eitaa logo
إستٍیٖـღـڪٍْرٍٖعًڪْٖٓღًـڛْ ݒٌٍـღـږُ ـۅٌفْـღٍـآيٖـღـݪٍْ
4.1هزار دنبال‌کننده
46.7هزار عکس
28.4هزار ویدیو
176 فایل
#تــــــــــــــــوجه👇👇👇 📚 کتاب هایی که قبل ازمرگ باید بخوانیم...👇✅ https://eitaa.com/joinchat/2373517458Cb099503ae7 #مدیر👇 @Hossein_Hajivand تبلیغات در۱۶کانال ما👇 https://eitaa.com/joinchat/2953183246Ce6d64e22a6
مشاهده در ایتا
دانلود
همه از عشقشون پست میزارن گفتم منم کم نیارم... به سلامتیه مادرم ♥ بی منت بزرگم کرد:: بی منت مهربونیاشو خرجم کرد:: بی منت عمرشو به پام ریخت:: بی منت خوابشو زد تا من راحت بخوابم:: بی منت غذا درست کرد جلوم گذاشت:: بی منت لباسامو شست:: بی منت قربون صدقم رفت:: بی منت آرزوهاشو باهام تقسیم کرد:: بی منت لباسامو اتو کرد:: بی منت به حرفام گوش داد:: بی منت بهترینارو برام خواست:: بی منت بوسم کرد:: بی منت جوونیشو به پام ریخت:: بی منت عاشقانه ترین:: لحظاتشو برام گذاشت:: بی منت دوسم داره:: بی منت بهت میگم مادرم:: عاشقتم:: سلامتی تمامی مادران ♥
مادر خوبه ،مادر جونه ،مادر هر "درد و "درمونه مادر شوقه ،مادر عشقه ،مادر نور دو چشمونه
بی بی که ناز کردن بلد نبود .. خییییلی که بخواست سیاست به خرج بدهد مینشست پای خمیر و یواشکی گریه میکرد.. بعد هی چانه میگرفت و میگذاشت چانه اش هرچقدر میخواهد بلرزد و چشمهاش بشود زغالهای گداخته ی توی تنور بعد بچه ها یکی یکی می آمدند و به روی خودشان نمی آوردند و میرفتند مدرسه.. آن وقتها هنوز عشوه اختراع نشده بود بابابزرگ که از خستگی وآفتاب برمیگشت فقط کاسه ای شربت سکنجبین میخواست و سکوتی که بتواند کمی چشم روی هم بگذارد.. بی بی که حرفی نداشت برای گفتن. اصلن آنوقتها هنوز درددل اختراع نشده بود... دردش که از دم غروب شروع میشد اول میگرفت و ول میکرد.. مییییگرفت و ول میکردددد تا دست آخر که میگرفت و دیگر ول نمیکرد و یکی از بچه ها میرفت در خانه ی قابله ای چیزی... .. اگر بود. و به دنیا می آمد دلخوشی بعدی. توی کاهدان آخر حیاط روی خاکستر.. آنوقتها فقط گریه اختراع شده بود.. برای بچه هایی که نافشان را با اشک بریده بودند... و از فرداش دوباره خمیر بود و دلتنگی و سکنجبین و یک چشم آبی دیگر توی قنداق. زلفهاش بی بی ، رنگ نمیخواست بالاتر از سیاهی که رنگی اختراع نشده بود.. دست نخورده ی ابروهاش تاتو نمیخواست قدوبالاش قر و قمیش نمیخواست صنوبری بود برای خودش. صنوبر خانه ی اناری. دلجویی میخواست چه کند بی بی؟ آغوش بعد از سکنجبین میخواست چه کند.. بی بی خودش دریا بود. دریاها -که میدانی- به هم راه دارند وقتی خییییلی سرریز شوند میشوند باران و میبارند روی سقف کاهدانهای ته حیاط روی دل ما که به کاهدان زدیم روی درختهای خانه ی اناری.. راستي آنوقتها هنوزهم روز زن اختراع نشده بود...
دوستت دارم و چقدر توضیح دادن حرف های ساده سخت است