eitaa logo
| بیداری |
39 دنبال‌کننده
114 عکس
40 ویدیو
1 فایل
اولین قدم "یقظه" است... @fateme_hoorahttps://t.me/awaken_ir
مشاهده در ایتا
دانلود
🔷 قول میدهم مهربان باشم موهایش بلوندِ زیتونی بود. شال مشکی‌اش با هر تکانی عقب تر میرفت. روی لاک سیاه انگشتانش با ظرافت، طرح‌هایی زده بود که آدم را یاد نقاشی کهکشان می‌انداخت. قبل از این‌که روضه تمام شود بلند شد، پرهای مانتویش را به هم نزدیک کرد و زاپ‌های روی شلوارش را پوشاند، اشک هایش را طوری که آرایش چشمش خراب نشود پاک کرد و شروع کرد به پخش کیک یزدی بین عزاداران. یکی از خادمان هیئت که چادر عربی‌اش، زیبنده قامت بلندش بود برای کمک نزدیک آمد؛ لبخندشان در هم گره خورد؛ موقع گرفتنِ جعبه‌ی کیک توسط خادم، متوجه شدم ساق دست مشکیِ خادم تناسب خاصی با لاک مشکی بانوی عزادار دارد! یک لحظه ذهنم معطوف عرفات شد که همه حجاج یک رنگ، یک صدا و با یک هدف آنجا جمع می‌شوند؛ همه یکی هستند و یکی را صدا می‌زنند. بله! فقط رنگ‌ها فرق میکنند و هدف یکی ست. ذهنم در همان نقطه متوقف شده بود؛ یک ملت، یک امام حسین (ع)، یک‌رنگ، یک‌قلب و یکی. یکی یعنی متفرق و جدا جدا نیست؛ یعنی یک نقطه‌ی پررنگ که از چند وجه می‌توان به آن نقطه رسید؛ از وجه توحید، انسانیت، وطن و عشق امام حسین(ع). مشاجرات اخیر جامعه سر حجاب، حالم را گرفته؛ نمی‌خواهم سر موعظه را باز کنم که قانون‌مدار باشیم یا امر به معروف با مشاجره فرسنگ‌ها فاصله دارد وجادِلْهُمْ بِالَّتي‏ هِيَ أَحْسَنُ و... ولی حالا که خیمه دوباره همه را دور هم جمع کرده و همه‌مان یک‌رنگ‌، یك‌قلب و یک‌صدا داریم یاحسین می‌گوییم، این یکدلی و یک رنگی را غنیمت بدانیم و رابطه‌ای که به برکت سفره عزای (ع) مستحکم می‌شود را با تحریک فلان نوکر و مواجب‌گیر خراب نکنیم؛ آن‌ها می‌خواهند ما را به جان هم بیندازند تا به هدف سیاسی‌شان برسند و دلارها را از اربابشان به جیب بزنند. خدا دُر گرانبهایی را در دست ما گذاشته؛ ؛ امام حسین(ع) به‌خاطر مبارزه با کفر و احیای دین شهید شد؛ اگر بخواهیم مانند ایشان آزاده باشیم و در مقابل کفر و نفاق، شمر و یزید، داعش و مجاهدین خلق، اربابان همان نوکرهایی که گفتم و آن‌هایی که حاج قاسم‌مان را شهید کردند بایستیم، باید به‌قول امام خمینی «وحدت کلمه» داشته باشیم. رضوان خدا بر که می‌گفت: «این بی حجابه، اون با حجابه، این چپه اون راسته... خب چه کسی رو میخواید حفظ کنید؟ جامعه ما خانواده ماست! این‌ها مردم ما هستند، بچه های ما هستند!» بیایید به خاطر عزیزمان که جانش را فدای امام حسین(ع) و راهش کرد قول بدهیم مثل اعضای یک خانواده «مهرورزی» و «وحدت» را پایه ارتباطات اجتماعی‌مان کنیم. ✅ @awaken_ir
🔷 ترس از تو می‌گریخت! اسم و رسمت در شهر پیچیده بود. همه درباره تو حرف می زدند. خواستم به تو نزدیک شوم تا بهتر بشناسمت، اما تو هم مثل مالک اشتر همان کوه بلندی بودی که هیچ پرنده ای به قله اش راه نمی‌یافت. از دور نگاهت کردم؛ نوری در قلبت تجلی کرده بود که از هیچ نمی ترسیدی. چون بر «دوستان خدا» نه بيمى است و نه اندوهگين مى‌شوند؛ أَلَا إِنَّ أَوْلِيَاءَ اللَّهِ لَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُون» َ(یونس/۱٠) وسط معرکه مسجد جامع کرمان دیدمت؛ ماموران شاه به مسجد ریخته و انقلابی ها را زیر چوب و چماق گرفته بودند. نگاهت به کودکی افتاد که وحشت‌زده گریه میکرد؛ با تندی و شدت بر سر مامور داد زدی:«ولش کن». مامور خشکش زد؛ تو بچه را بغل کردی و از مهلکه نجاتش دادی. روزهای انقلاب ۵۷ بود که به جرم انقلابی‌گری زیر مشت و لگد بیهوش شدی و تا ۳ روز از شدت جراحات نمی‌توانستی تکان بخوری، ولی با آن حادثه ترسَت از شکنجه ساواک فرو ریخته بود؛ به جای ترس و عقب نشینی مانند خالکوبی‌های دوران کودکی،‌ با هر ضربه و لگدی، کلمه «خمینی» را در عمق وجود خود حک کردی. جبهه مقاومت محاصره داعش را شکسته و با بالگرد به شهر رسیده بود. مردم امیدوارانه به سمت مجاهدان دویدند. همانجا سری در سرها دیدم؛ تو لبخند میزدی و به مردم روحیه می‌دادی؛ با نشان ذوالفقارت به آمرلی آمده بودی تا کار را یکسره کنی و آمرلی یعنی امیر من علی. شنیده‌ام به غزه هم رفته بودی! انگار برای تو حصر معنایی نداشت؛ از هرچه حصر و گلوله و موشک و تن و جان بود می‌گذشتی و از چیزی نمی‌ترسیدی. آن شب در بیروت، تو بودی، سید حسن و عماد. جنگ ۳۳ روزه را میگویم. صهیونیست ها با همه تجهیزات شان در به در دنبال شما می گشتند و شما زیر یک درخت بودید و همچنان و همچنان نمی ترسیدی. گفتم عماد یاد اشک‌هایی افتادم که از دوری او بر گونه‌ات می‌بارید و بادست مجروحت پاکشان می‌کردی. داغش را دیدم که هنوز سینه‌ات را می‌سوزاند! حالا که به وصل رسیده‌‌ای سلام ما را به دوستت برسان؛ فکری هم برای اشکها و سینه سوخته ما کن. ✍فاطمه ابن‌علی @awaken_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠خانه پدری مولا۱ 🔹حاجی ما یک سر داشت و هزار سودا. با تن مجروحش یک تنه به جنگ راهزن‌های دین و دنیای مردم می‌رفت. کارهایش یکی دو تا نبود؛ هم سرباز وطن بود هم بابای فرزندان شهدا؛ به غزه موشک می‌داد؛ برای دفاع مشروع، به کرانه باختری سلاح می‌رساند؛ قلبش برای کودکان سوری می‌تپید؛ نگران به کنیزی رفتن زنان ایزدی عراق بود؛ مراقب نفوذ اذناب صهیونیست و به حاشیه نرفتن حزب‌الله در لبنان بود؛ جان شیخ عیسی قاسم را نجات می‌داد و به ایران می‌آورد؛ حواسش به جوانان کشمیر هم بود و... این کارها تمامی نداشت و می‌گفت شاید به اندازه عمرِ کارهای صورت گرفته، کار باقی مانده باشد. اما یکی از آن آروزی‌های همیشگی سردار عزیز ما «خارج کردن همیشگی از غربت رهزن‌ها» بود. حس می‌کنم هر وقت به زیارت سامرا می‌رفته از خلوت و غربت آنجا قلبش نازنینش فشرده می‌شده و دوست داشته مأذنه‌های شهر «أشهد أنّ علیا ولی الله» سردهند و در امن و امانِ ، سیل زائران و مجاوران از هر سو به سمت حرم روان باشد. حالا انگار قرار است حماسه ، همان واقعه بزرگی که شیعه و مولای شیعیان را از غربت درمی‌آورد، رهزن‌‌ها را به حاشیه رانده و دست آن‌ها را از خانه پدری مولایمان (عج) کوتاه کند. من امید دارم که آن روز نزدیک است! نگارنده‌ی حقیر این متن، دست تمام کسانی که امنیت این خاک و زائرانش را تامین می‌کنند می‌بوسد و خود را مدیون خون «مهدی نوروزی‌ها»، «محمدهادی ذوالفقاری‌ها»، «علی فالح البهادلی‌ها»، «خمیط المحمداوی‌ها»، «صلاح شاهر الدلیمی‌ها» و... می‌داند. ✍فاطمه ابن‌علی 🆔 @awaken_ir