فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چوپانی کردند با پول تو جیبیهاشون موکب زدند!
معجزهای بنام عشق حسین(ع)
اینجا همونجاست که شاعر میفرماید
"در کلبه ما رونق اگر نیست صفا هست
هر جا که صفا هست در آن نور خدا هست"
@avayjavananroosta
خانواده محترم حاجیان
درگذشت پدر گرامیتان مرحوم مغفور شادروان حاج حسن حاحیان پیر غلام اهل بیت و سردسته زنجیر زنان حسین آباد رابه شما تسلیت عرض می نماییم و برای شما صبر و سلامتی را از خداوند منان خواستاریم
روحش شاد و قرین رحمت الهی🖤
فرماندهی و بسیجیان پایگاه بسیج شهید بهشتی نژاد حسین آباد
دانش آموز امتحان جغرافی داشت.
سوال این بود:
تنها قمرکره زمین چه نام دارد؟
میدونست "ماه" هست ولی با عشق نوشت:
"قمر بنی هاشم(ع)"
معلمش بامعرفت، نمره شو داد و کنارش نوشت:
ناز این دلبر خوش چهره کشیدن دارد،
نمک عشق ابالفضل چشیدن دارد!
◼️تاسوعای حسینی، روز پای مردی و وفاداری بر دوست داران خاندان عصمت و طهارت تسلیت باد...
@avayjavananroosta
.
خیلی گران تمام شد این آب خواستنها
یک مَشک از قبیلهی ما یک عمو گرفت…
#علی_اکبر_لطیفیان
🏴🏴🏴🏴
یا قمر بنی هاشم 🖤
@avayjavananroosta
✍ ستون، محلّ اعتماد است!
محل تکیه!
محلّ "اگر همه نبودند، او هست"
" همه اگر رفتند، او میماند"
ستون یعنی همان قسمتی که مطمئنّی فرو نمیریزد، و در بحرانها، میتوانی زیر سایهی اَمنش، آرام بایستی و نظاره کنی!
عباس شدن ...مسیرِ "ستون شدن" است برای امام!
جایی که دیگر هیچ زاویهی تیزی در وجودت، نمانده باشد که در هیاهویِ بحرانها، تو را فرو بکشند!
هیچ زاویهای با ریشهی "من" ....
کَس نیست پرسشی کند از شاهِ کربلا
ای آفتاب دین، قمری داشتی چه شد؟
🖤
و خسف القمر
و ماه بی نور گردید ..
@avayjavananroosta
#فهمیدن_محرم
.
💢خداوند حسین را کُشت
.
جهلِ عوام در کنار هوش و زیرکی خواصِ فرصت طلب معجون خطرناکی می سازد
.
تا جاهلانی نباشند که سواری دهند، سوارکاران نمی توانند بهره برند، بستر این سواستفاده هم چیزی نیست جز "جهل"
.
وقتی خبر قتل امام حسین(ع) آمد، ندای نماز جماعت داده شد و همه در مسجد اعظم کوفه جمع شدند.
ابن زیاد بر منبر رفت و گفت:
حمد و سپاس خدایی را که حق، و اهل حق را غلبه داد و امیرمومنان یزیدبنمعاویه و لشکریان او را یاری داد؛ و دروغگو پسر دروغگو، حسین بن علی و شیعیان او را کُشت
.
از میان #جمعیت ، فقط یک مرد نابینا به نام "عبدالله بن عفیف" به سخنان ابنزیاد #اعتراض کرد:
ای پسر مرجانه ! دروغگو پسر دروغگو تویی! فرزند رسولالله را میکشید و مثل صدیقان سخن میگویید؟!
.
به دستور ابن زیاد، مرد نابینا را در شورهزار به قتل رساندند.
📚ترجمه مقتل خوارزمی، صفحه ۲۴۷
.
هزینه ایستادگی در مقابل جبهه جهل و زیرکی خواص همین است: جان دادن
.
اهالی محرم و امامحسین(ع) باید مقابل این جبهه بایستند
@avayjavananroosta
📍این شرط سن واقعا درست نیست و کاش برش دارند. در واقع از ۳۰سالگی به بعد دیگه امیدی به کار در دستگاههای اجرایی نیست.
✍🏻 نمیشه دولت به فکر ازدواج و بچهدار شدن دهه شصتیها باشه ولی بفکر کارشون نباشه!
@avayjavananroosta
🔴 اطلاعیه🔴
طرح رایگان واکسیناسیون نیوکاسل آشامیدنی پرنده های خانگی درتاریخ ۱۴۰۱/۵/۱۹ چهارشنبه ساعت 8 الی 10صبح در محل شبکه دامپزشکی شهرستان جرقویه حسین آباد
ویژه روستای حسین آباد
@avayjavananroosta
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠هجدهم مرداد ماه سالروز شهادت شهید مدافع حرم محسن حججی
🔹سرِ محسن حججی در چنین روزی در سال ۱۳۹۶ توسط تروریست های داعش بریده شد. حاج قاسم سلیمانی در زمان شهادت او گفته بود قسم به حلقوم بريده شهيد حججی زمين را از لوث داعش پاک میکنيم. ۴ماه بعد شهید سلیمانی پایان سیطره داعش را اعلام کرد.
@avayjavananroosta
#درست_نویسی ✍🏻
وقتی عدد را میآوریم، دیگر نباید کلمه «سن» را بنویسیم چون حشو[زائد] است
نادرست👈... در سن ۸۷ سالگی درگذشت⛔️
درست👈... در ۸۷ سالگی درگذشت✅
@avayjavananroosta
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دست و دامن تهی و پا در بند
سر کشیدم به آسمان بلند
شاعر معاصر استاد هوشنگ ابتهاج ( سایه ) ساعاتی قبل در سن ۹۴ سالگی دار فانی رو وداع گفتند😔
روحش شاد
نامش جاوید
@avayjavananroosta
آوای جوانان
دست و دامن تهی و پا در بند سر کشیدم به آسمان بلند شاعر معاصر استاد هوشنگ ابتهاج ( سایه ) ساعاتی ق
نشسته ام به در نگاه می کنم
دریچه آه می کشد
تو از کدام راه می رسی؟
خیال دیدنت چه دلپذیر بود
جوانی ام در این امید پیر شد
نیامدی
و دیر شد ...
مرد جوانی در کنار ساحل دور افتاده ای
قدم میزد. پیرمردی را دید که به طور
مداوم خم می شود و صدف ها را از روی
زمین بر می دارد و داخل اقیانوس پرت می کند.
مرد جوان دلیل آن کار را پرسید و پیرمرد گفت:
الان موقع مد دریاست و دریا این صدف ها
را به ساحل آورده است و اگر آنها را توی
آب نیندازم از کمبود اکسیژن خواهند مرد.
مرد جوان خنده ای کرد و گفت:
ولی در این ساحل هزاران صدف این شکلی وجود دارد. تو که نمی توانی همه آنها را به آب برگردانی.
خیلی زیاد هستند و تازه همین یک ساحل نیست.
کار تو هیج فرقی در اوضاع ایجاد نمی کند؟
پیرمرد لبخندی زد و خم شد، دوباره صدفی
برداشت و به داخل دریا انداخت و گفت :
برای این صدف اوضاع فرق کرد"...
شاید نتوانیم برای همه مفید باشیم ، اما نباید بی تفاوت از کنار مشکل همه عبور کنیم ، قطعا هر کسی در حد توان خود میتواند یاری رسان حال بد یکی دیگر باشد....
مرد جوانی در کنار ساحل دور افتاده ای
قدم میزد. پیرمردی را دید که به طور
مداوم خم می شود و صدف ها را از روی
زمین بر می دارد و داخل اقیانوس پرت می کند.
مرد جوان دلیل آن کار را پرسید و پیرمرد گفت:
الان موقع مد دریاست و دریا این صدف ها
را به ساحل آورده است و اگر آنها را توی
آب نیندازم از کمبود اکسیژن خواهند مرد.
مرد جوان خنده ای کرد و گفت:
ولی در این ساحل هزاران صدف این شکلی وجود دارد. تو که نمی توانی همه آنها را به آب برگردانی.
خیلی زیاد هستند و تازه همین یک ساحل نیست.
کار تو هیج فرقی در اوضاع ایجاد نمی کند؟
پیرمرد لبخندی زد و خم شد، دوباره صدفی
برداشت و به داخل دریا انداخت و گفت :
برای این صدف اوضاع فرق کرد"...
شاید نتوانیم برای همه مفید باشیم ، اما نباید بی تفاوت از کنار مشکل همه عبور کنیم ، قطعا هر کسی در حد توان خود میتواند یاری رسان حال بد یکی دیگر باشد....
مرد جوانی در کنار ساحل دور افتاده ای
قدم میزد. پیرمردی را دید که به طور
مداوم خم می شود و صدف ها را از روی
زمین بر می دارد و داخل اقیانوس پرت می کند.
مرد جوان دلیل آن کار را پرسید و پیرمرد گفت:
الان موقع مد دریاست و دریا این صدف ها
را به ساحل آورده است و اگر آنها را توی
آب نیندازم از کمبود اکسیژن خواهند مرد.
مرد جوان خنده ای کرد و گفت:
ولی در این ساحل هزاران صدف این شکلی وجود دارد. تو که نمی توانی همه آنها را به آب برگردانی.
خیلی زیاد هستند و تازه همین یک ساحل نیست.
کار تو هیج فرقی در اوضاع ایجاد نمی کند؟
پیرمرد لبخندی زد و خم شد، دوباره صدفی
برداشت و به داخل دریا انداخت و گفت :
برای این صدف اوضاع فرق کرد"...
شاید نتوانیم برای همه مفید باشیم ، اما نباید بی تفاوت از کنار مشکل همه عبور کنیم ، قطعا هر کسی در حد توان خود میتواند یاری رسان حال بد یکی دیگر باشد....
زندگی کوزه آبی خنک و رنگین است،
آب این کوزه گهی تلخ و
گهی شور و گهی شیرین است،
زندگی گرمی دل های
به هم پیوسته است،
تا در آن دوست نباشد
همه درها بسته است...
#صبح جمعه تابستانی تون عاالی
🕊
@avayjavananroosta
🚨 حمله به سلمان رشدی در نیویورک
🔹گزارش خبرگزاری آسوشیتدپرس حاکی است سلمان رشدی، نویسنده مرتد کتاب آیات شیطانی هنگامی که در نیویورک قصد سخنرانی داشت مورد حمله واقع شد.
@avayjavananroosta
#ﺷﮑﺴﭙﯿﺮ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ :
ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﺗﺎﺝ ﮔﻞ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﮐﻪ ﭘﺲ ﺍﺯ
ﻣﺮﮔﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﺎﺑﻮﺗﻢ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﯼ
ﺷﺎﺧﻪ ﺍﯼ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺭﺍ ﻫﻤﯿﻦ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺑﯿﺎﻭﺭ...
@avayjavananroosta
باسلام
برادر پاسدار جناب سرهنگ سید مهدی فاطمی
انتصاب شایسته شما ، به سمت فرماندهی ناحیه مقاومت بسیج سپاه شهرستان جرقویه را از صمیم قلب تبریک عرض می نماییم و آرزو داریم در راه خدمت به مردم عزیز شهرستان جرقویه موفق و مؤید باشید🌹
فرماندهی و بسیجیان پایگاه بسیج شهید بهشتی نژاد حسین آباد
@avayjavananroosta
مراسم یکمین سالگرد درگذشت مادری مهربان ودلسوز مرحومه بانو فاطمه داستانپور ( فرزند مرحوم حاج علی اکبر )
جمعه ۱۴۰۱/۵/۲۸ از ساعت ۳۰ :۱۷ الی ۱۹ در مسجد حاج محمد علی روستای حسین آباد
روحش شاد و یادش گرامی 🖤
@avayjavananroosta
چطور هیچ وقت با همسرم دعوا نکنم؟ (خیلی کاربردیه)
یک روز از همکارم پرسیدم: چکار کردی که مشکلی با همسرت نداری؟ گفت :"هرکاری راهی داره" . گفتم مثلا. گفت:" مثلا وقتی میخوام برم بیرون و خانومم میگه فلان چیزو بخر، نمیگم پول ندارم چون میدونم این جمله چالش برانگیزه!
فقط دست روی چشمم میذارم و میگم به روی چشممممم.
وقتی هم که برمیگردم و خانوم سراغ خریداشو میگیره، محکم روی زانوم میزنم و میگم دیدی یادم رفت.
استفاده از این دو عضو، یعنی "چشم " و "زانو" راز موفقیت منه".
به خونه که برگشتم تصمیم گرفتم رفتار همکارم را الگو قرار بدم و از چشم و زانو برای شیرین شدن زندگی استفاده کنم! این الگو چند وقتی خوب جواب داد تا یک روز که برای مرمت سیم سرپیچ لامپ، بالای چارپایه رفته بودم! از همسرم خواستم فیوز را بکشه! همسرم هم دست روی چشمش گذاشت و گفت: "به روی چشممم ".
رفت و من هم دست به کار مرمت سیم شدم با خیال اینکه همسرم برقو قطع کرده! که یهو در اثر برق گرفتگی از اتاق با مغز به بیرون پرتاب شدم!!!
وقتی با حال زار به خانمم گفتم چرا فیوز رو نکشیدی؟ محکم روی زانوش زد و گفت: "وااااای دیدی یادم رفت.
♥️ اگه آقایون زرنگن یادشون نره که خانوما هم زرنگن هم باهوش😂
@avayjavananroosta
بسم الله الرحمن الرحیم
۲۶ مردادماه ۱۳۶۹ مردم ایران شاهد حضور آزادگان سرافرازی بودند که پس از سالها اسارت قدم به خاک پاک میهن اسلامی خود گذاشتند.
خبرگزاری میزان _ ایرنا نوشت: اواخر مردادماه سال ۱۳۶۹ ناگهان خبری تمام شهرهای ایران را درنوردید؛ اسرای جنگ تحمیلی صدام علیه ایران در حال بازگشت به وطن هستند. این خبر حتی برای برخی مسئولان ارشد نظام نیز ناگهانی و شوکه کننده بود.
حالا آنها به کشوری باز می گشتند که از یک جنگ ۸ ساله سربلند بیرون آمده بود؛ همه خوشحال بودند، اما جای خالی پیر مراد آنها، قلب های آنها را دلتنگ تر از قبل کرده بود.
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🌺
این روز بزرگ و به یادماندنی را محضر آزادگان سرافراز و اسوه های مقاومت و شیران بیشه شجاعت و رشادت و خصوصاً آزادگان عزیز روستای حسین آباد :
❤علی یار داستانپور (سهراب)
❤رضا داستانپور (حسین شیخ)
کـه یادگاران ارزشمند سال های سخت و غرور آفرین می باشند و نیز به خانواده محترمشان تبریک و تهنیت عرض می نماییم و سلامتی و توفیق شان را از درگاه ایزد متعال خواستاریم.
🇮🇷پایگاه بسیج شهید بهشتی نژاد حسین آباد
@avayjavananroosta
آقایون عزیز
یکی از مهمترین وظایف و بزرگترین مهارتهای مرد تو زندگی مشترک:
😁گوش دادن به حرفها و درد دل و غر زدنای همسرشه.
@avayjavananroosta
اولین ذبیح فاطمیون
🔹️شهید رضا اسماعیلی، زمانی که یکی از انصار را اسیر گرفتند، برای نجات او رفت و یکتنه تا آخرین گلولهاش شلیک کرد. داعشیها آمدند او را زنده بگیرند، چون تنومند و ورزشکار بود، تا توانست اینها را زد، اما با قمه و چاقو او را از پا انداختند. بعد بیسیمش را یکسره کردند که پشت خطیها بشنوند. کسی که پشت خط بود میگفت: «به او فحش میدادند، بیسیم را جلوی دهانش گرفتند و چاقو را روی گلویش گذاشتند. شهید مدام میگفت: «یاعلی» آنقدر گفت تا ذبح صورت گرفت.»»
🔸️این مانند داستان حجربنعدی است که گفتند اگر نام علی را ببری، سرت را میبُریم. گفت میگویم علی، ببُرید! این جریان، ۱۴۰۰ سال بعد در رضا اسماعیلی افغانستانی در سوریه بروز پیدا میکند. افغانستان کجا و سوریه کجا! اهمیتی ندارد، حرم بیبی در خطر است.
ـ - - - - - - - - -
🇮🇷 شهید رضا اسماعیلی
🔅 ولادت: ۲۶ آبان ۱۳۷۱
❣شهادت: ۸ بهمن ۱۳۹۲
📍محل شهادت: دمشق، سوریه
🕌 آرامگاه: بهشت زهرا سلاماللهعلیها، تهران
خوشا به سعادتت برادر افغانی❤️❤️
@avayjavananroosta
.
💢 داستان واقعی 💢
🔸سرایدار مدرسه ای تعریف می کرد:
کمردرد داشتم و نمیتوانستم کار مدرسه را خوب انجام دهم. مدیر مدرسه به من گفت: اگر اوضاعت همیشه این باشد، باید بروی بیرون.
🔸اگر مرا بیرون میکردند، خیلی اوضاع زندگیام بدتر میشد. آن شب همهاش در این فکر بودم که اگر مرا بیرون بیندازند، چه خاکی توی سرم کنم؟
فردا صبح که رفتم مدرسه، دیدم حیاط و کلاسها عین دسته گل شده و منبع آب هم پر است. از عیالم که برنمیآمد؛ چون توان این همه کار را نداشت. نفهمیدم کار کی بوده. فردا هم این قضیه تکرار شد.
🔸شب بعد نخوابیدم تا از قضیه سر در بیاورم. صبح، یک پسر بچه از دیوار پرید پایین و یکراست رفت سراغ جارو و خاکانداز. شناختمش. از بچههای مدرسهی خودمان بود. مرا که دید، ایستاد. سرش را پایین انداخت. با بغضی که در گلویم نشسته بود، گفتم: «پسرم! کی هستی؟» گفت: «عباس بابایی.»🌹 گفتم: «چرا این کارها را میکنی؟» گفت: «من به شما کمک میکنم تا خدا هم به من کمک کند.»
📚کتاب «ظرافتهای اخلاقی شهدا»
@avayjavananroosta