+هی میگه باید بمونن اینا،من خجالت داداشمو کشیدم بسم ... خجالت امام حسن و کشیدم بسم ... زینبم اینا باید کنار تو باشن ... گفت داداش :
بمونن رو نیزها سر ببینن
یا کتک خوردن مادر ببینن
من پیش اینا خجالت میکشم
بمونن منو بی معجر ببینند
کبودی های تنم دیدن داره
یا طناب گردنم دیدن داره
وسط یه عده نامحرم حسین
تازیانه خوردنم دیدن داره
+این دیگه مال اون موقعی که ابی عبدالله اجازه داد رفتن ... محمد رفت ، نوشتن ده نفر رو به تنهایی رو زمین انداخت ... عون رفت سه سواره رو روزمین انداخت،هجده نفر پیاده رو نوه های جعفر طیارن ...رجز میخونند امیری حسینٌ و نعم الامیر ... حالا وقتی رو خاک افتادن هی حسین داره نگاه میکنه،آخه برا علی اکبر زودتر از حسین تو میدون بود ... برا قاسم زودتر از حسین تو میدون بود،این بچه ها رو رو دست گرفته؛ نگاه میکنه ببینه زینب میاد یا نه ... هر چی نگاه کرد دید از خواهر خبری نشد،عوضش زینب توی خیمه آروم میخوند:
بمیرم بال و پرت درد میگیره
داری میری باز سرت درد میگیره
بدناشونو میخوام چکار کنم
بزا باشن کمرت درد میگیره