa.com/avamehr/6572
مشاهده در ایتا
دانلود
9.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📕تخفیف 30 درصدی انواع حافظ ویژه خرید از سایت: https://avamehr.ir/shop/nafis-book سفارش و هماهنگی خرید: @avamehr_admin خرید پیامکی: 09011515811 کانال محصولات فرهنگی کوثر: https://eitaa.com/joinchat/1321730054C68ba650b69
12.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴تخفیف ویژه به مناسبت سالگرد سردار سلیمانی🔴 ✅برای اطلاع از قیمت و جزئیات محصول لینک زیر را ملاحظه کنید: b2n.ir/a94169 سفارش و هماهنگی خرید: @avamehr_admin با ما در شبکه های مجازی همراه باشید: https://zil.ink/avamehr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام و احترام در صورت عدم پاسخگویی سفارش خود را به شماره 09011515811 پیامک کنید یا با شماره 02537741600 تماس بگیرید. avamehr.ir avamehr.com
70 درصد تخفیف برای کتاب سردار سرافراز به تعداد محدود فقط 75 هزار تومان بک فرصت استثنایی و فوق العاده با خرید 4عدد هزینه ارسال هم رایگان خواهد بود https://eitaa.com/avamehr_ir/4466 کانال اصلی محصولات فرهنگی کوثر در ایتا: لطفا اینجا را لمس کنید و عضو کانال ما با هزاران محصول فرهنگی و مذهبی شوید https://eitaa.com/joinchat/1321730054C68ba650b69 سفارش و هماهنگی خرید: @avamehr_admin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚫️ 40 درصد تخفیف پرچم و بیرق و کتیبه فاطمیه⚫️ ویژه خرید از سایت: b2n.ir/d40829 سفارش و هماهنگی خرید: @avamehr_admin با ما در شبکه های مجازی همراه باشید: https://zil.ink/avamehr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام 🌺 عزاداری هاتون قبول 🥀 خدا رو شکر میکنیم که با پرچم و بیرق هایی که ازمون میخرید ما هم تو ثواب هئیت هاتون شریکیم و ازتون میخوایم ما رو هم دعا کنید.🙏 تخفیف 40 درصدی پرچم و بیرق و کتیبه فاطمیه روزهای آخرشه ویژه خرید از سایت: b2n.ir/d40829 سفارش و هماهنگی خرید: @avamehr_admin با ما در شبکه های مجازی همراه باشید: https://zil.ink/avamehr
گزیده کتاب «فرزانه یه چیزی بگم نه نمی‌گی؟» با تعجب پرسیدم: «چی شده حمید؟ اتفاقی افتاده؟» گفت: «می‌شه یه تُک‌پا باهم بریم هیئت؟ باور کن کسایی که اونجا می‌آن خیلی صمیمی و مهربونن. الان هم ماشین رفیقم بهرام رو گرفتم که باهم بریم. تو یه بار بیا، اگه خوشت نیومد دیگه من چیزی نمی‌گم.»قبلاً هم یکی-دو بار وقتی حمید می‌خواست هیئت برود اصرار داشت همراهی‌اش کنم، اما من خجالت می‌کشیدم و هر بار به بهانه‌ای از زیر بار هیئت رفتن فرار می‌کردم. از تعریف‌هایی که حمید می‌کرد احساس می‌کردم جوّ هیئتشان خیلی خودمانی باشد و من آنجا در بین بقیه غریبه باشم . این بار که حرف هیئت را پیش کشید نخواستم بیشتر از این رویش را زمین بیندازم. برای همین این بار راهی هیئت شدم. با این حال برایم سخت بود؛ چون کسی را آنجا نمی‌شناختم. حتی وسط راه گفتم «حمید منو برگردون، خودت برو زود بیا.» اما حمید عزمش را جزم کرده بود که هرطور شده من را با خودش ببرد. اولِ مراسم احساس غریبگی می‌کردم و یک گوشه نشسته بودم، ولی رفتار کسانی که داخل هیئت بودند باعث شد خودم را از آن‌ها بدانم. با آنکه کسی را نمی شناختم کم‌کم با همۀ خانم‌های مجلس دوست شدم.
گزیدۀ متن حاج‌محمد به نقطه‌ای رسیده بود که سکوتش لبریز فریاد بود. نگاهش آتشفشان احساسات و عاشقانه‌ها شده بود. من تا مدت‌ها نمی‌دانستم که حاج‌محمد وضعیت مالی خوبی دارد. فکر می‌کردم او هم مثل خیلی از پاسدارهای بازنشسته است و چرتکۀ زندگی خودش را می‌اندازد. دو عملیات را باهم بودیم. گل سرسبد جمع بود. ثابت‌قدم و مصر بود. در عملیات اول نشد که وارد شویم و مجبور به عقب‌نشینی شدیم. سرمای شدیدی حاکم بود و بارانی هشت‌ساعته همۀ ارکان کار ما را متزلزل کرده بود. لرزۀ سرما به جان نیروها افتاده بود؛ اما او نمی‌لرزید. خودم هم از آن‌ها بودم که از سرما می‌لرزیدم، اما حاج‌محمد را که دیدم انگار روی آتش ایستاده بود. به روی خودش نمی‌آورد. حتی به من گفت: «مفید! اصلا نگران نباش؛ ما پای قولی که دادیم ایستاده‌ایم. به هیچ وجه به فرماندهی نه نگید. ما می‌تونیم.» نمی‌توانستم لرزشم را کنترل کنم. سرما به عمق بدنمان نفوذ کرده بود. بی‌اختیار شده بودیم. نمی‌شد دندان‌هایی را که از لرزه به هم می‌خوردند کنترل کرد. هشت ساعت زیر باران و در آن سرما زمان کمی نیست. یاد والفجر8، یاد غواص‌های شب عملیات افتاده بودم. اسلحه دستم بود. خواستم ببینم می‌توانم ماشه را بکشم و شلیک کنم، دیدم نمی‌شود! سبابه‌ام حرکت نمی‌کرد. همه‌چیز یخ زده بود! اشاره‌ها هم یخ زده بودند! تا اینکه دستور آمد به موقعیت شب برگردید!
خداحافظ سالار: خاطرات پروانه چراغ نوروزی همسر پاسدار شهید حسین همدانی کتاب «خداحافظ سالار»، خاطرات پروانه چراغ نوروزی همسر سردار سرلشکر شهید حاج حسین همدانی، قافله سالار مدافعان حرم است، که به زندگی و فراز و نشیب های این شیرزن بزرگ پرداخته که از کودکی آغاز و نهایتا به شهادت سردار همدانی در سال 1394 ختم می شود. شروع کتاب از سال 90 و بحران سوریه و دمشق که در آستانه سقوط قرار داشت آغاز می شود و با بازگشت و تداعی خاطرات دوران کودکی همسر شهید در دهه 40 ادامه می یابد. این کتاب حاصل 44 ساعت مصاحبه با همسر شهید است که نوع روایت داستانی هیچ دخل تصرفی را در آن وارد ننموده است. سردار شهید حسین همدانی از اعضا و بنیانگذاران سپاه همدان و کردستان بود و از سال 1359 در دفاع مقدس شرکت داشت. وی همچنین از فرماندهان منطقه عملیاتی «بازی دراز» در جبههٔ کرمانشاه بود و مدتی فرمانده لشکر انصار الحسین(ع) همدان شد. شهید همدانی همچنین جانشین قرارگاه امام حسین(ع) و مشاور فرمانده کل سپاه پاسداران و فرمانده سپاه محمد رسول الله(ص) تهران بوده است. دست آخر نیز در حین انجام ماموریت مستشاری در سوریه به شهادت، آرزوی دیرینه اش رسید
معرفی کتاب قابیل فراموش نمی شود اثر زهرا امینی رمان «قابیل فراموش نمی شود» ماجرای مینا دختر شانزده‌ ساله ای است که با پدرو مادربزرگ و نامادریش زندگی می‌کند و ساکن محله‌های پائین شهر اصفهان است. او دلش می‌خواد مثل آدم های پولدارا زندگی کند. مینا وضعیت ظاهری مناسبی ندارد، در پارتی‌ها شرکت می‌کند و از خوردن مشروبات الکلی ابایی ندارد. او در یک مغازه عطر فروشی کار می‌کند روزی متوجه می شود که صاحب مغازه که به او قول ازدواج داده قاچاقچی مواد مخدر است و در مغازه اش مواد مخدر ردوبدل می کند، او محل اختفای هروئین ها را پیدا می کند، یک بسته هروئین برمی‌دارد تا بفروشد و پول زیادی به دست بیاورد. صاحب مغازه و قاچاقچی‌ها تعقیبش می کنند که هروئین ها را بگیرند. مینا فرار می‌کند به مسجد می رود ، در مسجد اطلاعیه اردویی را می‌بیند. مقصد اردو مشهد است و مینا تا به حال به مشهد نرفته است، برای فرار از دست قاچاقچی ها به مشهد می رود و ادامه ماجرا ….