منجی
آثار شناخت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف⁉️🧐 1⃣جلوگیری از انحرافات و گمراهی ها تاریخ شهادت
آثار شناخت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف⁉️🧐
2⃣ جلوگیری از بطلان عمل
واضح است که قبولی اعمال در گروه پذیرفتن ولایت و منصب امامان معصوم علیهم السلام است.
امام باقر علیه السلام به زراره فرمودند: "اسلام بر پنج چیز بنا نهاده شده است: -نماز -زکات -حج -روزه -ولایت "
زراره پرسید: کدام برتر است.
امام فرمودند: "ولایت زیرا کلید حاکم و راهنمای آنها است. اگر مردی شب تا صبح به نماز و روز را سپری کند، تمام ثروتش را صدقه دهد و هر ساله به حج برود اما ولی خدا را نشناخته باشد و تمام کارهایش به راهنمایی ایشان نباشد نزد خدا ثوابی نداشته و اهل ایمان نخواهد بود."
📚اصول کافی، کلینی، ج ۲، ص۳۰۱
#امام_زمان عجلاللهتعالیفرجه
🆔 °•| @avanolmonji |•° {✨🌺🌱}
آخر الزمان یعنی چه⁉️🧐
آیا الان در آخر الزمان هستیم⁉️🤔
#منجی_شناسی
#امام_زمان عجلاللهتعالیفرجه
#محتوا_تولیدی
#سوال_پنج
🆔 °•| @avanolmonji |•° {✨🌺🌱}
خیلی از اون آدمهایی
که آرایش میکنن و موهاشونو از روسری بیرون میریزن ، نمره هاشون از ما بالاتره .
چه بسا اونها افراد مودب ، با محبت در حق پدر و مادر ، دستگیر فقرا ، راستگو و اصول انسانی را کامل پیروی میکنند .
پس خیلی حیفه که همین نکتهی بسیار مهم ( رعایت حجاب و پوشش مناسب )
رو فراموش کرده باشن .
⇧⇦ ⇨⇧ گلپوشنوشتۀامیـــرعباســـزادهپھلوانــــ ⇨⇩ ⇩⇦
#پریدخت
#محتواتولیدی
🆔 °•| @avanolmonji |•° {✨🌺🌱}
7.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خدا نمیدونه دستور میده، بعضیا بدشون میاد؟!🧐🌱
لطفِخدا :
#حال_خوب
❀
🆔 °•| @avanolmonji |•° {✨🌺🌱}
✨ࢪمانࢪویاۍنیمہشب✨
وقتی کنار یکدیگر نشسته بودیم و دست در دست هم داشتیم ، به او گفتم :《 امروز صبح از زندگی با تو ناامید بودم و حالا تو همسرم هستی . می ترسم همه ی این ها خواب باشد و من بیدار شوم و ببینم که تک و تنها روی یکی از کرسی های کنار رودخانه نشسته ام !》
ريحانه دهانش را به گوشم نزدیک کرد و طوری که اطرافیان نشنوند گفت: «یادت هست در مطبخ خانه تان با هم حرف زدیم؟ آن موقع خیال میکردم شاید یک سال طول بکشد تا تو به خواستگاری ام بیایی.
حالا می بینم همان طور که پدرم در خواب به من گفت، سر یک سال، همسرم هستی.))
ام حباب به ما گفت: «عجله نکنید! از این به بعد به اندازه کافی وقت دارید با هم درد دل کنید.》
بعد او زنها کل کشیدند.
روز بعد ، من و ریحانه به مقام حضرت مهدی رفتیم و ساعتی در آن جا به شکرگزاری از خداوند و زیارت امام مان مشغول بودیم.
پس از آن ، به کنار رودخانه رفتیم تا از بالای پل به منظره های اطراف نگاه کنیم و از حرف زدن با هم لذت ببریم.
رودخانه آرام بود و شهر روشن و آفتاب ملایم. گفتم: «چقدر آرزو داشتم روزی با تو اینجا بایستم و به رودخانه و نخلستان ها و خانه ها نگاه کنم !»
ريحانه خندید و گفت: «از دیروز هروقت یادم می آید که تو ام حباب را به خانه ما فرستاده بودی، خنده ام می گیرد.»
- زن باهوشی است. گفت به من علاقه داری، ولی من باور
نمیکردم.
- فکر میکنی امروز در تمام حله، کسی از من خوشحال تر و سعادت مندتر هست؟
- شک نکن که هست.
- کی؟
_من .
با هر حرف و به هر بهانه ای میخندیدیم. چشم ها و چهره ریحانه ، فروغ عجيي داشت. شاید او هم چنان فروغی را در من میدید.
- میدانی آن روز که با مادرت به مغازه ما آمدی، چه آتشی
به جانم انداختی ؟! از آن ساعت ، دیگر آرام و قرار نداشته ام.
پدربزرگم میداند با من چه کرده ای. بارها میگفت: کاش تو را از کارگاه به فروشگاه نیاورده بودم! کاش آن روز، ريحانه و مادرش به مغازه ما نیامده بودند؛
چه روز شومی بود آن روزا و حالا من می گویم که چه روز مبارکی بود آن روز پس از رفتن شما به سراغ پدرت رفتم و گفتم عاشق دختری شیعه شده ام.
او نمی دانست منظور من، دختر خودش است. پدرت
گفت: بهتر است این عشق را به فراموشی بسپارم. هیچ کدام از ما از آنچه در انتظارمان بود، اطلاعی نداشتیم .
- همان بهتر که همیشه به خدا توکل کنیم و به او امید داشته باشیم .
- تو چی شد که آن خواب عجیب را دیدی؟ تعجب میکنم
که می بینم به من علاقه داری. آیا تنها به خاطر آن خواب، به من علاقه مند شدی و حالا خوش حالی که همسرت هستم؟
ريحانه آهی کشید و گفت: «آن روز که به مغازه شما آمدیم، سالی میگذشت که من به عشقت گرفتار شده بودم .»
#پارت_هشتاد_هفت
#تولیدمحتوایی
#رویای_نیمه_شب
#ادامه_دارد...
❌کپی متن های این رمان اشکال شرعی دارد.
☘برای بهره مندی از این متن ها حتما عضو کانال شوید .
🆔 °•| @avanolmonji |•° {✨🌺🌱}