𝒂𝒗𝒂𝒓𝒆𝒉¹²⁸آوارهـ
[ دل اگر خدا شناسی همه در رخِ علی بین
به علی شناختم من به خدا قسم خدا را ]
سرم کوبیده سنگیست کز هر رگ رگ کانش
به کویِ شوق دعوت نامه دارد هر پشیمانش ؛
بُرون از جلوه دارد ؛ نشئه ای در وادی حیرت
که دودو میکند در دیدنش چشمان حیرانش
خیال جلوهاش از خواب مخمل برده راحت را
به چشم باز میخوابند مشتاقانِ حیرانش .. !
کمال محض را با چشم خود ما در نجف دیدیم
سجود ناقصی دارند مردان .. ؛ ظلِّ ایوانش !
بروزِ ذات آن الله کل ؛ مستغنی از خلق است
نشد ممکن که سازد حق به پشت پرده پنهانش
به تکوینی که من از آن جمال کل خبر دارم
به یوسف میدهد تعلیم زیبایی غلامانش ؛
کدامین طرزِ غریدن به شعر پارس میماند
ز شیران باج میخواهند سگ های بیابانش
مگر بر مرکبِ جهل آیم ؛ این دربار کامل را
خرد در راه تو لنگ استُ افتادهست پالانش